همگی درس اوّل ابتدایی مان را به خوبی به یاد داریم. همه به یاد می آوریم سر مشق ها را، همه در ذهن حفظ کرده ایم این جمله را که: بابا آب داد، بابا نان داد…
سال ها در پی هم و به سرعت گذشت. سختی ها و خوشی ها، تلخی ها و شیرینی ها، دست به دست هم دادند تا به سال هایی رسیدیم که بابا آب می داد، ولی از نان خبری نبود.
بابا در آن سال ها به سختی کار می کرد، زیرا خرج زندگی روزافزون بالا می رفت، و حقوق بابای کارگر کم و کمتر می شد.
ولی بابا، دست از تلاش و کوشش بر نمی داشت، و همچنان به کار کردن ادامه می داد، و سختی ها را به جان می خرید، و خلاصه این که توانست با کلّی قرض و قوله و بدهی، نان را به سر سفره آورد.
حال، ثانیه ها سپری می شوند و بابا پیر تر، و زندگی سخت ترمی گردد. بابا دیگر آن بابای سابق، آن بابای جوان برومند و تناور دیروز نیست. او دیگر تاب و توان چند سال پیش را ندارد.
تا آن که به امسال رسید یم، امسال، سال تحریم، سال فشار اقتصادی، سال بحران مالی، سال فلج کردن خانواده ها، و،سال شکسته شدن غرور پدران در برابر چشمان کودکانشان، سال اخراج کارگران از کارخانه و کارگاهها، و سال اعتصاب برای گرفتن ۱ ماه حقوق از ۸ ماهی که عقب افتاده، سال نان دانه ای ۲۰۰ تومان، سال گرانی سرسام آور، سال برداشتن یارانه هایی که از پول نفت می آید، و حقّ این ملّت است، و سرانجام سال نابودی، و سال نیستی…
بابای بی نوا دیگر نه آب می دهد، نه نان، یعنی ندارد که بدهد. بابای من، بابای تو، بابای همه ی بچّه هایی که دخل و خرجشان با هم نمی خورد.
دیگر بسیاری از مادّه های غذایی از برنامه ی غذایی خانواده هاحذف شده است، و همه به ناچار، رژیم گیاهخواری را پیش گرفته اند.
رنگ و روی بچّه ها به زردی گراییده، و مادرها همچنان حرص می خورند، و همه ی چشم ها به بابا دوخته شده است.
بابا کار می کند، و از آهی که در سینه دارد، دم بر نمی آورد . چقدر باید کار کند تا گوشت کیلویی ۲۰ هزار تومان را برسر سفره آورد؟ چه باید بکند با اجاره خانه؟خرج لباس و خرت و پرت بچّه ها؟
بابا تا خرخره زیر بار قرض و وام و فشار است و لحظه ای آرام و قرار ندارد. همین روزهاست که بابت سفته ای که جایی برای قدری پول گرو گذاشته،حکم جلبش بیاید و خودش و آبروی چندین و چند ساله اش را با هم ببرند.
کسی وضعیت پر آشوب بابا را درک نمی کند. کسی خبر ندارد از دل پر درد بابا. غصّه ها در قلبش تلمبار می شوند و ثانیه ای او را آرام نمی گذارند.
این سرنوشت دردناک بابا ما را وا می دارد به این که؛ کتاب اوّل دبستانی ها را تغییر داده، و به جای جمله ی خیالی و کلیشه ای بابا آب داد یا بابا نان داد،بنویسیم: بابا نان نداد، و از خجالت آب شد..و بابا جان داد.