وقتی که خبرنزدیک به مردنت را خواندم،چند قطره اشک از چشمان نا امیدم سرازیر شد.
نمی توانستم باور کنم که واقعا ایران تو را از دست داده است و دیگر کسی نیست که هر جمعه برایمان ورّاجی کند و کلّی سوژه برای نوشتن به دستمان دهد .
یعنی واقعا دیگر کسی نیست که دم از مبارزه با ناموس فاطمه ی زهرا بزند و فتوا دهد که به دانشجو به خاطر بد حجابی نمره ندهید و اشک تمساح بریزد و از باری تعالی طلب آمرزش و مغفرت کند.
ای شیخ جهنمی، پیر خرفت، خیال نکنی که از اندوه فراقت گریه کردم. از فرط خوشحالی نمی دانستم چه کنم. ملّق بزنم و برقصم، و شادی کنم، یا اینکه بنشینم و به تمام جنایاتی که کردی بیاندیشم. ولی خوشحال بودم چون می توانستم حس کنم که تمامی هم میهنانم که دلی پر دارند از این دلقک پیر،از ته دل شادند.
برای چند لحظه و پس از یک سال و اندی،نسیم شادی و لبخند و خوشحالی در آسمان پهناور ایران وزیدن گرفت. ولی صد حیف که این شایعه ی شیرین،چه زود ما را ترک کرد.
هنوز تصوّر جنازه ی کج و کوله ات در آن کفن سفیدت که ترمه ای سیاه بر رویش کشیده اند،روحم را نوازش می کند. تا به امروز خبر مرگ هیچ کسی(حتّی خمینی)مرا این چنین خوشحال نکرده بود.
فکر می کنم خود عزرائیل هم شوکّه شده است و باید یه چند روزی از دربار خداوند استعلاجی بگیرد و استراحت مطلق کند و سوپ نوش جان فرماید و پس از بهبودی به سر کار خویش بازگردد.
شیخ احمد جهنمی(کفتار السلام)، از خداوند منان طلب می کنم که مرگ سختی را برایت رقم بزند،فقط چند نکته را می خواهم بهت گوشزد کنم:
هنگامی که فرشته ی مرگ بر بالین متعفّنت آمد، دمی به هر آنچه که مرتکب شدی بیاندیش. به خون هایی که نطق کردنت برزمین ریختی و این که باید بکشیم چرا که خدا می خواهد، به یاد تن های له شده و برخاک غلتیده ی شبنم سهرابی. ترانه موسوی، سهراب اعرابی، ندا آقاسلطان، و صدها پیکر غرقه در خون دگر…
لحظه ای تأمّل کن به مادرانی که خون گریه کردند. قطره ا ی اشک ندامت بریز، لختی فکر کن به این که چه جنایاتی که به دستور تو و امثال تو در زندان هایتان، بر فرزندان این مرز و بوم انجام نشده است و سر آخر… شرم داشته باش که تو را در خاک ایران دفن کنند،شرم کن از بزرگان تاریخ این سرزمین.
حاج احمد آقا، تو باید به حال خودت زار زار گریه کنی که مرگت آرزوی دلچسبی است برای ایرانیان…