این مقاله را در دیماه ۸۹ دیدید و خوانده اید، و لی داستان آن، داستان همه روزه زندگی و مشکلات کنونی ماست. از آنجا که ما خاطره ای زودگذر داریم و همه چیز را به سرعت فراموش می کنیم، یادآوری این مشکلات، شاید ضروری و پر اهمیت باشد.
عاشورای حسینی آمد و رفت و بر خلاف انتظار، در جایی و منطقه ای از کشورمان صدای احدی در نیامد.
انگار همین دیروز بود که شهرام ها و محمد ها و امیر ها را از روی پل به پایین انداختند و یا با ماشین از از روی تن خسته و درمانده اشان گذشتند، و آنان را آش و لاش نمودند.
داستان مسخره و چندش آور مرده پرستی و بت سازی دوباره در ایران شکل گرفت و شهدای روز عاشورای سال ۸۹ را به هفتاد و دو تن شهدای صحرای کربلا وصل کردند و از نکته ی اصلی که همانا یادآوری و گرامی داشت کشته شدگان روز عاشورا بود،غافل ماندند.
مردم از یاد بردند که قرار بود نگذارند، خون این بی گناهان پایمال شود، مردم فراموش کردند که قرار بود تا نفس در سینه دارند، از هدف و آرمان شهدایشان دفاع کرده و حق آن ها را از رژیم جنایتکار پس بگیرند.
مردم خیلی چیزها را فراموش کردند و دوباره به زندگی ذلت بار خود بازگشتند و شهدایشان و آرزوهای بر باد رفته ی آن مظلومین را به کلی از یاد برده اند.
چه تلخ است قصه ی فراموشی. روز دانشجو آمد و رفت، جز چند اجتماع قابل بحث، که تعدادشان ناچیز و قابل توجه نبود، اتفاق دیگری نیفتاد.
کیانوش آسا ها، چشم امیدشان به مردمی بود که فریاد بر آورده بودند: «برادر شهیدم، رای تو را پس میگیرم».
نه رای کسی پس گرفته شد، نه حرکتی جز به صورت پراکنده در جهت مخالفت شکل گرفت، نه هیچ چیز دیگری. همه چیز شعار بی محتوا، و دودی بود که بر آسمان بلند شد. آن چه را گروه سبز ادعا داشت، توخالی و شاید هم برای جاودانی رژیم بود.
این یک جنبش خود جوش مردمی در پوشش عزاداری، و در برابر رژیم است. در این جنبش اثری از گروههای مدعی به طرفدار مردم ایران چه درون، ویا برون کشور به چشم نمی خورد. مخالفین ظاهری حکومت فقط در روز پخش حلوا حضور دارند.
یک علامت سوال بزرگ در ذهن همه ی ما وجود دارد، که چرا ما به اینجا رسیدیم؟ چرا این چنین ذلیل و خوار، و درمانده شده ایم؟
طبق خصلت هایی که ما ایرانی ها داریم، همواره پس از شکست و مغلوب شدن، دنبال یک مقصّر می گردیم تا تمام کاسه، کوزه ها را بر سرش بشکنیم.
اما اکنون شرایط جور دیگری است، و کاردها به استخوان رسیده است. اگر ننویسیم و نگوییم، به خود و کشورمان خیانت کرده ایم.
حال که خاموشی جنبش سبز و سکوت و آرامش خوفناکی که بر خاک کشورمان سایه افکنده، موجی از ابهام و ترس و حس تباهی و پوچی را برایمان به ارمغان آورده است.
البته می توان این چنین برداشت کرد که جنبش سبز را سوای شماری میهن دوست و انسان های وارسته، از گروه بیشماری فرصت طلب کیسه دوز مانند آخوند کدیور، و یا گروه ۷۲ شهید زنده را تشکیل داده، که به دنبال سودجویی و در جستجوی پست و مقام برای خودند، تا آزادی ملت دربند.
در این زمان، که هرکدام از ما، و مردم لال شده ی کشور همیشه در بندمان، از همیشه بیشتر از مقصد و هدف دورشده ایم، اکنون که هرکدام از ما جدا شدگان از مام میهن، تک و تنها نشسته و در این غربت پریشان کننده ای که گرفتار شده ایم، به خانواده و همه ی چیزهایی که در راه مقابله با استبداد و ستم از دست داده ایم می اندیشیم، و بسی غمگین و ماتم زده ایم.
خاموشی جنبش سبز و خلاصه شدن رنگ سبز در متن وبلاگ ها، دلیل های بی شماری دارد، که مهم ترین آن ضعف رهبری است، یا بهتر بگویم، نبود رهبر و پیشوا است.
امکان ندارد که یک جنبش بر اندازی سیاسی، بدون هدایت رهبری آگاه و شجاع و مدیری قادر و توانا به ثمر بنشیند.
همه ی نگاه ها به میر حسین بود. میر حسینی که اگر در ذهنش کاوش کنیم، خطی خواهیم یافت که به مرقد خمینی وصل می شود، وهمان خط سرگشتگی و بیچارگی مردم ایران، یعنی خط امام است.
آقای میر حسین موسوی؛ این همه جوان کشته شدند، این همه زندانی و اسیر در بند دژخیمان داریم، این همه جوان خوش فکر و پژوهشگر از مملکت فرار کرده اند و دست به دامان دولت های اروپایی شده اند. چند روزی بیشتر نیست که تعدادی از جوانان عزیز ما در نزدیکی استرالیا در آب غرق شدند، همه ی این ها به خاطر چیست؟.
همه ی این در به دری ها و آوارگی ها و شکنجه شدن ها به خاطر چیست؟
خوانندگان گرامی، یقیناً خاتمی را به خاطر می آورید؟. خاتمی، یاسوپاپ اطمینان نظام، همان کسی که حرف هایش دوای هر دردی بود ولی عملش درد بی درمان؟ همان که در پس لبخند هایش و ژست های روشن فکرانه گرفتنش و دم از آزادی بیان زدنش، بر جنایات هیجده تیر و خانه ی فشار سرپوش گذاشت؟.
خاتمی که تبدیل به بتی شده است در میان عده ی زیادی از مردم، جز خدمت به رژیم و کمک به افزایش طول عمر حکومت آخوندی هیچ کار دیگری نکرد.
میر حسین نیز راه خاتمی را در پیش گرفته است، هر از چند گاهی یک بیانیه می دهد و یا مثلا تحت تدابیر شدید امنیتی، خود را در لا به لای محافظانش پنهان کرده و به کروبی یک سری می زند و با هم چایی می خورند. چایی خوردن با کروبی، دردی از این مملکت دوا می کند؟
شب نشینی با دوستان و حرف از آزادی زدن، در حالی که در ذهن شریفشان هاله های انقلابی و خط امامی موج می زند، ایران را از طلم و ستم رها می سازد؟
آرزو می کنم که کاش به جای میرحسین، محمد نوری زاد کاندید شده بود و این اتفاقات پیش می آمد. چقدر این انسان با شرف و شجاع است، چقدر این محمد نوری زاد در اجتماع ما کمیاب است؟. ای کاش اندکی از غیرت و میهن دوستی این مرد، در چند تن از مدعیان فعالیت سیاسی دیده می شد.
حرف و حدیث در رابطه با میرحسین بسیار است، لکه های سیاهی نیز در پرونده اش در سال شصت و هفت موجود است.
با این حال چیزی که ما مشاهده می کنیم و بدان اطمینان داریم، مرگ تدریجی جنبش است و بس.
بله آقای میرحسین موسوی خط امامی، غیرت و شرف نوری زاد هایم آرزوست..
Pingback: چگونه می توان زمینه ی آزادی ایران از چنگال دژخیمان را فراهم کرد؟ | ایران فردا()
Pingback: نوشته زیر دیدگاه نگارنده برای رسیدن به آزادی و دموکراسی است. چنانچه هم میهنان گرامی بر این نگاشته انتقادی دارند که می تواند راهنمای ما در این()