اکنون سی سال از درگذشت زنده یاد محمد رضاشاه پهلوی می گذرد. گمان نمی کنم کسی از مردم ایران سوای وابستگان رژیم مرگبار آخوندی از درگذشت شاه فقید آن هم در خاک بیگانه، دور از میهن، در اوج بیماری و درد، اندوهگین و ناراحت نباشد.
بی تردید مردم ایران محمد رضا پهلوی را به عنوان شاه کشورخود دوست داشتند و همواره خاطره اش را گرامی خواهند داشت. بدبختانه رفتار زشت وناهنجار، سخنان نسنجیده، شعارهای دروغین مردم آزار، و توهین به فهم وشعور جامعه ایرانی از سوی بازماندگان و هواداران شاه، موجب می شود که مردم آن خاطره و دلخوشی را فراموش کنند، و خود را در برابر و مصاف گروه اندک بازماندگان ایشان، بویژه خوش نشینان و خوش خیالان غرب جای دهند.
انتقاد مردم از شاه، از شخص وی کوچکترین نشانه ای از کینه توزی و دشمنی با خود وی ویا خانواده اش نبوده، بلکه انتقاد از عملکرد و روش سیاسی ایشان است.
محمد رضاشاه پهلوی از فرزندان این آب وخاک و مانند دیگر شاهان ایران، برگ هایی از تاریخ زرین کشورمان به شمار می رود. آنان سرنوشت کشور را به دست گرفتند و مسئول پیشرفت و یا پس ماندگی کشور بوده اند. هرکدام از این شاهان دربرابر ملت ایران، و حتی نسل های آینده پاسخ گوی کارهای درست و یا اشتباهات خود می باشند. بنابراین، آنان انتقاد پذیرند و هرایرانی می تواند و حق دارد با تیزنگری و کنجکاوی کارکرد درست و نادرست آنان را در زیر ذره بین بگذارد و ارزیابی کند.
هنگامی که از شاه عباس سخنی پیش می آید، درکنار کارهای بسیار برجسته و بزرگ او مانند بیرون راندن متجاوزین، حفظ و نگهداری مرزها، گسترش بازرگانی و تجارت با کشورهای اروپایی، و ساختن و آبادی که برای کشورانجام داد، درکنارآن، سنگدلی و کشتار بی رحمانه وی نیز برگ هایی از تاریخ کشورمان را دربرگرفته است. در جایی که شاه سلطان حسین، حتی پرنده و جانداری راهم نکشت، ولی مملکت را به باد داد.
واما در مورد شاه، شاه که فردی میهن دوست و سوای تازی نژادهای ویرانگر و بیگانه پرست، از ایل و تبار خود ما بود، تا پیش از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ روش متعادل و میانه رویی داشت و همواره مورد دلخواه و خواسته مردم بود، و مردم وی را گرامی می داشتند.
پس از کودتا از آن جا که حتی با سوگند خود در مجلس تعهد نموده بود تا پاسدار و اجراء کننده قانون مشروطیت باشد، به سوگند خود پشت پازد، حکومت و قوای سه گانه وارتش مردمی را خود به دست گرفت، درنتیجه رفته رفته از ذهن و خاطره مردم فروافتاد تا آن جا که مردم با قیام همگانی در سال ۵۷ برکناری او را خواستار شدند.
درمورد کودتای ۲۸ مرداد ما به تفصیل در دوهفته آینده به روایت تاریخ به نگارش خواهیم پرداخت تا جلوی دهان های زهر آلود ناآگاهان و یاوه گویی های کینه توزان بسته شود.
واما، نکته ای که هم اکنون باید یاد آورشد پیام ها و گفتار نپخته، نااگانه و مغرضانه گروهی از یال و کوپال وطرفدارانی است که درفیس بوک همه چیز را باغرض و کینه توزی نسبت به ملت ایران وارونه جلوه می دهند. حال، درزیر به یادآوری یکی دو نمونه از این نوشته ها می پردازیم:
Amir Ali سی دو سال حکومت جمهوری اسلامی را با حکومت شاه مقایسه کنید” اگر دوران پهلوی نبود ایران فعلی چیزی مشابه حکومت افغانستان در زمان طالبان بود و بسوی دوران قاجار در حرکت است” روحت شاد محمد رضا شاه پهلوی
گفتن این عنوان زشت و توهین به هریک ایرانی است. گویا مردم ایران خود شعور و خرد نداشتند. ایران را باداشتن منابع بزرگ نفت و اولین کشور دارای منابع گاز درجهان نسبت به وسعت آن که شیر همه آن ها در دست شاه و تنی چند از بستگان و دوستان فامیلی او بود، و با داشتن همه گونه کان های زیر زمینی واستعداد بیکران مردم ایران، کوته فکری است که ایران را با افغانستان یک کشور کوهستانی و محروم از همه چیز و جدا از دریا و اقیانوس مقایسه کنیم.
از زمان همان فتحعلیشاه بی کفایت، به دستور فرزندش عباس میرزا، فرستادن دانشجو به فرنگ و تربیت کار شناس و متخصص آغاز شد ورفته رفته کارخانه های گوناگونی در ایران ساخته و به وجود آمد. یادمان باشد در آن زمان اروپا هم چندان پیشرفته نبود و کشورهای اروپایی هرکدام دارای مشکلات و دشواری های خاص خود بودند.
واما، انقلاب مشروطیت سالیانی چند با جانبازی و دلاوری وکوشش شبانه روزی شیرزنان و ابرمردان ایرانی سر انجام به نتیجه رسید و مظفرالدین شاه دیکتاتور را وادار به پذیرفتن آن و امضاء کردن سند آزادی خواهی مردم ایران نمود. اندکی پس از مرگ مظفرالدین شاه، فرزند نابخرد وی محمد علی شاه باتوپ بستن مجلس و کشتن شماری از آزادی خواهان به خیال خود خواست باردگر دیکتاتوری و زورگویی را به کشور بازگرداند که توفیق نیافت وبیاوری فرزندان پاک ودلیر این آب وخاک سرکوب گردید.
ولی بعدها، به همت و درایت این پدر وپسریعنی شاه و پدرش در اندک زمانی مشروطیت که برای آن سالیانی چند باجانبازی و فداکاری فرزندان رشید ایران به زحمت به دست آمده بود به خاکروبه سپرد، و باردیگر دیکتاتوری و خودکامگی بر مردم و کشورمان سایه افکند.
اگر دیکتاتوری خوبست، و آزادی خواهی بی معناست، پس چرا مردم کشورمان بارژیم کنونی در مبارزه اند؟ از ۲۲ خرداد سال گذشته تاکنون آن همه زندانی، زجر، شکنجه، تجاوز، و بی حرمتی به مقام انسانی هم میهنان پاکباخته و مبارز ما برای چه بود؟ برای نان، آب، گوشت، جاده سازی، برق کشی بود، یا برای آزادی در سرنوشت و کار مملکت؟
در دوران گذشته اگر کسی با رژیم کاری نداشت کاملاً در امان بود. حالا نیز همین است. اگر اعتراضی نباشد، رژیم را باکسی کاری نیست. درهرحال دیکتاتوری دیکتاتوری است چه یک ذره، چه زیاد. آدم کشی هم جنایت است چه کشتن یک نفر، چه صدها نفر.
از دیدگاه مذهبی و دینی نیز حال باگذشته چندان تفاوتی نکرده. در گذشته آخوندها برگردن مردم سوار بودند، و به تحمیر و خرد زدایی می پرداختند، حالا نیز همان است تنها میزان و ابعاد آن متفاوت است.
درگذشته شاه و خاندان سلطنتی خود از دعا و ثنا گویان آخوندها بودند، و علم جهل و جهالت آنان را به دوش می کشیدند ودربست در اختیار آخوند و آخوند مرام بودند، اکنون هم که رژیم، خود به همان کارها می پردازد. پس از هردید وهرنظر تفاوتی نکرده بلکه میزان سودجویی، غارت گری ها، و زورگویی ها بیشتر شده است. در هرحال، مردم درگذشته آزادی نداشتند. کشور به دست و به امر شاه اداره می شد، روزنامه ها و برگزیدن نمایندگان همه و همه فرمایشی بود، حالا هم همان است. تنها آزادی بود که حق هرانسان زنده است و مردم با انقلاب مشروطیت کسب کردند، آن هم شاهان پهلوی از مردم گرفتند.
آقای موریس دیگر هم میهن ما خیزش مردمی سال ۱۳۵۷ را که برای بدست آوردن آزادی از کف رفته خود بود، شورش می نامد. آن گاه می نویسد که شاهنشاه آریامهر با عوض کردن چند نخست وزیر نتوانست این شورش را بخواباند. شما تصور فرمایید این ایرانی نخست به انقلاب مردم توهین می کند و ناسزا می گوید وآن گاه انتظارداشته است تا باکشتار مردم بیگناه جلوی خواسته قانونی آنان را گرفته باشند.
بدیهی است از آن جا که انقلاب بانبودن حزب و گروه سیاسی بی راهه رفت و به دست آخوند افتاد، درآن زمان ضرورت داشت که آخوند را از صحنه بیرون راند. این کار، آسان و امکان پذیر بود ولی شاه به تنهایی قدرت درک آن را نداشت، و خودبزرگ بینی و منیت او به وی اجازه نمی داد تا به سیاستمداران و خردمندان گرداگرد خود به شور و گفتگو نشیند و آخوند را بر سرجای خود نشاند.
شهبانو فرح نیز ویدیویی درست کرده اند که بیانگر دلسوزی شاه برای ایران در بستر بیماری و اندوه نامبرده از کشته شدن برادران ارتشی ما به دست جلادان ولایت وقیح می باشد. البته حس میهن دوستی شاه حتی در آن لحظه بیماری شدید در خور ستایش است. ولی بازهم همه این کاسه کوزه ها بر سر خود شاه خراب میشود که حکومت را خود قبضه کرد. به جای ارتش مردم ایران، ارتش شاهنشاهی دزیر قدرت بی انتهای دیکتاتوری خود درست کرد و به دلاوران ارتش توجهی ننمود. در دوران انقلاب نیز به جای آن که با آنان به مشورت و گفتگو بنشیند، هرروز و هرهفته باسفیران انگلیس و آمریکا در شور ومشورت بود.
البته شهبانو اظهار داشتند که شاه برای جلوگیری از کشت و کشتاروخونریزی ناچار به ترک وطن شد. این هم یک پرده پوشی ودرحقیقت توهین به شعور مردم ایران می باشد. شاه دوخصلت بارز داشت که مردم به خوبی از آن ها آگاهی داشتند. نخست این که بسیار بزدل و ترسو بود و با کوچکترین سرو صدا، به بهانه ای ازتهران فرار میکرد. تا آن جا که به شاه چمدان به دست شهرت یافته بود. دیگر آن که بسیار مغرور، متکبر و خودبزرگ بین بود.
رفتن شاه از ایران، از بزرگترین اشتباه دیگر وی بود. دکتر صدیقی استاد دانشگاه وسیاستمدار نامی به شاه اصرار کرد که ازایران بیرون نرود تا در پی برنامه ریزی باشند ولی شاه به تصور آن که بازهم مانند ۲۸ مرداد ۳۲ دولت آمریکا و انگلیس او را به ایران باز می گردانند، در ایران نماند.
در خرداد ۱۳۴۲ نیز مذهبیون به سرکردگی خمینی و به کمک بازار و لات و لوت های میدان جنوب شهر که درزمان شاه زندگی را برمردم تهران تیره و تارکرده بودند، به اعتراض و تظاهرات پرداختند و مسلمانان دوآتشه کفن پوش از ورامین به سوی تهران روانه شدند.
در آن هنگام، شاه درمانده که همیشه از آخوند واهمه داشت و به آن ها باج می داد، قادر به انجام کاری نبود. ولی درکنار او شخص اندیشمند و برجسته ای مانند اسدالله علم وجود داشت، که شاه را به زور به مرخصی فرستاد، و خود بازیرکی و دلاوری جلوی فاجعه را که ابعاد آن بسی بیشترو گسترده تربود، گرفت و آن را درنطفه خفه کرد.
اما در سال ۵۷ علم نبود، و شاه هم به کسی اعتماد نداشت بلکه به قدرت های خارجی دل بسته بود.
البته کارتر رئیس جمهور آمریکا بارها به وسیله سفیر خود سولیوان در ایران برای شاه پیام داد که هرتصمیمی خود او بگیرد، آمریکا از آن پشتیبانی می کند ولی نمی تواند برنامه ای به او پیشنهاد نماید. اما شاه به جای نشستن با خردمندان ارتشی و سیاسی گرداگرد خود، این بار نیز تصمیم به فرار از کشور گرفت و راه را برای بازگشت خمینی بازگذاشت.
شاه در سال ۱۳۵۷ در یک پیام رادیویی به مردم ایران گفت که انقلاب مردم راشنیده است. باید گفت که ایشان خیلی دیر شنیده بود. گویا از خرداد ۳۲ شاه شنوایی خود را از دست داده بود تا میزان نارضایتی، شکوه و گلایه مردم را بشنود و تغییر روش دهد.
درهرحال، شاه نیز به تاریخ پیوست، یادش گرامی باد. بی تردید درفردای آزاد ایران، جوانان خردمندمان با ساختن آرامگاه باشکوهی یاد و خاطره آخرین پادشاه کشورمان را برای همیشه گرامی خواهند داشت.
ما براین باوریم هرآن چه طرفداران رژیم گذشته، دیکتاتوری و خودکامگی شاه را نادیده بگیرند و به خواهند با آب و روغن به رنگ آمیزی آن پردازند، مردم را بیشتر نسبت به رژیم گذشته و خود بدبین می سازند و شاهزاده رضا پهلوی که فرد شایسته ایست و ممکن است اگر روش مبارزاتی خود را مردمی کند بتواند در آینده سیاسی ایران سهمی داشته باشد، این شانس رانیز با بیشتر بد بین شدن مردم، از دست خواهد داد.
Pingback: خبر مرگ رضا پهلوی - reza pahlavi - فوت رضا پهلوی()