در سال ۱۳۵۷ مردم ایران به پاخواستند تا به آزادی برسند و حکومتی مردمی در کشور پیاده کنند. ناگهان مجاهدین باولی فقیدشان ملارجوی از راه رسیدند. به زیر عبای ملا خمینی رفتند، کت و بازوی او را فشاردادند، از بالای منبر فرود آورده، به بالای تخت خلافت روانه کردند. ۳۱ سال گذشت، خوش نشینان وخوش خیالان غرب نشین هرلحظه و هردم مردم را بازیچه افکارواحساسات خود نمودند.
گاهی هخا شدند، و باپوششی سپید رنگ مانند پرستاران به خیابان ها آمدند، و به سوی یکدیگر درود، سلام، گل، و هلو Hello پرتاب کردند. سپس گروهی آمدند مردم را به نانوائی های سنگکی روانه نمودند. فریاد ما نان می خواهیم این دلاور مردان وزنان چادر وچاقچوربه سر، فضای سنگکی ها و حتی جویهای آب خیابان ها را به لرزه در آورد.
آنگاه دلاوری بنام بازمانده کوروش درمحفل سیاستمداران و غولان سیاسی غرب پس از اهدای پیش کشی، از قالیچه و خاویار گرفته تا خربزه مشهد، به خوش و بش و صرف مشروب و تنقلات پرداخت، و در باره آزادی کشورمان از هفت خان و رستم و سهراب بهره گرفت، و شامگاهان، سرمست و شاد، به درون رختخواب خود خزید.
سرانجام، ملت وامانده و سرشکسته وسرگشته کشورمان، به خود آمد و چاره را بر آن دید که خود آستین ها را بالا زند، و در برابر رژیم جنایتکار بایستد، کتک بخورد، سرکوب شود، شکنجه بیند، توهین و دشنام بشنود، موردتجاوز جنسی جای گیرد، و حتی از پای در آید، اما دست از قیام و برپایی خود برندارد تا به آزادی رسد.
این خیزش همگانی و رستاخیز ملی سرانجام بخشید و می رفت که رژیم ضحاک آخوندی را به گورستان تاریخ سپارد.
اولین نفوذ و دستکاری دراین همایش ملی، نامیدن نام سبز بود که در آن بوی خیانت می داد. بازهم گروههای خردباخته و خودفروش خواسته اند به نحوی و روشی این خیزش مردمی را به اسلام و رنگ سبز سرقت رفته آن از طبیعت و رنگ خیمه گاه رستم مربوط و وابسته کنند.
گویا ۱۴۰۰ سال برای مردم ایران بردگی و بی خردی در زیر پرچم خونین اسلام کافی نیست. گویا هنوز خون آشامان جامعه و کشورما از خون ریزی و خون خواری خسته نشده اند، و بازهم مانند عطش زدگان بدنبال خون ریزی و خون آشامی اسلام می گردند.
مردم بادادن آن همه زندانی و کشتار و شنیدن ناسزا و توهین، باز هم به سراغ کسانی مانند آقای موسوی و آقای کهروبی رفته اند که نافشان به ناف اسلام بند و گره خورده است. بازهم می خواهند از اسلام مقدسشان برایمان سوغات آزادی بیاورند.
در لحظاتی که می رفت رژیم از ناتوانی و خشم مردم فروکش کند، ناگهان، موسوی دلاور یکه سوار، احتمالاً به راهنمایی و ارشاد نخست بانوی خود، شیپور عقب نشینی را به صدا ر آوردند، جوانان جان برکف حاضر به صحنه را به خانه ها و نشست و سکوت ارشاد فرمودند. سپس سال نوین ایرانی را سال صبر و استقامت نامیدند. زیرا براین باور بودند که ما ۱۴۰۰ سال صبرکردیم، صد وسیصد سال دیگر هم به فدایش. ایشان بنا به مثل: «گرصبرکنی زغوره حلوا سازی» معتقد به حلوا و شیرین شدن دهان ها می باشند. درجایی که ما براین باوریم که: «آنقدر صبر باید بکنیم، تازیرپایمان علف سبز شود».
البته آقای موسوی در این راه انقلابی تنها نیستند. همکاران بزرگی چون آقایان محسن کدیور، عبدالکریم سروش، اکبرگنجی، ابراهیم نبوی و دهها فقره کشتی به گل نشستگان اسلام پناه دیگر، که به نحوی نتوانستند با ولی وقیح هم آبشخور شوند، در کنار و باهم در تقسیم پست های دولتی و آلاف علوف دیگر دست داشته باشند، ویا آن که خرد خود را در نشست و آموختن درس هایی از دکتر شریعتی از دست داده اند، به کمک یکدیگرخود را باچسب و سریشم به این خیزش نوپای ملی که به زور به آن لچک سبز پوشانده اند، متصل کردند، تا مانند آقای رجوی ولی فقید در غربت، مملکت اسلامی ما را نجات بخشند.
گذشته تاریک و فرصت طلبی این آقایان به خوبی نشان می دهد که چه آینده ای با این جنبش سبز در انتظارمردم ایران است.
ما در آینده در بحث های دیگر، در مورد گذشته و خدمات این آقایان مطالبی خواهیم نوشت تا چیزی ناگفته نماند.
تنها در اینجا یادآور می شویم که دکترعلی شریعتی بزرگترین خیانت کار به فرهنگ و کشورما است که باگریم وبزک کردن اسلام خون و شمشیر، خرد را از جوانان ما در آن زمان برگرفت و باخرافات افزایی مقدمات تسلط آخوند را بر جان و مال و ناموس ما فراهم کرد.
عبدالکریم سروش نیز که ازخردباختگان و از هم پالکی های خامنه ایست که در آغاز انقلاب دانشگاهها را به لجن کشید، استادان فرهیخته و خردمند را خانه نشین و نابود کرد، و بی سوادی، بی خردی، چاپلوسی، و حقه بازی را در دانشگاهها پیاده نمود، به کمک جاسبی یکی دیگر از نوکیسگان و فرصت طلبان باتحصیل آبکی خود از دانشگاه آستون واقع دربرمینگهام، دانشگاه و تحقیق را تا سرحد فیضیه قم پاَیین آوردند، و بر هرچه دانش و خرد گرایی است تف انداختند، و خط بطلان کشیدند. اگر ولی وقیح همان گونه که به نوکردست نشانده خود دکتر ولایتی در کنارخود به عبدالکریم سروش هم پست نان و آب داری می داد، هم اکنون سروش در رکاب ولی وقیح به قلیان چاق کردن و یا آتش بافور آمامده کردن بود تا این که دربدر در کشور آمریکا به دنبال گروه سبز بدود و رجزخوانی کند. آنوقت دکتر ولایتی در آمریکا برای جنبش سبز سینه چاک می کرد و از آتش منقل بافور آقا درست کردن رهایی می یافت.
بی تردید، این کیسه دوزان ، خردباختگان که مردم ایران را هم چنان به بازی گرفته اند، در فردای آزاد ایران، اگر فردایی بدون این فرصت طلبان باشد، در دادگاه مردمی به سزای خیانت های بیشمار خود خواهند رسید.
آقای کدیور هم که انتظٱر هم پالکی با ولی وقیح داشته، هم اکنون به دنبال آرزوهای طلاعی خود به فرصت طلبی پرداخته است.
ایشان از پیامبرو قرآن و خمینی به نیکی یاد می کند. ایشان تصور می کند که با کور تلیت می خورد. اسلام خون ریز، پیامبر زنباره و خودکامه و خمینی آدم کش و بیمار روانی برای دست کم ۷۰٪ مردم ایران شناخته شده اند. بهتر است ایشان جانماز آب نکشد، وبساط جادوگری و شعبده بازی خود را جای دیگر پهن کند. ما درمیان مردم ایران به ویژه جوانان زندگی می کنیم. هرلحظه و هردم با آنان درگفتگو هستیم، و براین باوریم که دیگر این حناها رنگی ندارد. بهتر است از رنگ کردن مردم دست بردارند.
در ضمن مردم ایران بدنبال غزه و فلستین و تایید خواسته آنان نیستند. مردم، حقیقت و انسانیت را دنبال می کنند. برای آنان عرب و یا یهودی تفاوتی نمی کند .گو این که همه بدبختی های ما از تازیان صحرای عربستان است، و هنوز هم از شر آنان درامان نیستیم. آخوند های تفاله نیز ثمره و نتیجه یورش بی رحمانه همان تازیان است که کشورهای عربی خلیج فارس در خفه کردن مردم ایران و تسلط بر کشورمان هنوزهم کوتاهی نمی کنند.
واما بشنوید از خانه قمرخانم؛ VOA-نمی دانم چه حکمتی است که تلویزیون آمریکا تلاش در خردزدائی و خرافزایی مردم ایران دارد؟ آیا درک نمی کند که مردم روز به روز بیشتر به این رسانه بدبین تر می شوند؟ دعوت یک آخوند که به آسانی تاریخ شکوهمند پیشین ایران رازیر پا می گذارد، و برای قومی آدم کش و متجاوز که به زنان ایران تجاوز کرردند، نوباوگان دختر و پسر را به مدینه برده به صورت کنیز و برده در اختیار قلدرهای شهوت ران عرب گذاشتند، ارزش و معنویت قائل است، ازدید هر ایرانی آزاده با همان تازی متجاوز یکی است و تفاوتی نمی کند.
خوب بود تلویزیون آمریکا در کنار همچون انسان های بیگانه پرست میهن فروشی، انسان های آگاه و علاقمند به شرنوشت کشورمان مانند آقای بهرام مشیری دعوت می کرد که این آخوند تنها به قاضی نرود.
این روش غیر منطقی تلویزیون آمریکا از دید بسیاری از آگاهان و اندیشمندان ایرانی غلط و دور از غرض و برنامه ریزی نیست. ما از آقای بیژن فرهودی و خانم دکتردرخشش توقع و انتظار بیشتری داریم. به ویژه خانم درخشش که پدر بنام و محترمشان منشا خدمات زیادی برای این کشور بوده اند.