بدبختانه هریک ازمردم ما در درازای چند هزارسال رشد و زندگی در زیر چتر دیکتاتوری و دور ازهر آزادی، بازورگویی آمیخته و آجین شدیم، و بدان خوگرفتیم. ازماساخته نیست و نمی توانیم هیچ جنبش سیاسی و اجتماعی را بدون دربرداشتن بال وپر دیکتاتوری بپذیریم.
ما به گذشته دور برنمی گردیم و تنها به تاریخ دو سده کنونی می پردازیم:
محمد علی شاه، دیکتاتور جنایت کاری بود که تلاش چند نسل مبارزان و جانبازان راه آزادی را نادیده گرفت، مجلس را به توپ بست. آزادی خواهان راکشت، و بساط دیکتاتوری را به ایران بازگرداند. اما همین که با قیام و رستاخیز مجدد آزادی خواهان روبروشد، پا به فرار گذاشت. آن گاه، گروهی خردباخته و یا سودجوی فرصت طلب در راه او سینه چاک کردند و فریاد دیکتاتوری خواهی سر دادند.
همین روش پس از رفتن رضاشاه و اخیراً برای محمد رضاشاه دیده می شود:
رضاشاه با آن که میهن پرستی بزرگ بود، ولی خودبزرگ بینی و زورگویی او موجب گردید که تلاش چند دهه آزادی خواهان نقش بر آب شود.
ازمحمد رضا شاه انتظار و چشمداشت بیشتری می رفت تا در ایران سمبل آزادی خواهی باشد و آن را در ایران پیاده کند.
آخر ناسلامتی ایشان تحصیل کرده سوئیس بود. با آن که شاه دمکراسی در سوئیس را که بدون تردید یکی از بهترین در جهان به شمار می رود، دیده و طعم آن راچشیده بود، چنان روش دیکتاتوری در پیش گرفت که کشور ما درمنطقه پس از عربستان جای داشت.
اگر شاه کمترین بهره از آموزش و یا محیط تحصیل خود بدست آورده بود، اولین کاری که می کرد، آزاد گذاشتن رسانه ها، و احزاب، ولغو مجازات اعدام بود.
حال وظیفه ما در برابر یک زورگو چیست، و چگونه می توانیم از بوجود آمدن آن پیش گیری کنیم؟:
در برابر زورگو باید ایستاد. نباید کارهای ناپسند او را تمجید کرد، به او آفرین گفت، یا به او تاوان داد. وقتی ما ازکسی خوشمان نیاید، با او رفت و آمد نمی کنیم. به همین دلیل، ما باید تا آن جا که ممکن است صحنه حضور زورگو را خالی نگاه داریم.
مردم کشور ما اگر آگاهی داشتند، هرگز در مجلسی که آخوند و زورگو وجود دارد اعم از مسجد، حسینیه، و تظاهرات، شرکت نمی کردند. هرگز روزنامه و کتاب های زورگویان و یا خردباختگان وکالاهای وارداتی و یا ساخت آنان را نمی خریدند، به رادیو و تلویزیون او گوش نمی دادند، و نگاه نمی کردند.
و اما مساله مهمتر، جلوگیری از به وجود آمدن و پیدایش یک زورگو است. اگر ما چشم و گوشمان را ببندیم، اشتباهات و عملکرد کسی که می خواهد فردا در سرنوشت کشورمان شرکت و دخالت داشته باشد، نادیده بگیریم، خودمان بادست خود زورگویی را پرورش داده ایم و بر شانه و پشت خود سوار نمودیم. بنا به گفته ای: «دلیل بوجود آمدن ظالم، بودن مظلوم در جامعه است».
وقتی خمینی در پاریس بود، از انسانیت، مساوات، و برابری سخن می گفت. همان گونه که پیامبر اسلام در مکه حرف های زیبایی می زد. اما همین که این آخوندک گمنام و بیسواد پای برخاک ایران گذاشت، و در برابر سخنرانی نسنجیده و زورگویی او کسی اعتراضی نکرد، او جرات یافت تا رژیم مرگبار و ضد بشری خود را به نام جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر، و نه یک کلمه کمتر را به حلق مردم فرو کند.
در این فاجعه بزرگ قرون وسطائی، نه تنها کسی اعتراضی نکرد، بلکه میلیون ها مردم مظلوم و نا آگاه، گوسفند وار به صف ایستادند و بر این قانون ضد بشری صحه گذاشتند، و به آن به به و چهچه گفتنند.
خمینی که مخالفی در راه خود نمی دید، در گفتگوی بعدی، پا رافراترگذاشت، و بر دیکتاتوری وی افزوده شد، بازهم کسی اعتراضی نکرد.
هنگامی که یک بانوی گرامی را سنگسار می کردند، و یا جوانی را به دار می آویختند، بازهم مردم ما گوسفندوار، به نظاره ایستادند، خم بر ابرو نیاوردند، و شاید هم در پرتاب سنگ، به مزدوران خرد باخته رژیم کمک می کردند.
بازهم وقتی خمینی جنبنده مخالفی را در برابر خود نیافت، آن گاه، به کشتارفرزندان دلاور ارتش پرداخت، وچون بازهم اعتراضی نشد، بر جرات و جسارت خود افزود و در سال ۱۳۶۷ بیش از ۱۲۰۰۰ از جوانان پاک باخته ما را در زندان ها به دار آویخت. مردم همه این جنایات را شاهد بودند، و هرگز دم بر نیاوردند و همه می دانیم که سکوت علامت رضایت است.
رسانه ها نیز به جای آن که از او خرده گیری کنند و فریاد بر آورند: «ما که نمی توانیم مورچه ای را خلق کنیم، چه گونه به خود اجازه می دهیم نفس انسانی را بگیریم، و اورا بی جان کنیم؟” نه تنها ساکت ماندند، بلکه بر جنایات و زورگویی او صحه گذاشتند.
گهگاهی نیزکه از جانب آگاهان، دلسوزان و خردمندان در گوشه و کنار کشور گفتگویی و یا انتقادی می شد، ناگهان فریاد اعتراض کنندگان به آسمان می رفت که اکنون جای این گفتگو ها و تفرقه افکنی نیست، باید وحدت را حفظ کرد. گهگاه نیز برچسب ضد انقلاب بودن به انتقاد کننده می چسباندند.
نگارنده بیاد دارم در جایی که کار می کردم و سمتی داشتم، به دلیل انتقاد وخرده گیری آشکارخود از سیستم موجود، ناچار به ترک کار، و حتی شهر خود شدم.
در یکی از هم نشینی های فامیلی نیز، وقتی گفتگو از عملکرد در دوران استان داری و شهردار بودن آقای احمدی نژاد سخن به میان آمد، مورد خشم و بمباران فحش و تهمت یکی از پیران مسجد برو فامیل قرار گرفتم و نا چار به سکوت، و اندکی بعد ترک مجلس شدم.
بی تردید خمینی یکی از ابر جنایت کاران جهان امروزی است. او را می توان به سادگی با پینوشه، هیتلر، آتیلا، راسپوتین، و عیدی امین مقایسه کرد، و حتی هم ردیف آنان دانست.
ما خمینی را باصدام برابر نمی دانیم. زیرا گرچه صدام جنایت کار و دیکتاتور بود، ولی کشور خود را دوست می داشت، و کارهای آبادانی و رفاهی زیادی برای کشور ومردم خود انجام داد. سر انجام این که حاضر نشد با موافقت آمریکا و انگلیس، و بنا به دعوت روسیه با خانواده خود به آن کشور پناه ببرد.
ولی این آخوندهای تازی نژاد از خدا بی خبر، سپاهیان غارتگر، و بازاریان وطن فروش همیشه دزد، کوله بارهای دزدی خود را به کشورهای گوناگون فرستاده اند.
گویا ولی وقیح نیز که به کمک فرزند جنایت کار و غارتگرخود مجتبی مملکت را به کلی غارت کرده اند، هواپیمایی برای فرار خود و جانوران وابسته به خود به روسیه آماده کرده است.
از آن چه رفت، خوانندگان گرامی و هم میهنان فرهیخته ما به خوبی در می یابند که خاموش بودن و سکوت همین مردم ما، کار را به آن جا رسانید که یک آخوند پیزری سه تومانی، که روزگاری با موتور سیکلت به روضه خوانی می پرداخت، هم اکنون خود رانماینده خدا در زمین می داند، و با بیش از ۶۰ میلیون مردم سخت کوش، مهربان، و بافرهنگ مانند گوسفند رفتار می کند، و به کسی نیز پاسخ گو نمی باشد.
شاه نیز وقتی جاده ها را صاف دید، و مخالفی را در برابر خود نیافت، به ملت گوسفند وار دستور داد، آنهایی که راه و روش ما را نمی پسندند، می توانند گذرنامه بگیرند و از کشور بیرون روند.
از آن چه رفت، بازهم می توان به این نتیجه رسید که اگر از روز نخست در برابر کسی که می خواهد مسئولیتی برای یک کار بزرگ کشور بر عهده بگیرد، انتقاد، اعتراض، و یا خرده گیری نباشد، نتیجه این می شود که ما یک زورگو، یک قلدر، و یک دیکتاتور بر سرنوشت و زندگی خود سوار و مسلط کرده ایم.
واما، خیزش و همایش از ۸ ماه گذشته تاکنون جوانان ما به کجا می انجامد؟-
بی تردید این جنبش مردمی به زودی به نتیجه خواهد رسید و ولایت وقیح همراه با هم پالکی هایش، بزودی در دادگاههای مردمی به دادگری خواهند نشست.
ولی رژیم آینده چگونه و به چه شکلی برگزار می شود، آن بستگی دارد که آقایان موسوی ، کهروبی تا چه اندازه پاسخ گوی پرسش ها، و انتقادات مردم باشند. و تاچه اندازه شجاعت و مردانگی داشته باشند که دست خود را رو کنند، و به آن چه می اندیشند، بی پرده پاسخ دهند. ما بر این باوریم که رژیم نمی تواند و نخواهد خواست که به این دو بزرگوار، هرچه را بگویند، آسیبی برساند.
حال، ما ازآقای موسوی درخواست می کنیم که بی تردید درخواست بسیاری از ایرانیان است، در مورد همکاری خود بارژیم کشتارگر خمینی، و یا اشتباهات گذشته خود سخنی به میان آورند. آیا با آن چه ما و مردم در مورد این رژیم مرگبار می دانیم و می گوییم همراه، و موافقند، یا به دنبال تکرار دوران طلایی خمینی و انقلاب مقدس اسلامی اند؟
در ضمن، آقای موسوی وکهروبی که ما برایشان احترام ویژه ای قائلیم، باید به روشنی بیان کنند که بنا به خواست بیشترین مردم، خواستاریک دموکراسی واقعی، بدون دخالت مذهب، برابری زن ومرد در قانون، آزادی و برابری باورهای دینی، آزادی زبان، وآداب، و رسوم دیگرند.
این مطالب امروز باید گفته و بررسی شود، زیرا فرداخیلی دیر است.
آخرین نکته این که شماری از خوش نشینان کشورهای باختری یا سکوی پرتاب و کمک بزرگی برای به پا آمدن این رژیم خون خوار بوده اند، یا می خواهند رژیمی مذهبی بهمان روش، باشکلی دیگر، وآخوندی دیگر برپا شود، و خود آنان سهمی را که نتوانستند کاملاً داشته باشند، اکنون به دست آورند.
اقایان رجوی، بنی صدر، سازگارا، اشکوری، و گنجی از این گروهند که نباید از این خیزش جوانان ما بهره گیری کنند.
آقای رضا پهلوی با داشتن امکانات مادی و سیاسی بسیار، و محاصره بودن در میان گروهی استبدادطلب، و یا باخرافات مذهبی نیز نباید فرصت طلب باشند، و به خاک وخون کشیده شدن جوانان ما را به بازی بگیرند.
بی تردید رهبران این خیزش و رژیم آینده ایران، باید فقط و فقط ازمیان جوانان مبارزدر کوچه و خیابان، و یا مبارزان در بند ولایت وقیح باشند، نه خوش نشینان مغرب زمین.