در این وهله از زمان،که هیچ چیز در ایران سر جای خودش نیست و هر کس برای خودش سازی می زند، در این شرایط بحرانی که کشور را به زور چماق و اسلحه اداره می کنند و زندان ها دیگر جایی ندارند و همگی به لطف دولت استبداد و رژیم دیکتاتور لبریز شده اند.
از جوانان خوش فکر و شجاع این مرز و بوم، در این برحه ی غم انگیز که سخت ترین تراژدی ایران را در تاریخ پر شکوهش رقم زده اند، و یورش دگر بار تازیان به سرزمینمان ، دل ها را به درد، و خاطره ها را تلخ، و ّآرامش را از انسان می زداید.
در این حال و روز اسفناک، مردم بی نوای ایران زمین که از فرط نداری و گرسنگی و بیچارگی در بین این جماعت بدن فروشی به هر شکلی باب شده است، از فروش کلیه و دیگر اعضای بدن سرپرستان خانواده گرفته تا تن فروشی مادران و دختران جوان، بازهم این حکومت جنایت کار، دست بردار نیست و امروز راههای تازه ای را برای به هم ریختن و نابود کردن افکار مردم یافته و از شیوه ی کثیف استفاده می کند.
اگر نگاهی به صفحه ی حوادث روزنامه های کشور بیاندازیم، امکان ندارد که هر روز چند مورد قتل، نزاع خیابانی، تجاوز به ناموس مردم، کودک آزاری و…به چشممان نخورد.
چندی پیش فیلمی منتشر شد که در آن زنی با ضربات متعدد چاقو، مردی را درست وسط خیابان به قتل می رساند. عدّه ی زیادی از مردم به تماشا نشسته اند و پسرکی نیز فیلم می گیرد.
چقدر مردم را سنگ دل کرده اند که با این ولع و اشتیاق به تماشای یک جنایت می نشینند؟ آیا آن پسرک جوانی که مشغول فیلمبرداری با تلفن همراه خود است، در آینده ای نه چندان دور قادر نیست خود دست به همچین عملی بزند؟ وقتی خشونت به بستر جامعه نفوذ کرده و مردم نیز دارند با دیدن هر روزه ی صحنه های قتل و کتک داری در خیابان کنار می آیند و متاسفانه بدان عادت کرده اند، آیا این ناهنجاری که به هنجاری هیجان انگیز در جامعه مبدل شده است، به نفع مردم است یا که خیر؟
ماموران نیروی انتظامی نیز در کنار مردم، به تماشای قتل می نشینند، حتی جرأت نزدیک شدن به زن قاتل را ندارند.
مامورانی که برای سرکوب جوانان این مملکت از هیچ چیز دریغ نکردند و تن نازنین جوانان را زیر لاستیک ماشین هایشان تکه و پاره کردند، حال نمی توانند یک زن تک و تنها را وسط خیابان دستگیر کنند و حتی اگر شده با زور چاقو را از دستش بگیرند و مانع از ادامه ی کارش شوند؟ آیا برای شما سوالی پیش نیامده؟ آیا این اتفاق عجیب به نظر نمی رسد؟
زنی در خیابان باضربه های چاقو همسر خود را می کشد، مردم به تماشا ایستاده اند، و کاری انجام نمی دهند. بی تردی خاک مرده بر سرمردم پاشیده اند، که این چنین بی تفاوت، بی عاطفه، و بی فرهنگ شده اند. همین مردم در مجلس سورچرانی آخوند جنایتکار شرکت می کنند، و به او اجازه می دهند تا این فرهنگ بیابانی را در کشور ما پیاده کند. وای بر مامردم!
قبل تر از آن هم همین ماموران نیروی انتظامی پس از آن نمایش کذایی که راه انداختند و به اسم مانور اقتدار, سبز ها را به تمسخر گرفتند که صد البته فقط و فقط خودشان را ضایع تر و ناچیز تر کردند، دسته جمعی با هم، به تماشای یک قتل دیگر در میدان کاج نشستند و اجازه دادند، یک نفر انسان، جلوی چشم رهگذران و عابران، انسان دیگری را با چاقو تکه و پاره کند.
همین مامورانی که ندا را جوانمرگ کردند، همین مامورانی که سهراب را نا شکفته پرپر کردند، همین هایی که ده ها خانواده را داغدار عزیزانشان کردند، امروزه اجازه می دهند مردم به جان همدیگر افتاده و یکدیگر را بکشند.
هر کس که شاهد این گونه صحنه های خشونت بار باشد، روح و اعصابش به هم میریزد، خواب و خوراکش دچار مشکل می شود، شاهد اینگونه قتل های خیابانی هر دفعه که چشمانش را می بندد آن صحنه جلوی چشمانش زنده شود، خشونت در وجود او نیز رنگی تازه به خود میگیرد و او نیز قادر خواهد بود تا در یک دعوای ساده مثلا در خانه و با برادر کوچکترش، دست به چاقو برده و ناخواسته برادرش را بکشد، مگر کم از این اتفاق ها در ایران افتاده است؟
جوانی را در میدان کاج تهران می کشند، پلیس و مردم شاهدند، ولی کسی کمک ویاری نمی کند. این صحنه های جنایت بار، ما را به یاد شیر و ببری می آورد که به گله بوفالو حمله می کند، یکی از بوفالوها را وحشیانه از پای در می آورد، ولی صدها بوفالو دیگر نظاره گرند، و کاری انجام نمی دهند. بی تردید مامردم هم صفت این گاوهای وحشی پیدا کرده ایم، این چنین بی تفاوت مانده ایم، و بهتر نیستیم.
خشونت در اجتماع ایران به همین جا ختم نمی شود، اعدام های هر روزه، قطع کردن دست محرومان اجتماع، همانند هزاران سال پیش، حالت نظامی که شهر ها به خود گرفته اند، معتادانی که در هر کوی و برزنی در جوی آبی خوابیده اند، جوانانی که به دلیل ضعف اعصاب و مشکلات موجود، سر هیچ و پوچ، وسط خیابان جلوی چشم صد ها نفر، همدیگر را به باد فحش و ناسزا و کتک می گیرند، همه و همه باعث ترویج روحیه ی خشونت طلبی در مردم است.
از در و دیوار تمام شهر های ایران بوی خون و خشونت می بارد. کودک آزاری به شدت رواج یافته است، پدری با اعصاب خورد و فکری پریشان به خانه می آید و با غر غر زن خانه رو به رو می شود که از شکم گرسنه و دستان خالی اش می نالد، ناگهان چشممان به دختر بچّه ی خردسالش می افتد که فارغ از غم و غصه مشغول بازی با عروسکش است، فقط و فقط برای اینکه آرام شود، فقط و فقط برای اینکه تمام عقده هایش را خالی کند، دست و پای بچّه را با سیگار می سوزاند…. آیا این درد نیست؟
تجاوز به ناموس مردم در روز روشن موجب ترس و وحشت و دلهره در درون هر خانواده ای شده است که دارای دختر جوان هستند:
هر روز گروهی از جوانان که تحت فشار های روحی و جنسی فراوانی قرار دارند، دخترکی را که تک و تنها از مدرسه، دانشگاه، یا محل کار به خانه بر میگردد، به بهانه ی مسافر کشی سوار می کنند و بعد در جایی دور افتاده وحشیانه به او تجاوز می کنند و پس از سر به نیست کردن او، پیکر بی جانش را جایی رها می کنند و می روند….
بدبختانه، مشکل به شدت عمیق تر و بزرگ تری که گریبان گیر ایران است و از همین رژیم و عواملش سرچشمه می گیرد، فقر فرهنگی و خشونت اجتماعی است.
مردم در همه جا با خشونت رو به رو می شوند. طبق ضرب المثل معروف: «یک بز گر گله را گر می کند»، این خشونت و حس کینه جویی نفر به نفر منتقل می شود و کار به امروز می رسد که قتل های خانوادگی در ایران بسیار چشمگیر شده اند. وقتی مردم به خانواده ی خود رحم نکنند، آیا به نظر شما برای یک غریبه چه کار می کنند؟
اگر وضع به همین روش پیش رود، به زودی ماموران حکومتی نیاز به کشتن یا سرکوب مردمان ندارند زیرا که مردم خود، به جان یکدیگر خواهند افتاد و برادر کشی حرف اول را خواهد زد.