به دنبال سردرگمی و ببخشید عقل و گ. قاطی کردن خلیفه نامبارک، دوستان و هم چماقان ایشان در سراسر جهان به راهگشایی، و روش یابی پرداختند، وهرکدام پیام هایی برای او فرستادند.
عمرقذافی قلدر لیبی پیام داد که آماده است باصدها شتر به قاهره آمده، و خود، باخلیفه نامبارک درکنار هم به جمعیت خس و خاشاک یورش برده، و آنان را لت و پار کنند.
خلیفه نامبارک پیام های مشابهی نیز از سوی قلچماق ونزوئلا، و سلطان عمان دریافت داشت. خلیفه عمان پیشنهاد کرد که تعدادی باز شکاری بفرستد تا برسر تظاهرکنندگان فرود آیند، و آنان را پخش و پار کنند.
در هرحال، خلیفه نامبارک که درمدت ۶ شبانه روز از ترس هجوم شترسواران، و چاقو کشان اسلام، شاش بند، و دچار حواس پرتی و بی خوابی شده بود، دو شب پیش، از آن چه در کشورش می گذشت فراموش کرد و برای لحظاتی به چرت زدن پرداخت.
در این چرت زدن و خواب خرگوشی رفتن، خلیفه نامبارک، خود را در کنار ولی وقیح دید که با دلسوزی و نگرانی، مراقب حال او بود، و به دلجویی و دلداری وی می پرداخت.
ولی وقیح – (بامهربانی)، نگران نباش، حسنی عزیز، ما هم از این اراذل واوباش و خس و خاشاک ها زیاد آسیب دیدیم، و هنوز هم کاملاً از شرشان در امان نیستیم.
خلیفه نامبارک – (در حالی که نزدیک به ترکاندن است) چرا شما به فکر ما افتادید، و می خواهید به ما کمک کنید؟.
ولی وقیح – آخر شرایط ما به هم نزدیک و مانند هم است. ما سه دهه است که از امت خردباخته و تحمیر شده سواری می گیریم، شما هم در همین زمان بساط دیکتاتوری خود را بر پشت مردم فلک زده مصر پهن کرده اید.
مجتبی خان ما ۱۶۰۰ میلیون پوند به انگلیس برده، جمال جان شما هم گویا ۶۰۰ میلیون پوند به انگلیس انتقال داده است. خود ما در بانک های خارجی پول های فراوانی ذخیره کردیم، شما نیز همین طور.
خلیفه نامبارک – از محبت و دوستی شما ولی وقیح مهربان سپاسگزارم، ولی وضع شما با من تفاوت می کند. شما امام چهاردهم هستید، هرشب با امام زمان دیزی آبگوشت می خورید، اولاً هم درد و همراز دارید، دیگر این که امت تحمیق شده و خردباخته ای شما را دنبال و پیروی می کنند، ولی کار ما از این کارها گذشته، من لحظه ای آرامش ندارم، و نمی دانم چه گونه خودم را دست کم از این شاش بند شدن نجات دهم.
ولی وقیح – تو باید روش ما را دنبال کنی، بادادن ساندنیست، کوپن، پول نقد، و وعده های آبگوشتی، از دهات و شهرها مردم را به قاهره آورده، در برابر اوباش قرار دهی.
ولی وقیح – (ادامه می دهد) اگر بخواهید من ملامجبتی فرزند لش خودم را همراه با چاقوکشان و آدم کشان بسیجی، پاسدار درخدمت او به مصر می فرستم، تا از پشت بامها و درون مغازه ها، و در پناه تاریکی به مردم تیراندازی کنند، و ترس و وحشت در میان مردم به وجود آورند.
خلیفه نامبارک – ما تا به حال از نیروهای ارتش و سربازان لباس معمولی پوشاندیم و میان مردم فرستادیم تا به عنوان افراد عادی از ما طرفداری کنند، و در صورت لزوم، سرکردگان اوباش را با شلیک گلوله از پای در آورند.
خلیفه نامبارک – (ادامه می دهد) از محبت شما ولی وقیح سپاسگزارم، ولی باور نمی کنم که با همه این ترفند ها بتوانم از شر این خس و خاشاک ها جان به در برم.
ولی وقیح – اگر بافرستادن لات و چاقو کش های چاله میدونی و موتورسوارهای ما در میان اوباش ها کاری از پیش نرفت، آن وقت ما ناچاریم از ملا میرحسین، و ملا خاتمی کمک بگیریم.
خلیفه نامبارک – ( باشگفتی!) چه کمکی این دو ملا می توانند به ما کنند؟.
ولی وقیح – آن ها به قاهره آمده رهبری مخالف رژیم شما را بر عهده می گیرند، نخست توجه و اطمینان مردم را برای چند روز جلب می کنند. آن گاه، در زمانی که مردم هیجان زده هستند، و می خواهند به مرکز خلافت شما حمله کنند، مردم را به « صبر و استقامت »، و این که در فرصت های بهتری نتیجه بهتری خواهند گرفت، به خانه هایشان بر می گردانند، و بدین ترتیب آب سردی بر شورش خس و خاشاک پاشیده می شود. آن گاه شما فرصت می یابید تا از عکس های گرفته و فیلم های برداشته شده، دشمنان خود را شناسایی، دستگیر و سربه نیست نمایید.
خلیفه نامبارک که از این همه پیش بینی و برنامه ریزی ها به وجد آمده بود، از خواب پرید، و از شدت خوشحالی و شادمانی خود را خیس کرد. ولی به زودی در غم و اندوه فرو رفت. زیرا آن چه گذشت خواب و رؤیا بوده، نه حقیقت!.
اما، از یک جهت خوشحال بود. گرچه ولی وقیح کمکی به او نکرد، ولی دست کم او را از درد و فشار کلیه ومثانه آرام نمود.
خلیفه نامبارک در هرحال، تصمیم گرفت پاره ای از پیشنهادهای ولی وقیح که در خواب دیده و شنیده بود، به کار بندد.
هم میهن گرامی، ولی وقیح توانست با ترفندی، به کمک فرزند گردن کلفت خود و دو ملا، شعله انقلاب مردم ایران را خاموش نماید، آیا خلیفه نامبارک با الهام از ولی وقیح می تواند همان روش را دنبال کند؟.