در بخش نخست به کوتاه گفته شد که چگونه خرافات مذهب شیعه موجب پس رفتگی، واز هم گسیختگی کشورمان و واماندگی و سرگردانی مردم ما شده است.
آخوندها؛ دکان داران دین به همراهی و همکاری شاهان ساده اندیش، و هم چنین سودجویان، به ویژه بازاریان کیسه دوز، همواره توانسته اند خرافات شیعه گری را درذهن و مغز ساده دلان و ناآگاهان، استوار، محکم، و پابرجا نگاه دارند.
آن چه را که روشنفکران اجتماع ما کوشیده و می کوشند تا باخرد و دانش، مردم نا آگاه را به عقل ومنطق گرایش دهند و گروههای فرسایش گر کشورمان را از صحنه سیاست و دخالت در سرنوشت کشور دور و برکنار سازند، تلاششان به جایی نمی رسد.
آخوندها، با برپایی و ایجاد مساجد بیشمار در سراسر ایران، به شستشوی مغزی و تحریک مردم ناآگاه به دشمنی و کینه توزی دگر اندیشان پرداخته اند. در حقیقت مسجد، حسینیه، و دیگر مراکز مذهبی کانون های گسترش فساد، تبعیض، خرافات گرایی، و پس ماندگی جامعه ایرانی است. هم اکنون نیز جایگاهی است برای دزدی، غارت گری، انبار اسلحه و مهمات برای یورش به راه پیمایان و همایش مردمی، وزندانی برای شکنجه و آزار جوانان، که ازسوی پاسداران و بسیجی ها اداره می شود. این کانون ها باید به کانون های فرهنگی، بهداشتی، تربیتی تبدیل شود، و عبادت و مراسم مذهبی به درون خانه و پستوها برده شود.
سال ها پیش، در زمان رژیم گذشته، آخوندی جنایت کار به نام فلسفی، شب های پی در پی در مسجد شاه تهران، مردم را علیه جامعه بهاییان بر انگیخت. نتیجه این شد که در شماری از شهرها و دهات بهایی نشین، مردم بی سواد و نا آگاه در روز روشن با بوغ و کرنا به جان بهاییان افتادند. شکم زنان آبستن را دریدند، و مردان و جوانان را از طبقات بالای ساختمان به بیرون پرتاب کردند.
پس از دستگیری جنایت کاران و آدم کشان، آنان را به زندان حشمتیه تهران بردند. رژیم شاه که وابسته به آخوند بود و جنایات آنان را چشم پوشی می کرد و حتی زیر سرپوش نهان می ساخت، نتوانست ویا نخواست از خون صدها بیگناه برزمین ریخته شده، دفاعی کند. در نتیجه، بازاری های دزد و غارتگر که همواره آخوند را بر سر قدرت نگاه داشته اند، به زندان یورش آوردند، با پارتی بازی و رشوه دادن، جنایت کاران را از زندان آزاد نمودند.
رفتار خشونت بار و جنایت کار آخوندها و مریدانشان نسبت به زردشتی ها، کلیمیان، ودیگردیگر باوران، از گذشته تاکنون می تواند موضوع نشست و بحث های متوالی، و نگارش کتاب های گوناگون باشد. این هم میهنان بزرگ و شرافتمند وبسیار مهربان، لحظه ای از دست رژیم، و مردم بی سواد خردباخته آرامش و آسایش نداشته اند.
و اما در مورد فرصت طلبان و سودجویان:
در بخش پیشین از آقایان بنی صدر و رجوی گفتگو شد، اکنون از دیگر بازیگران سیاست کشورمان که هریک باسودجویی ویا خرافات گرایی، سرنوشت کشورمان رابه بازی گرفته اند، می پردازیم:
۳- آقای رضا پهلوی (ولیعهد)- ولیعهد گرامی ایران بر اثر نادانی وسیاست های غلط پدر بزرگوارشان، گویا در سن ۱۸ سالگی ناچار به ترک میهن شدند.
روش سیاسی ایشان با آنچه پدر بزرگوارشان در کودکی به ایشان آموخته اند، ویا اندرزهای مادر گرامی، و گروهی از گماشتگان، خدمه و بادمجان دور قاب چین های گرداگرد خود ایشان چندان تفاوتی نمی کند.
آخر پدر گرامی اشان براین باور بودند که پایداری و استواری رژیم سلطنتی بستگی به خواست و علاقه سردمداران کشورهای باختری دارد و در واقع مردم گوسفندانی بیش نیستند. چنان که، از چند هزار سال گذشته تاکنون همیشه این چنین بوده است. بر این پایه، پدر تاجدار شاهزاده گرامی، ایشان را در خردسالی به خدمت آقای کیسینجر فرستادند تا در مکتب ایشان استثمار و کشور داری و در حقیقت مردم سواری را فراگیرند.
البته اگر یک ایران دوست با اندیشه و باخرد به جای پدر ایشان بود، فرزند دلبند خود را به دست مردان سلحشور جنگی و فرهنگی درون ایران اعم از کرد،ترک ، بلوچ، و فارس می سپرد تا آئین کشور و مردم داری را به ایشان بیاموزد.
بدیهی است که از دید پدر تاجدار ایشان، ملت ومردم ما هرگز محلی از اعراب نبوده اند و هیچ گاه مورد کنکاش و بحث قرار نگرفته اند. آن چنان که پدر گرامی اشان چند دهه فریاد آزادی خواهی و شکوه و گلایه مردم ایران را نشنیدند، تا آن که آهنگ ها و فریاد ها بلند تر و رساتر شد و آن گاه، به طور ناخواسته صدای انقلاب مردم به گوش ایشان رسید.
آقای رضا پهلوی که فارغ بال با ثروت و سرمایه چشمگیری ایران را ترک نمودند، در راستای سیاست پدر خود تاکنون شبانه روز باسیاست مداران ریز و درشت آمریکا و کشورها ی باختری در تماسند. با آنان به گفتگو می نشینند، جوک می گویند، به سلامتی یک دیگربالا می کشند، و هنگامی که سرشان کاملاً گرم است، از آنان درخواست کمک می کنند تا کشورمان را از آخوند بازپس گیرند.
ما سال ها پیش بارها برای شاهزاده گرامی نوشتیم و راههایی را پیشنهاد کردیم که چنانچه ایشان تصمیم می گرفت و اراده می کرد، با امکانات مادی و شناخته شده اجتماعی خود می توانست کمتر از دو سال با پشتیبانی مردم، زمانی که رژیم در پایین ترین وضعیت پدافندی و پایداری خود بود، کشور را آزاد کند و برای ایران، یک ستارخان، نلسون مندلا و یا حتی گاندی به شمار آید. ولی افسوس که این گفته ها و نوشته ها برای فردی که در میان تار و پود گروهی سود جوی خودبزرگ بین اسیر و گرفتار است، بی نتیجه ماند و نوشتار مانیز همانند صدها نامه دیگر، در درون دفتر آقای ولیعهد به درون زباله دان سپرده شد.
آقای ولیعهد مانند پدر و یامادرگرامی خود، به آخوند و خرافات مذهبی که دامنگیر بشر بویژه قشری از هم میهنان ما شده است، باورمند و معتقد ند.
ما از گذشته مذهبی خانواده پهلوی و پر وبال دادن آن ها به آخوندها، آگاهی زیادی داریم ولی لزومی نمی بینیم که هم اکنون در این جا یاد آور شویم.
ما انتظار داشتیم که ولیعهد گرامی با گذراندن بیشتر عمر خود در کشورهای آزاد جهان و باتحصیلات خوب، از خرافات خانواده خود فاصله بگیرد، واز گذاشتن نام های مذهبی و تازی بر فرزندان خود، خود داری کند که این کار یا فرصت طلبی است، ویا از روی نادانی.
از آن جا که خیزش و رستاخیز کنونی در ایران بر عهده جوانانی است که جان برکف در خیابان ها به چالش با رژیم مرگبار آخوندی پرداخته اند، یا در سیاه چال ها در زیر شکنجه دژخیمان رژیم جای گرفته اند، بهتر است آقایان بنی صدر، ولیعهد، و رجوی و دیگر سیاست مداران خوش نشین کشورهای برون مرزی که از گذشته کارنامه درخشانی از سیاست مداری خود به جای نگذاشته اند، و تاکنون در این مبارزه ملی به جز ادعا و حرف زدن کاری انجام نداده اند، خود را نخود داخل آش نکنند، و از دخالت و دستورهای آبکی دادن به جوانان خودداری نمایند، زیرا جوانان ما خودشان بهتر می دانند و می توانند در چالش با رژیم مرگبار ولایت وقیح برنامه ریزی کنند، و در آینده نیز آینده سیاسی ایران را پیش بینی کنند.
البته مزدوران و کوته اندیشان زیادی از سوی رژیم ویا خردباختگانی چون؛ آخوند کدیور، آخوند اشکوری، آقایان عبدالکریم سروش، و اکبر گنجی در کشورهای باختری پراکنده اند تا با تماس باسیاستمداران، و تلاش هر چه بیشتر، رژیم کذایی آخوندی را همچنان بر سر قدرت نگاه دارند.
۴- آقای موسوی و همسرشان، دوران جنایت بار خمینی را دوران طلایی رژیم مقدس اسلامی می دانند. آقای موسوی از شاگردان باورمند مکتب علی شریعتی به شمار می آید. گمان نمی رود کسی بیشتر از علی شریعتی و جلال آل آحمد در خرافات گرایی و گسترش نفوذ و قدرت آخوند و سرانجام بلا و مصیبت گریبان گیر مردم ایران از سال ۱۳۵۷ تاکنون سهم و اثر داشته باشد.
در زمان تصدی پست نخست وزیری آقای موسوی، ماشین کشتار رژیم شبانه روز به قصابی و کشتاردلاوران ارتش، کردها ی میهن پرست، دانشگاهیان و فرهیختگان دانش و فرهنگ ایران می پرداخت. بسیاری از جوانان و نوجوانان نیز در جنگ فرسایشی و فرمایشی هشت ساله با عراق، به خون غلتیدند. در سال ۱۳۶۷ بیش از ۱۲۰۰۰ از فرزندان رزمنده و میهن پرست ایران بر اثر نادانی و بی سیاستی آقای مسعود رجوی و به دستور ملا خمینی و در زندان ها وحشیانه به دار آویخته شدند.
گلزار خاوران در تهران، نمودار جنایات رژیم ملاها در زمان نخست وزیری ایشان است. آقای موسوی نا خواسته و یا به طور غیر مستقیم در همه این جنایات دست داشته اند، ولی هرگز کمترین عکس العملی ازسوی خود در گذشته و یا در زمان کنونی نشان نداده اند.
امید وارم جوانان بسیار گرامی میهن ما باخرد گرایی از آقایان موسوی و کهروبی بخواهند تا دیدگاههای خود را در این موارد و جمهوری آینده ایران بر مبنای دخالت نداشتن دین و مذهب و آزادی کامل برای همه گروهها با باورها، آداب و آیین و رسوم و زبان گوناگون به طور روشن یاد آور شوند.
آیا این دو بزرگوار می خواهند برای کشورمان ستارخان و باقرخان دیگری باشند، یا خاتمی و بنی صدر، و یا شبه خامنه ای دیگر؟.
سکوت و کوتاه آمدن در این گونه نکات، استخوان لای زخم گذاشتن است، و ما همان اشتباه راتکرار می کنیم که در انقلاب ۱۳۵۷ با سهل انگاری در مورد تصمیمات شتاب زده خمینی انجام شد.
۵- آقای کهروبی که به ولی وقیح باوردارند ودر گذشته مشعل دار پیشبرد هدف های جهنمی رژیم کنونی بودند، نمی توانند آهنگ و صدای آزادی ایران باشند. امید می رود آقای کهروبی یک مسلمان ایرانی باشد تا یک تازی زاده مسلمان. اکنون که ایشان اراده کردند بامردم باشند و در راستای جوانان ما گام بردارند، باید دیدگاههای خود را در مورد رژیم آینده ایران صریحاً بیان نمایند.
آقای کهروبی چنانچه به ایرانی بودن خود دلبستگی دارند، به ایشان پیشنهاد می شود که از پوشش و جلد آخوندی که نشانه ای از تازی گری است بیرون آیند تا بیشتر مورد دوستی و ستایش مردم ایران جای گیرند.
Pingback: اَحمد کسروی که بود و چه فَرجامی داشت؟ | Iranianch()
Pingback: نامه سرگشاده ونصیحت آمیز زیباکلام به قالیباف | وازکتومی()