دولت افغانستان، در جواب درخواست مضحک مسئولان جمهوری اسلامی مبنی بر شناسایی و دستگیری معترضانی که در کابل بر علیه حکومت ایران شعار دادند و عکس خامنه ای و احمدی نژاد را پاره کردند، پاسخ داد: “کابل، تهران نیست، همه حق اعتراض دارند.”
به قول معروف، حرف حق جواب ندارد و این حرف حقّ تلخ دولت افغانستان، چیزی جز واقعیت نیست. باید آفرین گفت به مردم افغانستان که با داشتن این همه مشکلات و درگیری های فراوان، باز هم مردم بینوا و اسیر در چنگال ظلم ایران زمین را فراموش نکردند و از جنبش سبز کمرنگ ایران، حمایت نمودند.
به شمال آفریقا نگاه می کنیم و کشوری را می بینیم که چند روزی بیشتر نیست، که پس از مبارزات فراوانی که به گفته ی خودشان، از جنبش سبز ایران الهام گرفته شده است، از شرّ دیکتاتوری خلاص شده است. مردم شجاع و متحّد تونس، هم کشته دادند، هم زخمی دادند، هم باتوم و گاز اشک آور و اسپری فلفل خوردند، ولی دست از هدف و مقصودی که آن همه هزینه را برای بدست آوردنش دادند، بر نداشتند.
ویدیو ئی از تظاهرات مردم آزاده و شجاع افغانستان در برابر جاسوس خانه ولی وقیح
اکنون آن ها دیکتاتور تونسی را فراری داده و من و شما را نصیحت می کنند که به مبارزه ادامه دهید، آن ها به آزادی رسیده اند و جنبش ما را سمبل مقاومت و مبارزه ی خویش قرار داده بودند و اکنون، ما که خودمان، پایه گذاران این جنبش و مبارزه ی علیه ظلم و استبدادیم، درست در میان “هیچ” ایستاده ایم و هر چند وقت یکبار، گامی به سمت عقب برمی داریم.
این که تونس و مردمش آزادند، خوب است، این که افغانستان کنونی سعی بر این دارد که در راه دموکراسی و آزادی بیان قدم بردارد و گام های موفقی نیز برداشته است، عالیست، امّا هموطن سبز من، کمی احساس حقارت نمی کنی؟.
همه ی این پیام ها و نصیحت ها و تشویق ها به ادامه ی مبارزه که روزی ما نیز موفق خواهیم شد، بوی حقارت و سرکوفت و تو سری می دهند.
آیا نمی خواهی از تونس درس آزادی و آزادی خواهی بگیری؟ آیا باز هم به دنبال دوران شکوهمند خمینی کبیری؟. آیا خجالت آور نیست که در انتظار نشسته ای تا عربی پس از ۱۱۰۰ سال ، از درون چاه بیرون آید، و با کشتن مردم تا زیر شکم اسبش خون جاری کند، آیا این نشانه خرد زدگی و بیماری روانی نیست؟
چشم هایمان را که خوب باز کنیم و نیک بنگریم، درمی یابیم که استبداد و دیکتاتور، به روح و جان ما دخول کرده اند و هر یک از ما، در درون خود، دیکتاتوری مستبد هستیم.
نه امکان انتقاد کردن داریم، نه دلمان می خواهد حرف راست بشنویم، در قبال هر کلام و هر شخصی که بر ضد ماست، شمشیر می کشیم و جبهه گیری می کنیم.
ویدیوئی از تظاهرات مردم شجاع و دلیر تونس علیه دیکتاتورشان.
در ذهن خود، بت هایی ساخته ایم از کسانی که شعور سیاسی شان، از شور مردم تونس و افغانستان برای کسب آزادی، صد ها بار کمتر است، و به هیچ کس اجازه ی نقد آن بت ها را نمی دهیم.
انتقاد سازنده و اصولی را توهین به علایق و اعتقادات و باور ها تلّقی می کنیم و هدف منتقد را ضربه به جنبش ایستادگی مردم ایران می دانیم. به راستی ای هموطن عزیز من که طاقتت طاق شده و کاسه ی صبرت لبریز گشته است، به کجا چنین شتابان داریم می رویم؟
مگر ما کم کشته دادیم؟ مگر ما کم شکنجه شدیم؟ مگر کم از جوانان این مملکت و دوستان ما را در بند کردند و هر روز به جمع آن فرزانگان اضافه می شود؟ مگر جنبش سبز صد ها بار بیشتر و بهتر از جنبش تونس در اختیار جوانان خوش فکر و روشن اندیش و نیک پندار نبود و نیست؟ پس چرا آن ها توانستند و ما نمی توانیم؟
البته پاسخ این پرسش ها بدیهی است، و با کمی اندیشیدن، به آن خواهیم رسید. علت موفق نبودن و سرکوب شدن خیزش و رستاخیز مردمی، آنست که گروهی وابسته و پیرو رژیم لعنتی اسلامی، و یا دنباله رو جنایتکارانی چون خمینی، خاتمی، در این جنبش وجود دارند، و آب سرد بر حرکت انقلابی جوانان ما می پاشند.
در مقاله های پیشین از داستان غم انگیز مرده پرستی و عادت به ظلم و ظالم پروری که خصلت ما ایرانیان است، سخن گفتیم.
فکر نمی کنید که باید متحوّل شویم؟ گمان نمی کنید که دیگر بس است این همه حقارت و خاری؟.
در این چند روز در بسیاری از نوشته های دوستان، جمله ی”کاش ما هم تونسی بودیم” یا “تونسی هم نشدیم” یا بسیاری از واژه های غم بار دیگری که ناشی از حس حقارت و ذلّتی است که در وجود ما ریشه می دواند، به چشم می خورد، امّا به راستی، آیا ایرانی بودن اینقدر خفیف و پست گشته است که آرزوی جوانان قلم به دست کشورمان، زاده ی تونس بودن است؟
به اندازه ی فاصله ی تونس تا افغانستان، خار شده ایم و به عمق تاریخ گوهر بارمان، له و لورده گشته ایم و هر کسی با هر نژادی و با هر اندازه ی سوادی، به خود اجازه می دهد، که ما را با اعراب مقایسه کند و یا تو سری می زنند که با تاریخ خود ننازید و الان در جهان هستی کجای کار هستید؟
این ویدیو به مناسبت تظاهرات ۱۶ آذرجلو دانشگاه شریف امامی دیده می شود
هموطنم، پاره ی تنم، ای ایرانی دلیر; بیا تا برای پایان دادن به این شب سیاه و ماتم زده که بر سر تا سر کشور عزیزمان سایه افکنده، برای از بین بردن ظلمی که بر روح و روان همه ی ما ضربه های سهمگین زده است و می زند، به خاطر اشک های روان بیچارگان و بی خانمان هایی که هم اکنون در سرمای تهران، دارند به خود می لرزند و کسی را یارای کمک به ایشان نیست و اصولا کسی به فکرشان نیست، برای زنده کردن دوباره ی نام پر شکوه ایران، برای خرسند کردن بزرگان این آب و خاک از خودمان، یک بار و برای همیشه دست در دست یکدیگر گذاریم و به هر طریقی که می توانیم، این رژیم ستمگر را ساقط کنیم.
بیا و از همین الان فکر کنیم که جنبش، رهبر و پیشوا ندارد و در دل و جانمان اسم سمبل ها و بت ها را خط بزنیم و بیاندیشیم که هر ایرانی وطن پرست، یک رهبر و سر لشگر است برای پیش بردن جنبش و به هدف رسیدن.
بیا تا به خود بقبولانیم، که: “ما نیز می توانیم…”