روزهایی را به یاد می آورم از همین مردمی که اکنون شعار مرگ بر دیکتاتور را سر می دهند و اعلام انزجار از خامنه ای و ولایتش می کنند، او و ولایتش را قبول داشتند، دقیقاً همان تراژدی که در جریان خمینی نیز اتّفاق افتاد.
مردم با رأی ۹۸٪ آری خمینی و انقلابش را پذیرفتند و بعد از چند سال، همان کسانی که در خیابان ها برایش زنده باد و مرده باد می کردند، روحش را لحظه ای از فحش و ناسزاهای خود در آسایش نگذاشتند.
هم میهنان، سخن از تراژدی گفتم و می خواهم ثابت کنم که این اتّفاقات که در مملکت ما رخ می دهد، از سستی و ملوّن بودن ما سرچشمه می گیرد. ما همیشه اینگونه بوده ایم، ما رنگ عوض کرده ایم و می کنیم.
در ایران ما در برابر هر قهرمان، صد ها لاشخور ایستاده اند و تا سرش را زیر آب نکنند از پای نمی نشینند، تا دیروز علی دایی را فحش می کشیدند، امروز افتخار ملّی است و سمبل غیرت و پیج ها برایش می سازند و…چرا؟
روزی دم از وطن پرستی و عرق ملّی می زنیم، فردایش دینار به حلقوم اعراب بی همه چیز در دبی و شارجه و مکّه و ده ها خراب شده ی دیگر می ریزیم.
پدرانمان دم می زدند برایمان از کوروش و زرتشت و فروهر، آن وقت خودشان دست ما را گرفته و به دسته ی عزاداری حسین تشنه لب می کشاندند.
من ایرانی با حسین و حسن و علی فرق شکافته چکار؟ مگر علی کم فرق شکافت و سر از تن جدا کرد؟ اصلاً دست ابن ملجم درد نکند که انتقام خون به ناحق ریخته شده ی بسیاری از ایرانی های مظلوم را از آن قاتل بی رحم گرفت. ناز شصتش که دم در مسجد، جایی که محل قلدری علی و یارانش بود، زد و اجداد علی را جلوی چشمانش آورد.
حال، جریان خامنه ای است. او از اوّل نیز خود بزرگ بین بود و دید بیمارگونه ای به مردم داشت.
کسی که همواره ترس از کودتا و توطئه را در مغز و قلبش داشت و دارد. کسی که همه پیش از این هم می دانستیم که مرجعیت دینیش تقلّبی است. چرا اکنون فریاد بر می آوریم؟ چرا ما پوستمان نسبت به ظلم و ستم کلفت شده است؟ چرا اینقدر دیر داد جور ظالم بر آوردیم؟ مگر پیش از این کم ستم دیده بودیم؟
مگر قبل از این انتخابات در سال ۷۸ کوی دانشگاه و خانه ی فشار را نداشتیم؟ مگر ۱۸ تیر جگرمان را نسوزاند؟ مگر دزدی های رفسنجانی را ندیده بودیم؟ چرا اینقدر دیر به میدان آمدیم؟. چرا اول هر عملکرد این نابکار را زیر ذریه بین می گذاشتیم، ولی حالا در برابر چپاول و غارت گری های خود و فامیلش بی تفاوت ماندیم؟ آیا این ظلم پذیری و یا رنگ عوض کردن ما نیست؟.
می توان پیش بینی کرد که پس از اعلام یارانه ها نیز تا چند وقتی آشوب خواهد بود. ولی بعد از آن دوباره شروع خواهد شد قصّه ی تلخ عادت…
همیشه همین بوده است. عادتمان داده اند که عادت کنیم به شرایط سخت. مگر بعد از سهمیه بندی بنزین چه شد؟ چند پمپ بنزین در تهران به آتش کشیده شد و بعد چی؟، سکوت؟، قبول؟، و پذیرفتن آن همه تجاوز، تحمیل، نابسامانی، و نامردی ها؟.
الانه دیگر عادی است که بنزین با لیتری ۴۰۰-۷۰۰ تومان مصرف کنیم، ۳۰۰٪ افزایش قیمت را چه راحت و بی دردسر پذیرفتیم.
حال بگویید یارانه و گوشت گوسفندی کیلویی هجده هزار تومان . و بزودی شاهد آن خواهیم بود که قیمت و بهای نیازمندی ها برابر با ارزش آن ها در بازار کشورهای پیشرفته غربی، و دریافت حقوق و دستمزد با ریال و در استاندارد یک کشور جهان سومی خواهد بود.
این ملّتی که من می شناسم و در تاریخ خوانده ام، در مقابل ظلم و ظالم جز در افسانه های شاهنامه از خود مقاومتی نشان نداده اند.
بیشاز ۲ سال است که از انتخابات و وقایعش می گذرد. آیا به نتیجه ای مطلوب رسیده ایم؟ جز اینکه زندان ها شلوغ تر و گورستان هایمان لبریز تر و جامعه مان از وجود تحصیل کردگان و فرهیختگان خالی تر گشته است؟.
جز اینکه فرزندان ایران در یونان و ترکیه و ده ها کشور دیگر لب می دوزند و اعتصاب غذا می کنند و دست به هرکاری می زنند تا فقط جواب مثبت دولت اروپایی را بگیرند؟ آیا این مایه ی تاسف نیست؟ به سمت کدامین بی نهایت اینگونه به سرعت اوج گرفته ایم؟
ماملت مظلوم ظالم پروری هستیم که در میان خاکروبه، انسان های گمنام و فرصت طلب را سردست بلند می کنیم، آن چنان به ستایش و کرنش آنان می پردازیم، تا غول و حیوانات درنده ای به شکل هیتلر، خمینی، خامنه ای از آب در آیند. آن گاه این درندگان به جان جامعه افتاده و راهی برای جلوگیری از خودکامی و جنایات آنان وجود نخواهد داشت.
مایی که فقط یاد گرفته ایم تا دم بزنیم از تاریخی که هزاران سال از آن می گذرد. مایی که هنوز که هنوز است برای اعرابی که سرنوشت و آینده ی ایرانمان را به تیره گی کشیدند مجلس ختم و روضه می گیریم و بر سر و سینه می زنیم. مایی که دستمان خالی است و با سیلی صورت خود را سرخ می کنیم ولی برای چهلم حسین ابن علی باید دو دیگ حلیم مان را بار بگذاریم. از ما چه گونه انتظار مقاومت و جنگیدن می رود؟
مایی که می ترسیم به جنگ خرافات پوسیده ای که زندگی هایمان را تحت تاثیر خود قرار داده برویم. مایی که خوف داریم اگر بگوییم محمّد یک متجاوز و غارتگر بود که جز لهو و لعب چیزی نمی دانست،در آن دنیا مذاب داغ به خوردمان دهند و الله هزاران بار بسوزاندمان، مایی که قدم اوّل را بر نمی داریم برای آزادی فکرمان، آیا انتظاری غیر از سر تسلیم فرود آوردن و ناامیدی از ما می رود؟.
هم وطن بیا اوّل تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم، و بعد به خامنه ای و محمود احمدی نژاد برای میکروب خواندن ما و خس و خاشاک پنداشتن ما خرده بگیریم. بیا تا دمی به دور از مرده باد و زنده باد باشیم و دلیل این همه رنگ عوض کردن را بیابیم.
در پایان از تمامی عزیزانی که احساس می کنند به خون ایرانی آن ها در این مقاله توهین شده و یا این نگاشته خلاف واقعیت است، اولاً پوزش می طلبم و ثانیاً خواهشمندم سری به تاریخ ایرانمان و سرگذشت بزرگ مردانش که همواره توسط یک ویا چند ایرانی نما بهشان خیانت شده و راهی زندان و یا کشته شده اند، بزنید.
به امید رهایی وطنمان از چنگال بدسگالان و فراموشی همه ی ما نسبت به امر کلیشه ای بت سازی و پرستش و سر آخر شکستن بت.
بیایید عادت کنیم که عادت کردن به عادت های زشت را کنار بگذاریم.