در بخش های گذشته، آموزش و پرورش نوزاد، نونهالان، نوجوانان را در دامان خانواده، محیط آموزشی از کودکستان تا دانشگاه، و محیط گرداگرد کودکان بررسی نمودیم. در این بخش به وضعیت فرهنگی و فرهنگ باختگی ایرانیان برون مرز می پردازیم .
بخش چهارم، فرهنگ باختگی ایرانیان در بیرون مرزهای کشور
پس از روی کار آمدن رژیم جهل و جنایت ولایت وقیح، شاید نزدیک به ۵ میلیون از هم میهنان ما برای نجات جان خود و یا داشتن آزادی و آزاد زیستن که همه را از دست داده بودند، با هرجان کندنی بود آواره کشورهای دیگر شدند.
چه انسان های باشرف و بزرگواری، چه زنان و کودکانی که در مسیر نا هموار و نا امن کوه و دشت، در سرما و گرما ویا در قایق های نا امن جان باختند، و یا طعمه هرزه گری و غارت دزدان مسیر خود قرار گرفتند.
آیا اگر رژیم آخوندی به اندازه یک جو شرافت، انسانیت و آزادی طلبی داشت و مردمی بود، می بایست بیش از ۱۵٪ از جمعیت ۳۰-۳۵ میلیون کشور از آغاز انقلاب تاکنون، خانه و کاشانه ویک عمر زندگی خود را فراموش کنند و این چنین دربه در و آواره شوند؟.
آیا تحصیلات، تجربه، و آگاهی های علمی و فنی و کارآمدهای فردی بسیاری از این آوارگان که سالیانی در راه آن سرمایه گذاری شده بود، چه شد؟. به نفع کشورهای بیگانه مورد بهره برداری قرار گرفت، و یا به هدر رفت؟.
در جریان انقلاب، عده ای غارت گر و بی اعتناء به سرنوشت و سرمایه مردمی، در آن بازار آشفته، بخشی از سرمایه مردمی را به صورت ارز از کشور خارج ساختند.
آیا از این ثروت غارت شده، و پول های باد آورده، کمکی به ایرانیان دربند در ایران شد؟، سهمی به پناهندگان تنگدست در یونان، ترکیه، و دیگر کشورها رسید؟. دردی از دانشجویان شایسته و کوشا دوا کرد؟. سالنی برای گردهمایی سیاسی و فرهنگی ایرانیان ساخته شد؟. برای همکاری با فعالان سیاسی در درون و برون کشور به کار رفت؟. ویا، در راه خود خواهی و خواسته های شخصی غارتگر ارز به مصرف رسید؟.
در جریان جنگ دوم جهانی هنگامی که فرانسه در اشغال نازی ها بود، شارل دوگل در انگلستان میهن پرستان فرانسوی و مخالفین نازی را به دور خود جمع کرد، و با هم آهنگی فرانسوی ها در درون کشور، نظامیان اشغال گر نازی را از کشور بیرون راندند، و کشور خود را آزاد ساختند.
ما در بخش های پیشین نا کامی خانواده، نا روایی و کمبود های محیط آموزش، و شرایط بد جامعه را در تربیت نوزاد و نوجوان، و جوانان شرح دادیم. انتظار می رفت که ایرانیان برون مرزی در کشورهای آزاد جهان، با آن همه امکانات، بتوانند کمک، راهنما، و همراه سیاسی برای ایرانیان در بند باشند. با روشنگری نخست در بیرون ، و سپس در درون کشور، اتحاد و هم بستگی میان مردم به وجود آورند، تا با خیزش همگانی، رژیم جهل و جنایت را سرنگون سازند.
حال پرسش اینست؛ آیا این ایرانیان توانستند رسالت فرهنگی و ملی خود را انجام دهند؟.
بدبختانه، پاسخ این پرسش منفی است. زیرا عموماً ایرانیان برون مرزی با مشکلات و دشواری های زیادی از لحاظ مادی و فرهنگی کشور میزبان روبرو هستند که همواره با آن ها دست به گریبانند.
شماری از آنان هم که ارز کشور را غارت کردند، و یا با داشتن تجربه و آموزش بهتر در ایران، توانستند در کشورهای دیگر به سرمایه و موقعیت اجتماعی خوبی دست یابند، با خودخواهی و خود بینی، سال ها آموزش و پرورش درون کشور و سرمایه های ملی از دست رفته را فراموش کردند، و تنها به خود و یا هم فکران خود می اندیشند، و به سرنوشت کشور و مشکلات هم میهنان خود بی اعتناء مانده اند.
ایرانی های سرمایه دار که جریان سیاسی و فرهنگی کشور را دنبال می کنند، هرگروه و هردسته برای خود تشکیلاتی درست کرده اند. به طوری که هم اکنون در آمریکا فرستنده های رادیو و تلویزیون، و رسانه های گوناگونی زیادی وجود دارد، که کارشان تنها تک روی و نادیده گرفتن دیگران، و یا کینه ورزی و دشمنی با گروههای سیاسی و فرهنگی دیگر است.
این سیاستمداران غرب نشین، آن چنان در پوست و گوشت خود فرو رفته اند که گویا سوای گروه و هم اندیشان آنان، در ایران گروه سیاسی دیگری وجود ندارد، و حتی نمی تواند حق زندگی داشته باشد.
در حقیقت جنگ، جنگ با رژیم کشتارگر ولایت وقیح نیست، بلکه جنگ میان طرفداران نظام شاهنشاهی، جمهوری، کمونیستی، و حزب اللهی است.
تا آن جا که ما دیده ایم، طرف داران نظام شاهنشاهی، حق حیاتی برای جمهوری خواه قائل نیستند، و یا برعکس، جمهوری خواه شاهنشاهی را از رده خارج می داند.
آقای رجوی هم که با یک سر وگردن بالاتر، یک ولایت وقیح دیگر است، و برای خود بارگاه و خیمه و خرگاه، و خلافتی تشکیل داده، و کمونیست ها هم هیچکدام از روش های سیاسی دیگر را پذیرا نیستند، و مزدوران ولایت وقیح هم در نگهداری سیستم کنونی سرمایه گذاری می کنند.
همه این تک روی ها، و تلاش های فردنگری، که صرف از میان بردن و کم رنگ کردن نیروهای مخالف جمهوری اسلامی می شود، موجب خوشحالی و خرسندی رژیم بوده، و بر عمر کذایی آن تا کنون افزوده است.
در این جا عملکرد سیاست مداران ایرانی در بیرون کشور، ما را به یاد مثال فارسی می اندازد؛ « می گویند، در باغی چهل تا با جناق بودند، یک شغال آمد و همه را خورد.»
از آن چه گفته شد، این چنین برداشت می شود که ایرانیان برون مرزی با آن همه توانایی مادی و معنوی خود، نتوانستند و یا نخواستند در راه ایجاد اتحاد، هم آهنگی، و هم بستگی میان گروههای مختلف سیاسی تلاشی به کار برند، و .پیشاهنگ فرهنگ کشور خود بوده، و در راه خواسته های سیاسی مردم ایران نقشی سازنده داشته باشند.