یکی بود، یکی نبود، درروزگارپیشین درجزیره ای دوردست ودرکناراقیانوس اطلس، روباه پیری مکار، و در گوشه دیگردرسرزمینی سرد ویخبندان به نام روسیاه، خرسی وحشی زندگی می کردند که هرکدام جداگانه به خاطر قهرطبیعت، متجاوز وزورگو بارآمده بودند ودامنه گستره وچنگ اندازی خود را به دشت ها وسبزه های دورونزدیک می افکندند.
روباه پیربرای دست اندازی به سرزمین های دیگر، روباهانی را به عنوان سیاح، بازرگان، ودرابعاد وسیع تر، روباه وگرگانی به نام آخوند، روحانی، وعالم، تربیت وبه جان گوسفندان ومردم سرزمین های دیگرمی انداخت.
خرس پیرنیز، خرس های دیگررا به گرد خود می آورد وبه تجاوزودست یابی سرزمین های دیگرمی پرداخت.
نخست بین این دو جانورخونخواررقابت وکشمکش بود ولی بعدها، میان آن دو پیوند وهم بستگی بوجود آمد.
رفته رفته این دوحیوان درنده خو و متجاوز، پس ازبا هم کنارآمدن، رقابت ودشمنی را کنار گذاشتند وبا تجاوزبه سرزمین های گوناگون، ودریدن حیوانا ت وآدم های دیگر، درسلطه گری ودرنده خوئی خود افزودند. دگراشتهای آنها را سیری، ودامنه هوسهای آن دورا توقفی نبود.
این دو، با نقشه مزورانه ای توانستند سرزمین پهناوری بنام ایران را پاره باره کنند، وبخش های بزرگی ازآن را ازآن خود سازند. هم چنبن سرزمین دیگری بنام هندوستان را نیز چند بخش نمودند.
دیری نپائید که نوچه ها وپدیده های مذهبی آ فریده درمکتب های خود بنام آخوند که به حیوان شبیه، ولی از آن درنده ترمی باشد، به اشغال ودستبرد زدن به سرزمین ایران واداشتند.
این جانوران درنده، توانستند شماری از میش ها و بره های این سرزمین را بادادن علو فه و پذیرایی بهتر، به مزدوری خود در آورند، و به جاسوسی و کشتار گوسفندان بیگناه دیگر در این سرزمین و گوسفندانی که به سرزمین های دیگر پناه برده اند بپردازند.
این قصه روباه وخرس، وتجاوز آنها به دیگردیارها همچنان ادامه دارد، تا آن روزی که گوسفندان ومردم آن دیارها به خود آیند، روباه، خرس، وگرگ های طمع کار و گوسفندان خردباخته و مزدور را ازبیشه ودشت خود برانند.