و چه رنج ها که نکشیده ای هموطنم، ای دخت ایران زمین، ای خواهرم، ای مادرم… لب هایت را به گناه زن بودن دوختند و دم نزدی، زبانت را به جرم نالیدن از ستم بریدند و صدایت در نیامد، آزادیت را به دلیل طرز فکر احمقانه شان سلب کردند و آزادیت را خلاصه کردند در نفس کشیدن و زنده بودن.
چشمانت را که در پی آزادی می چرخید، به زمین میخکوب کردند و ممنوع خواندند، ورود عشق را به قلب مهربانت. محرومت کردند ازعاشق بودن. و عا د تت دادند به اجبار، نه طعم عشق چشیده ای، نه از زندگی جز درد و غصه چیز دیگری نصیبت شد. و نه از باران احترام و حقوق بشر قطره ای به کام خشکیده ات چکید.
زندگی را برایت گل و بوستان، نقّاشی کرده اند و در واقعیت با غل و زنجیر و تحقیر رو به رویت نمودند. و چه هواهای شومی در سر دارند این بی خردان…
خواستند بلایی را که زمستان بر سر زمین می آورد، بر دل مهربانت بیاورند و نا امیدت کنند از زنده ماندن، خواستند تیشه ی آخر را با قدرت به ریشه ات بزنند و از درون به آتش بکشانندت، خواستند تیز خلاص را بر قلب پر از عاطفه ات شلیک کنند و برای همیشگی تو و دشمنی به نام زن را به دست فراموشی بسپارند.
امّا… امّا نتوانستند و نمی توانند و نخواهند توانست چرا که تو، وجودت به عشق هستی می بخشد و قلبت خانه ی محبت است و باطنت سرچشمه ی نیک سرشتی و درست کاری است. چرا که تو خلق شده ای که مادر باشی و مادر یعنی سرچشمه محبت، انسانیت، و عشق…
تو سزاوار مدح و ثنایی از آن رو که که تو مسئولیت مادری را بر عهده داری و مادر به معنای واقعی کلمه خود زندگی است.
باید که سر تعظیم فرود آورد در برابر ذات پاکت که همچون دانه های سفید برف، نور امید به زندگی را در دل آدمیان به پرواز در می آوری.
باید که با کمال احترام دستت را بوسید که تو اینگونه فداکاری، با تمام این مصائب و مشکلات غافل نشدی. از خانه و خانواده ات و مهر ورزیدن را از یاد نبردی، و وجود نازنینت را وقف عشق ورزیدن کردی.
در زمانه ای که عشق خریداری ندارد، در جامعه ای که به شدت با تو قهر آمیز رفتار می کند، و نامردانی که وجودت روح پلید آن ها را آزرده می کند، تو نطفه ی محبت را در دل جامعه می کاری.
چه آرامشی خوابیده است در پس حریر نگاهت با این همه نا مردمی ها، چه فریادی در زنجیر است. در پس سکوت تلخ گلویت، چه بغضی انتظار شکستن می کشد. در پس لبخند سردت… بمیرم برای مظلومیتت ای مادرم، ای خواهرم، ای بانوی گرامی ایران…
هر روزه نگاه حریصانه و غضبناک این نامردان بی شرف را در کوچه و خیابان حس می کنی، و سر بلند نمی آوری. هر روز حرف و حدیث و کنایه های این جماعت بی عار را در کوی و برزن می شنوی، و دلت پر می شود از غم و غصه و سخت بی دفاعی…
بی دفاع و بی پناه رهایت کرده اند در میان گله ای گرگ گرسنه که همگی قصد دریدنت را دارند. امّا نترس و ادامه بده که ما نیز در کنارت هستیم و شانه به شانه با تو قد مم برخواهیم داشت. در راه آزادیت، و آزادیمان، و مژده ات می دهم که دور نیست روزی که از تمامی بند های اسارت این مزدوران رهایی یابی… تا روز موعود ما نیز با توییم ای زن ستم دیده ی ایرانی…
قسم بر شرافت کاریم، قسم به مهر مادری، قسم به نام ایران وآزادی که قلمم لحظه ای از حمایت شما نخواهد ایستاد…