نمیدانم از کجا باید این داستان تحمیق و توهین به شعور خودمان را آغاز کنم.؟
داستان از آنجایی شروع می شود که تاریخ و هویت ملی ما را به زور شمشیر از ما گرفتند و به جای آن کتابی را به ما تحمیل کردند. کتابی که شخصیت جعلی کنونی ما را تشکیل می دهد.
از مزایای این دین جعلی آن است که به شما این اجازه را می دهد که از خرد خود بهره نگیرید، و اندیشه های بیهوده انسان های بی سواد و ناآگاه، را بی اختیار وچشم و گوش بسته بپذیرید.
آیا این زندگی شایسته ی یک ایرانی با ۲۵۰۰ سال تاریخ نوشته شده و چند هزارسال سابقه تاریخی است؟
ما از زندگی چه می خواهیم؟ آیا ما سزاوار شاد زیستن نیستیم؟. آیا ما حق برخورداری از کمترین حقوق انسانی درجهان آزاد کنونی را نداریم؟.
ما تاوان چه جرمی را پس می دهیم؟چرا ما یک تمدن طرد شده ایم؟. چرا ما اینقدر تنهاییم؟چرا کسی دلش برای ما نمی سوزد؟. چرا کوچکترین توجهی به وضع آشفته ی ما نمی شود؟
چرا ما نباید معنای خوشی را بفهمیم؟چرا ما نمی دانیم آزادی دارای چه لذتی است ؟چرا ما نباید طعم زندگی شیرین را احساس کنیم، وبچشیم؟
برادر و خواهر هم میهن من، این پرسش های بی پاسخ بسیار است. به من اجازه دهید تا آنچه در ذهن پریشانم هست، با شما در میان گذارم:
من از هویت کنونیم بیزارم. از اینکه مرا به چشم عرب های پا برهنه نگاه می کنند در شکنجه ام .
من از اینکه در کنار نام گهر بار ایران و ایرانی، با تاریخ درخشان گذشته، صفت ننگین تروریست را به ذهن می آورد، رنج می برم
آن هایی می دانند من چه می گویم که طعم تلخ تحقیر شدن توسط اجنبی ها را تاکنون چشیده اند.
من پرم از تنفر، و لبریزم از انزجار. از هر کس و هر آنچه که ما را بد ین روز انداخته است بیزارم.
من از اینکه می گویند این مملکت برای امام زمان است دلگیر و آزرده ام. بی تردید، این سرزمین برای من، مال من، مال تو، مال مادران، و پدران من و شما ست.
این سرزمین برای همه ی آن هاییست که در راه سرافرازی و سربلندی آن از جان و دل می کوشند، و برای حفظ و نگهداری آن، جان می دهند.
ایران برای همه ما و هم چنین جوانانی است که از درد بی کاری، سرگشتگی، و دلی پر از اندوه، به ناچار به مواد مخدر پناه برده اند، تا غم دل را در درون خود خفه کنند. نه برای موجودی تازی نژاد به نام امام زمان.
ولی سران این کشور که سرزمینمان را با کلک و حقه بازی غصب کرده اند، این رادرک نمی کنند.
آن ها من و امثال من را به خاطر اعتقادات پوسیده و تاریخ مصرف گذشته شان، افسرده و غمگین، ناچار به ترک خانه و کاشانه خود می سازند تا در دیار بیگانه با اندوه و تاثر دست به گریبان باشیم.
اکنون ما در دیار بیگانه، به یاد و با خاطره میهن و سرزمین ازدست رفته و آخوند زده خود، شب را به روز، و روز را به شب می رسانیم. زنده ایم، ولی زندگی نمی کنیم. تنها دل خوشی امان از آن است که این بیگانه ها برای ما بینوایان و بیخانمان، دل می سوزانند، و با انسانیت رفتار می کنند.
جایی که ما باید احساساتی که گم کرده ایم را در آنجا بیابیم. پس باید با خانه مادری خود خداحافظی نمود. خداحافظ، ای سرچشمه ی هنر، خداحافظ ای سمبل پایداری، وخداحافظ ای ایران…
من می خواهم از مهدی عسگری معروف به امام زمان، به خاطر تمام جرم هایی که مرتکب شده شکایت کنم. به خاطر همه ی خیانت هایی که به یک تمدن چند هزارساله کرده است.
من از او به دلیل گناهان بی شماری که در حق یک ملت بزرگ و ساده دل و زود باور مرتکب شده، شکایت دارم.
حال، به کجا شکایت برم؟ به چه کسی مراجعه کنم؟ اصولاً مسئولیت جنایات این خائن با کیست؟ نمیدانم…
آخه شخصی که خودش از ترس جان، در چاهی پنهان شده، چگونه می تواند مشکل گشای دیگران باشد، و جهانی را از شر بدی ها و ستم گری ها رهایی بخشد؟
مگر نه این که این مهدی می خواهد دنیا را نجات دهد؟ پس چرا تمام جزای آن را باید ما ایرانی ها پرداخت کنیم؟
چراین آغا به آمریکا کاری ندارد؟ چرا نمی خواهد مردم روسیه و کره ی شمالی و چین را از زیر سلطه ی کمونیست نجات دهد؟
چرا این توهم و سمبل تحمیق را تنها به گردن ایرانیان آویزان کرده است؟ آیا دیواری کوتاه تر از ما ندیده است؟.
چقدر دیگر خون جوانان این مرز و بوم باید به جرم محاربه با این مردک تازی نژاد ریخته شود؟
این قائم آل محمد منتظر چیست؟ آیا از این می ترسد که بیاید و سران مملکت او را به جرم فرار از خدمت سربازی مجازات کنند و اضافه خدمت بگیرد؟
آیا از این می ترسد که از پناهگاه عمیق خود که پر شده است از نامه های ایرانیانی که با از دست دادن خرد و اندیشیدن، گذشته ی پر از افتخار خود را به دست فراموشی سپرده اند بیرون بیاید، و یارانی را درکنار خود نیابد؟ و کسی برایش تره هم خرد نکند؟
آقای امام زمان منتظر چیستی؟چرا مارا سر کار می گذاری؟ ما تا کی باید تاوان ندانم کاری و نادانی اجدادمان را بدهیم؟ اصلا اگر من نخواهم تو بیایی چه کار باید بکنم؟
ذهن من اجازه ی فکر کردن به تو را جز برای ثانیه ای خندیدن به افکار پوسیده ای که تو و حضور معجزه آسای تو را باور دارند، نمی دهد.
بگذار تا با زبان قلمم با تو سخن بگویم، بگذار تا کمی احساس راحتی کنیم. این همه سال تو با ما بازی کردی، شعور مارا به بازی گرفتی.
مگر چه می شود اگر فقط این بار من هر آنچه را که سال هاست در سینه ی خود دفن کرده ام و به مانند یک بغض همیشه همراه داشته ام را بروز دهم؟آن هم به زبان خودم! باور کن که سال هاست آرزویش را دارم.
می خواهم شروع کنم. خود را آماده کن. بنا به گفته ای: «همیشه شعبون، یک بارهم رمضون!!!:»
ای مهدی… ای ظهور کننده،…ای قائم آل محمد،…ای حجت ابن الحسن،…ای معجزه،…ای کسی که ۱۰۰۰ سالته ولی به اذن خدا عین یه جوون ۳۲ ساله ای.. ای غائب همیشه حاضر…ای مدیر…ای که همه ی هستی و نیستی ما بسته به وجود توست… ای عادل…ای نجات دهنده…
مهدی پیش خودت خجالت نمی کشی؟ واقعا از من انتظار داری که باورت کنم؟ تو راجع به من چی فکر کردی؟ حجت خان تو هیچی جز یه خیال نیستی. تو توهم یه سری جانداری که به اسم تو می خوان بزنن تو سر ما.
حاج مهدی می دونی به خاطر تو که یه بچه عرب پا برهنه ای چه بلایی سر ما آوردن؟ می دونی چند نفر به خاطر وجود متعفن تو کشته شدن؟ قائم هستی؟گوشت با منه؟
یه چند تا پرسش شخصی دارم. تخصص تو چیه؟ مدرک تحصیلیت چیست ؟ از کجا مدرک گرفتی؟ با چند تا زبون زنده ی دنیا آشنا هستی؟ چرا دست از سر ما ور نمی داری آخه؟ چی می خوای از جون ما؟
خدا وکیلی خوندن، نوشتن بلدی؟ اگه بیای بیرون، همه رو مجبور می کنی عربی حرف بزنن؟ با آمریکای جهان خوار می خوای چه کار کنی؟
سازش می کنی یا می جنگی؟ اگه الان بیای با سران ایران چی کار می کنی؟با این همه بی کاری چی کار می کنی؟ فکری به حال تحریما کردی؟
ای شیطون، تو هم مثل انگلی نژاد دلت سفرای استانی می خواد؟ تو هم جواب سوالات برادران روستاییم را با تراول چک می خوای بدی؟
می دونی چقدر بی کار داریم؟ چند تا معتاد داریم؟ تعداد آدمایی که زیر خط فقر زندگی می کنند چند نفرن؟
چیزی راجع به زندانیای سیاسی شنیدی؟ می دونی شیشه نوشابه یعنی چی؟ تا حالا لباس شخصی دیدی؟ می دونی به اسمت ارتش داریم؟ سربازان گمنامت رو میشناسی؟ چیزی راجع به سیاست می دونی؟ فرق بین سرعت و شتاب تورم رو می دونی؟. می دونی نرخ بیکاری ۲۲٪ یعنی چی؟
ببین از ما میشنوی اصلا نیا!!! می خوای بیای خودت رو سنگ رو یخ کنی؟
ما این همه جنگیدیم واسه آزادی و دموکراسی تو می خوای بیای گند بزنی به همه چیز؟ تو هم عاشق قدرتی؟ دیکتاتوری دوست داری؟؟؟ خب حرف دیگه ای واسه زدن باهات ندارم. فقط بدون، ازت بدم میاد. از اسمت، از رسمت، از جد و آبادت، از اون چاهی که توش قایم شدی، از اون بتکده ای که کردنش خانه ی آمال از تو و هر چیزی که رنگ و بویی از تو داره، متنفرم…
دوستان، اگر عصبانی شدم مرا ببخشید. اختیار از کفم بیرون رفته، از بس ستم و بیدادگری دیدم، گمان می کنم حق دارم که عصبانی باشم.
در این شرایط نا بسامان مملکت، دنبال مقصر میگردم و کسی را گناه کار تر از مهدی نمی شناسم. کسی بهتر از او نمی تونه نقش چماق را برای ما بازی کنه. البته چماقی که فقط بر فرق سرما کوبیده میشه.
آقای صاحب الزمان از دست من دلخور نباش لطفا. به من حق بده که عصبانی باشم. به من حق بده که احساس خوبی نسبت به حضورت در کشورم نداشته باشم. من یک انسانم و آزادی بیان یکی از حقوق بی شمار نادیده گرفته شده ی من در این زندان است.
من به آینده امیدوارم. آینده ای سراسر از امید و شادی و آزادی بدون حضور تو و امثال تو. امیدوارم روزی فرا رسد که به دلیل گفتن حقایق، مورد بازخواست قرار نگیریم. روزی که زندگی اینقدر سخت نباشد که هر روز آرزوی مرگ کنیم. روزی که تمام ایرانیان بتوانیم در آرامش و آزادی کنار هم زندگی کنیم. به امید آن روز، به امید ایرانی آزاد، سربلند، دور از هر بیگانه…