می دانم که بیداری و از فرط نگرانی و خشم، خواب به چشمانت راه نمی یابد. می فهمم که تا چه اندازه از این همه بلا که به یکباره از آسمان ولایت و امامت بر سر ایرانت و ایران مان فرود آمده است، فکرت درگیر، و ذهنت پریشان، و دلت غمگین است
ای کوروش والا مقام، بر خلیج همیشگی فارس تو راسوگند می دهم که چشمانت را باز نکن. تو را سوگند می دهم بر آسمان نیلگون ایران و خون تمام کسانی که جانشان را عاشقانه در راه این آب و خاک بر دست گرفتند، خود را به خواب بزن،می دانی چرا؟:
چون از خودم بیزار می شوم اگر چشمانت را باز کنی و مرا بنگری و سری از روی ملامت تکان دهی و زانوی غم بغل بگیری و اظهار ندامت کنی از این که ایرانی هستی.
نمی خواهم لحظه ای را تجسّم کنم که آرزو کنی ای کاش به جای ایران پادشاه بزرگ یونان و روم و یا چین و یا جای دیگر بودی. تا دست کم ارج و ارزشت را برای همیشه نگاه می داشتند و با شنیدن نامت هزاران درود بر روح پر فتوحت می فرستادند.
ای کوروش بزرگ، می دانی که کتیبه ات به خاکت برگشته است؟ ای پادشاه بزرگ ایران زمین، کتیبه ی تو در رابطه با حقوق بشر است و این مطالب با ما و ایران امروزی بیگانه است.
اگر می دانستی که روزی ایرانت به این روز خواهد افتاد، شاید کتیبه ای در رابطه با نقض حقوق بشر می نوشتی که با فضای مخدوش جامعه نیز سنخیت داشته باشد.
می دانم که می خواهی هوار بزنی و گریه کنی. چرا که تو هیچ گاه فکر نمی کردی که سرزمینت کنام انسان های پست وفرومایه شود و نام ایران به واسطه ی آن جلادان، لکه دار گردد، و هیچ کشور متمدن و بزرگی حاضر به همکاری با ایران نشود.
ای کوروش بزرگوار، نمی خواهم که اندوهت را بیشتر کنم و یا داغ دلت را تازه کنم. از تو می پرسم، آیا از تحریم ها چیزی شنیده ای ؟
آیا مایه ی تاسف نیست که ایران بی یار و یاور، تک و تنها، در میان گلّه ای گرگ درنده افتاده، و هر کس می خواهد تا آن جا که می تواند چیزی را بدزدد، و جایی را غارت کند؟
ای کورش بزرگ، نمک بر زخمت نمی پاشم امّا می بینی که این تازی نژادها، چگونه دم در آورده اند، و مانند گرگی درنده به جان مردم و به ویرانی کشور افتاده باشد؟
می خواهند خلیج فارس را به خلیج عربی تغییر نام دهند، و این بازی با هوییت ایران، ادّعای مالکیت تنب کوچک و بزرگ را بر می انگیزد و کسی را نداریم که از ما و هویتمان دفاع کند.
کوروش جان، بد جوری تنها شده ایم، این چنین مظلوم و بی دفاع. همگان به خاک میهنمان چشم طمع دوخته اند، و کاری از دستمان بر نمی آید. چرا که ما از داخل کشور نیز هر روز زخم می خوریم و آقایان که سخنانشان دوای هر درد است، در عمل ایران را گرفتار درد بی درمان کرده اند.
می خواهی بدانی با فرزندان رشید و دلاورت چه می گذرد؟. فرزندانت بی راهه را به راه ترجیح داده اند و معتاد گشته اند و هر روز به تعدادشان اضافه می شود و کسی به دادشان نخواهد رسید،
آن دسته از جگر گوشگانت که خواستند رای رهایی از چنگال ستم بجنگند، یا خونشان را به ناحق ریخته اند، یا در زندان های کوچک و بزرگ کشورت در حال شکنجه و عذاب کشیدند، و یا قید تمامی دلبستگی هایشان را زده اند و برای همیشه با ایران خداحافظی کرده و طلای میهن و خانواده را به مس غربت نشینی و تنهایی بخشیده اند.
کوروش عزیز، من یک جوان ایرانیم امّا باید اعلام کنم که من و امثال من سوخیتم و تمام شدیم، چه کسی به فریادمان خواهد رسید؟
کوروش جان، نمی دانم بار دیگر که به ایران برگردم آرامگاه پر شکوهت را خواهم دید یا نه؟ می دانم که رطوبت را حس کرده ای و خود آگاهی که با آب انداختن زمین های نزدیک بارگاه زیبایت، با نقشه ای پلید و شیطانی درصدد نابودی آنند.
راستی اسم تو و تمامی پادشاهان را از کتب تاریخی دانش آموزان ایران خط زده اند. پس بدان و آگاه باش که تو نیز مانند من و امثال من سوخته ای، و تمام شده ای و پس از چند سال، نه کسی تو را می شناسد و نه احدی سراغی از من می گیرد، حال دیدی که حق با من است؟
ای کوروش بزرگ، تو مایه ی غرور و افتخار ایرانی ها هستی. امّا عزیزم یا بخواب یا خود را به خواب بزن که تیشه به ریشه ی مان زده اند…