با اینکه می دانم بعد از نوشتن این مقاله، باید منتظر توهین سلطنت طلب ها و سینه زنان رضا پهلوی باشم، ولی باز هم، به حرمت آزادی بیان و به خاطر هدف مقدّسم که همانا رهایی بی قید و شرط ایران زمین از چنگ ظلم و ستم و جهل و خرافات است، تمام این دشواری ها را به جان خریده و دست بر قلم می برم و از شما خوانندگان عزیز و دوستان سلطنت طلب می پرسم که چرا من یک جوان ایرانی باید مدیون شاهزاده باشم؟.
شاهزاده رضا پهلوی که با سرمایه ی هنگفت و بیکرانی از مال مردم و کشورمان توسط خانواده اشان، و دوستدارانشان بیرون برده شده است، در ناز و نعمت و در شرایطی ایده آل و افسانه ای زندگی می کنند.
اینکه چرا باید ایشان در میان پرهای قو رشد کنند و کودکان بینوای ایران زمین در تکّه ای کارتن و مقوا شب را به صبح برسانند، خود دردی است بر دردهای بی پایان ملت محروم و زجر کشیده ایران.
اینکه ایشان می توانستند در آزادی کامل و رفاه کم نظیری به تحصیل مشغول شوند ولی گویا چندان موفقیتی نداشته اند، ویا به آسانی دست بر روی دختر مورد خواست خود گذاشتند، و با یک اشاره ازدواج کردند، بدون اینکه حتی ثانیه ای طعم خستگی بعد از کار روزانه را بچشند، پرسش آفرین است.
همچنین، داشتن بهترین خانه وویلای زندگی به مشابه قصر نیاوران، و زندگی فرزندانشان در آسایشی کم نظیر، و در مقایسه با آن، در شرایطی که دشوراری های سرسام آور موجود درزندگی هرا یرانی، دربرابر نابسامان مالی، بالا رفتن سن ازدواج و افزایش روز افزون فساد و فحشا سر به فلک می کشند، خود باعث به وجود آمدن سوال های بیشماری در هر ذهن آگاه و روشن می شوند.
جناب شاهزاده رضا پهلوی که به قول خودشان در مصاحبه ی با آقای بیژن فرهودی، سی و دو سال است که دارند حرف می زنند و دیگر از حرف زدن خسته شده اند، چه قدمی برای حل مشکلات فراوان من جوان ایرانی که به دلیل وطن پرستی و آزادی خواهی آواره ی کشورهای اروپایی شده ام، برداشته اند که من باید طوق غلامی ایشان را به گردن بیاندازم؟.
هیچ به اشتباهات فاحش سیاسی پدرشان در اداره ی کشور کاری ندارم، چرا که گناه پدر را به پای پسر نمی نویسند، امّا شما عزیزان پهلوی پرست، به من یک دلیل بدهید تا من نیز بتوانم به ایشان به چشم یک ایرانی وطن پرست، که قرار است شاه یا رییس جمهور مملکت من بشود، نگاه کنم.
شب آخرین چهارشنبه ی سال هشتاد و هشت یا همان چهارشنبه سوری خودمان، من تک و تنها و بی هدف، در حالی که حس پوچی و نابودی سراسر وجودم را در بر گرفته بود، در خیابان های سر و یخ زده ی شهری، قدم می زدم و اشک می ریختم، و ایشان عکس هایشان را در حالی که دست یکدیگر را گرفته اند و از روی آتش می پرند و لبخندی بر لبان شاهانه اشان نشسته است را، بر روی سایت رسمی شان می گذاشتند و من فقط آه کشیدم و حسرت خورم.
من مبارزه کردم و در جوانی سیاه بخت شدم، ایشان دم از مبارزه می زنند و هیچ اندوهی ندارند. شاهزاده ی ما، کوچکترین تعلق خاطری به ایران و تاریخ کشورمان نیز ندارند و اسامی فرزندانشان را از بین نام های عربی برگزیدند.
زیرا به تصور ایشان چون مردم ایران مسلمانند، از اسلامی بودن ایشان استقبال می کنند. این هم یک کلاهبرداری دیگر است. در حالی که ما هرچه در تاریخ و زندگی بازنده هستیم، همان تازی گری یا تظاهر به تازی گری ما است.
ما ۱۴۰۰ سال است که خود را برده و زرخرید تازی کرده ایم. پدر شاهزاده نیز برای استحکام تخت و تاج خود، در کنار، و زیر عبای آخوند پناه گرفتند، و ما را به این خاکستر نشینی رساندند.
آقای حسنی مبارک هم که اکنون مورد لعن و نفرین مردم مصر است، نام فرزند خود را جمال گذاشته، تا از علاقه و دلبستگی مردم مصر به جمال عبدالناصر سوء استفاده کند. ولی می بینیم که این طور نشد، اکنون خود و خانواده اش به عنوان خائنین به مردم و کشور مصر در تاریخ به ثبت خواهد رسید.
کمترین عمل ناسیونالیستی که از شاهزاده انتظار میرفت این بود و مردم امیدوار بودند که روزی والاحضرت چکمه های پدربزرگ شان را به پا کنند و بیایند داخل ایران و ظلم را ریشه کن کنند و آخوند ها را از مملکت بیرون برانند. ولی دریغا که چنین جوهری در ایشان وجود ندارد.
من به شخصه در ایشان، چیزی بیش از یک تحلیلگر سیاسی و دنباله رو سیاستمداران آمریکا و اسرائیل ندیدم. شاهزاده توان و صلابت و اقتدار لازم را برای رهبری یک کشور ندارد، ایشان حتّی سخنور خوبی نیز نیست. برای باور به این حقیقت می توانید به دور از تعصب خشک، چند تا از مصاحبه های ایشان را مشاهده و گوش دهید، آن گاه خود قضاوت فرمایید.
ایشان به درگاه کاخ سپید، و گردانندگان اسراییل متوسل و دخیل شده اند، تا دری به تخته به خورده، و آنان به ایران حمله نظامی کنند، چند میلیون مردم بیگناه و زجر کشیده ایران نابود و پاره پاره شوند، آن گاه ایشان در رؤیای خود، به تاج رتخت دست یابند.
شاهزاده ی گرانقدر ایرانزمین، فرموده اند که من با همه ی جوانانی که به تازگی از ایران خارج شده اند در ارتباطم و به آن ها کمک می کنم و حمایتشان می کنم، این سخنان رنگ و بویی مجانی کردن آب و برق توسط خمینی دارند، چرا که من به شخصه از دوستانی که به تازگی از ایران خارج شده اند، چیزی در رابطه با تماس با شاهزاده نشنیده ام.
و شاید هم کمک های ایشان فقط شامل حال جوانان سلطنت طلب می شود که خب باید به ایشان آفرین گفت که با این عمل، عدّه ی بسیاری از جوانان مبارزی که از ترس جانشان ایران را ترک کرده اند آنان را خریدند، و با حاتم بخشی خود، طرفدار پادشاهی نمودند.
در دلم مانده که کمی در رابطه با مرحوم شاهپور علیرضا پهلوی سخن بگویم.
بعد از خودکشی ایشان، من زبان در دهان گرفتم و لب به سخن نگشودم، چرا که جماعت مرده پرست و سینه زنان پر شمار این خانواده، به هر کسی و یا گروهی که سوال هایی اساسی می کرد، پرخاش می کردند و القابی همانند خائن و وطن فروش به انسان های شریفی، از جمله استاد بهرام مشیری که ایشان به تنهایی عده ی کثیری از هم میهنان را از منجلاب خرافات نجات داده اند، و از خانوداه پهلوی خواست تا وصیت شادروان علیرضا را بر ملا کنند، چه دشنام ها و نسبت هایی که ندادند؟.
ولی اکنون که تصمیم به نوشتن این مطالب گرفتم، فرصت را غنیمت می شمارم و حرف های ناگفته ی بسیاری را به روی کاغذ میاورم.
شاهزاده رضا پهلوی، فقط فرصت را مناسب دیدند تا مرگ برادر خود را نیز به ایران و ملّت زودباورش، نسبت دهند و ارج و قرب خود و خانواده ی شان را بالاتر ببرند، غافل از اینکه، هنوز جوانانی همانند من، نفس می کشند و اسیر این بازی های سیاسی نخواهند شد و پی به اصل ماجرا خواهند برد.
این طور پیداست که در میان همه افراد خانواده پهلوی تنها شادروان علیرضا در اندیشه ایران بود، و با رفتن به سه دانشگاه معتبر و معروف آمریکا در باره ایران باستان مطالعه کرده بود. این موجب افتخار هر ایرانی است.
ولی باید یاد آور شد که خانواده پهلوی به ویژه شخص شاهزاده روی میهن پرستی و فعالیت های علمی علیرضا سرپوش گذاشتند، و هرگز به ایشان فرصت و اجازه ندادند تا آن چه در دل دارد بیان کند، و نسبت به ایرانی که بدان عشق می ورزید، احساسات خود را بیان کند.
آن ها حتی روی دو شاهدخت نیز سرپوش گذاشتند. یکی را به مرگ رساندند، و دیگری را در تاریکی و گمنامی نگاه داشتند.
مساله ی دیگر این است که از چه زمان و با چه منطقی، خودکشی که هیچ کس را به فکر فرو نمی برد، فدا کردن جان در راه میهن، تلقّی می شود؟.
آیا این گونه خودکشی ها را نباید فشار بی حد و حصر، سرپوش گذاشتن، و ظلم و ستم خانوادگی دانست؟.
آیا خودکشی شاهدخت جوان در سال ۲۰۰۱ نیز نمی تواند بیانگر ظلم و ستم بی رویه و نادیده گرفتن وی از سوی خانواده باشد؟.
در آخر، از شما، جناب آقای شاهزاده رضا پهلوی، می پرسم، که نتیجه ای که شما، از چندین سال حرف زدن و شعار دادن هایتان به دست آوردید، چه بوده است و تا چند سال دیگر می خواهید بنشینید و وقایع و اتفاقات روزانه ی ایران را تحلیل بفرمایید؟.
باز هم می گویم، شما برای من و هم نسلانم، هیچ قدمی بر نداشته اید که هیچ، باعث چند دستگی و پراکندگی ما نیز گشته اید.
هیچ کس هم جراتش را ندارد که از شما بپرسد، این همه ثروت را از کجا آورده اید و فرق شما و هاشمی رفسنجانی تنها در طرز لباس پوشیدنتان است و بس.
چرا من باید مدیون شما باشم؟.