چند روزیست که در آهنی مدرسه ها دوباره به روی دانش آموزان و دانشجویان و خلاصه تمام آن هایی که به دنبال کسب علم و مهارت و دانش هستند باز شده است.
دوباره سر صبح بیدار شدن ها، دوباره کلنجار رفتن با مادر برای پنج دقیقه بیشتر خوابیدن، دوباره دیر رسیدن ها و پشت در ماندن ها، دوباره برنامه ی هفتگی را دیدن و کتاب ها و دفتر مشق ها را در کیف کوچک چپاندن،دوباره لیوان کوچکی و دستمالی برای پاک کردن سر و صورت، دوباره سر صف ایستادن ها به ترتیب قد و از جلو نظام و خبر دار، دوباره گوش دادن به تلاوت قرآن مجید سر صبح قبل از شروع کلاس ها، همه اش تکراری است…
باید خوشحال باشیم یا ناراحت؟یا نگران؟ من نگرانم، چرا من نیز در این راه بوده ام. چرا که من نیز طعم این تنبیه دینی را چشیده ام. چرا که مغز بی نوای من نیز با همین اراجیف پر شده است و قدرت تصمیم گیری درست را ندارد.
یادم نمی رود کلاس های پرورشی که باید راجع به نهج البلاغه امیر المومنین بحث می کردیم، یکی نبود بگوید که مرد ناحسابی بچّه ی ۸ ساله چه می فهمد از این یاوه گویی های علی؟که طاووس با اشک جفت خویش باردار می شود!
کلاس های قرآن که باید خودمان را می کشتیم تا صوت مان همانند صوت آن ملعون عبدالباسط دل انگیز شود. ویا کلاس های عربی که واژه ای زشت و بد ترکیب عربان را با تلفّظی نشسته به بیرون پرتاب می کردیم و رو به رو می شدیم با حجم وسیعی از احسنت ها و تبارک الله والاحسن الخالقین و الخ.
کلاس های بینش که ذهنمان را مخدوش می کرد با آن اراجیف که باید می نشستیم و وقت می گذاشتیم و ذهن خود را درگیر می کردیم تا خط به خط حفظ کنیم که محمّد در غار پنهان شد و علی پتوی محمّد را بر سرش کشید و زهرا در ۹ سالگی با علی همبستر شد و…
آیا این ظلم نیست؟که مغز ما را شستشو دادند با این خزعبلات؟ و کاش به همینجا ختم می شد. در دانشگاه نیز ول کن ما نبودند. باید اندیشه های پوسیده ی خمینی را پاس کرد. یعنی باید بدانیم که از نوزاد دختر یک ساله هم می شود کام گرفت، ویا در هنگام دخول باید بسم الله بگوییم و گر نه شیطان نیز مردانگیش را با ما به فرج زنمان فرو می کند.
اقتصاد و فلسفه ی صدر اسلام را باید از بر کرد تا هر که از ما سوال کرد که پیغمبر چگونه مال می اندوخت،جواب در آستینمان باشد و زود پاسخ دهیم که از راه گردن کشی و زورگیری و حمله به کشورهای دیگر و البته زکات و فطریه و خمس که مستقیماً به خود اعلا حضرت اکرم خان می رسید.
یا حکمت کلام معصومین را که باید ملکه ی ذهنمان باشد و همگی بدانیم که زمانی که حضرت کاظم فرمود زمانی که ماه کامل نیست جماع نکنید به دلیل آن بوده است که ایشان امتحان کرده بودند و نتیجه کودکی لال بوده است!
از ما که گذشت و ما در نقطه ی شروع به پایان رسیدیم،ولی آن کودک ۷ ساله که با آرزوی دکتر شدن و خلبان شدن به مدرسه می رود، چرا باید سوره های قرآن را به مسائل ریاضی حفظ کند؟ چرا به جای اینکه به آن ها یاد بدهند در اوقات فراقت به کتابخانه بروند و مطالعه کنند تا چیز یاد بگیرند و کسی شوند برای خودشان، آن ها را سوق می دهند به نمازخانه و هیئت و مسجد و پایگاه بسیج؟.
آن کودک زمانی می فهمد که الحمدالله یک جبر تاریخی است و چه معنایی دارد که دیگر خیلی دیر شده است.
مدرسه ها دیگر محلّ آموزش و یادگیری نیستند. آن ها وجود دارند تا شستشو دهند مغز فرزندان ایران را و پر کنند درون بچّه ها را از محبّت به ائمه ی اطهار و توله های بی شمارشان.
بچّه هایمان را به خاطر تلفّظ نا صحیح *ح* که باید با شدّت و از ته گلو گفته شود تنبیه می کنند، ولی اهمیّتی ندارد که آن ها بدانند یا ندانند که واج آرایی چیست. یا مثلاً جناس تام یک میوه ی استوایی است یا یک نکته ی دستوری؟
آن ها نخواهند شناخت سهراب سپهری را. چرا که سهراب و اشعار روح نوازش معنایی ندارد در قاموس این عرب دوستان.
حافظ و مولوی و سعدی و فردوسی و خاقانی و…که پیشکش خودمان. امّا باز هم ته دلم امیدی دارم به قشر پاک آموزگاران، و به روح لطیف معلّمان. چرا که در آسمان آموزش و پرورش ایران ستاره ای همچون فرزاد کمانگر می درخشد.
هنوز هستند فرزاد ها و من امید دارم که آن ها کودکان پاکمان را از این بی راهه ی بی انتها نجات دهند. از همین جا سر تعظیم فرود می آورم در برابر روح ملکوتی فرزاد عزیزمان و دست مادر داغدارش را می بوسم و برایش آرامش و صبر آرزو می کنم.
از تمامی معلمّان درخواست می کنم این بلایی که سر من و هم نسلانم آوردید را دوباره تکرار نکنید و بگذارید نوباوگانمان آزادانه و بدور از هر گونه چهار چوب فکر کنند…