دوباره روحیه گرفته بودیم، دوباره شور و نشاط و شادابی به اردوگاه های سبزمان برگشته بود، دوباره دست های یکدیگر را گرفته بودیم و چشم های مان انتظار دیدن فرو ریخته شدن مقر خلافت را می کشیدند، دوباره قدم به خیابان ها گذاشتیم و شجاعانه به جنگ با مزدوارن و سگان ولایت وقیح پرداختیم، دوباره میلیونی بودیم، پس چه شد که کار به اینجا رسید؟. ریشه ی درد کجاست؟.
با روش های غلط و نادرست پیشنهادی اصلاح طلبان که خواسته یا نا خواسته همواره بر طول عمر رژیم خودکامه ی خونخوار، افزوده اند و می افزایند و سعی دارند دموکراسی اسلامی را در قانون اساسی منحوس کشوری بگنجانند که نویسنده ی قانون اساسی اش، اقتصاد را برای خر دانسته!
با راه کارهای غلط گروه راه سبز امید و گروه فیس بوک بیست و پنجم بهمن ماه، بار دیگر جوانان ما را در خیابان ها به خاک و خون کشیدند، و ما تا خواستیم کاری بکنیم، دفاع از خود را نیز مخالف خط فکری جنبش خواندند.
نتیجه اش هم سه شنبه های اعتراض بود که باید آنرا سه شنبه های کتک و چماق نامید. چرا که هر سه شنبه، مردم به نشانه ی اعتراض و به دستور گروهی که هیچ مشخص نیست اعضای آن چه کسانی هستند و در صورت به بن بست رساندن جنبش، چه شخصی پاسخگوی این بی سیاستی ها و ندانم کاری هاست، بیرون رفتند و کتک خوردند و بازداشت شدند.
باید آفرین گفت بدین همه درایت و شایستگی این گروهک راه سبز امید و همه ی دست اندر کارانشان که با چه سرعتی، بار دیگر، آتش تند برخاسته از اعتراضات مردمی را به بیراهه کشانده و خاموش کردند و خود نیز سرهایشان را همچون کبک، زیر برف کرده اند و نه چیزی می شنوند و نه چیزی می بینند.
گروه فضول محلّه و بسیاری دیگر از فعّالین سیاسی بارها اعلام کردند که اکنون زمان تداوم تظاهرات، وآغاز اعتصاب های سراسری است. ولی دریغ از کوچکترین حمایت و اقدامی در این راه که بی شک می توانست کمر رژیم را با کمترین هزینه ی ممکن بشکند و مردم قدرت بیشتری پیدا می کردند.
باید گفت حیف از جوانان رشیدی همچون محمّد مختاری، صانع ژاله، کیارش آسا، سهراب اعرابی، محسن روح الامینی و ندا ها و شبنم ها و امیر ها که با سیاست و راه کارهای غلط این اصلاح طلبان که جنبش را از همان دو سال پیش مصادره کردند و خط قرمزی به دورش کشیدند و هر کس که دهان به اعتراض از سیاست پیش گرفته ی جنبش کرد، مزدور و غیر خودی نامیدند، وارد کارزار شدند و جانشان را برای آزادی ایران از دست دادند ولی افسوس به جای اینکه راه این عزیزان ادامه یابد، از نامشان استفاده های ابزاری می کنند.
جنبشی که مفسّری و تحلیل گریش به دست شومن ها افتاده باشد، جنبشی که سخنگویش آخوندی مانند کدیور تازی نژاد باشد که شعارهای مردم را سانسور کرده و بر عکس به گوش ملّت میرساند، جنبش سبزی که فیلسوف و روشن فکرش بشود دکتر سروشی که تا دیروز، خود خانه خراب کن و مزدور بوده و هیچ بعید نیست امروز نیز، همان آدم دیروز باشد که آن همه استاد فرهیخته ی دانشگاه را چه وقیحانه از کار بی کار کرد.
جنبشی که بزرگ و ادیبش مهاجرانی باشد که از پاکیزگی اقتصادی خامنه ای سخن می گوید، جنبشی که مردم به وجودش آوردند ولی امروز بزرگانش یادشان برود که جنبش برای مردم است و سراسر جنبش را حرف های در گوشی اردشیر امیر ارجمند و شرکاء پر کند، باید به حالش زار زار گریست!.
در حقیقت باید برای ۷۰ میلیون ایرانی مظلوم گریست که دربند طلسم اسلامی، و در بند دکانداران دین، و پشتیبانان مزدور آن یعنی کسانی که اتاق فکرشان در لندن است، و منشور ضد مردمی جنبش سبز را که مغایر خواستار قشر عظیمی از جامعه است را با همان طرز فکر قرون وسطایی شان، نوشته اند و منتشر نموده اند، گرفتار شده اند، و مزدوران دیگرشان در کنار کاخ سپید و باکینگهام، موس موس می کنند که دولت های چپاولگر غرب با رژیم از در سازش و آشتی در آمده، و دست به ترکیب آن نزنند.
اکنون گروه فیس بوکی بیست و پنجم بهمن ماه و گروه راه سبز امید مشغول صادر کردن تزهای مبارزاتی کودکانه ای هستند و به پشتوانه ی حمایتی که خود ما، مردم ایران، از ایشان کردیم، صاحب بلندگو شده اند و جنبش را به بیراهه کشانده اند.
اینان که معلوم نیست چند نفرند و نامشان چیست و تحصیلاتشان در چه سطحی است؟، هفتاد میلیون مردم ایران را به بازی گرفته اند و شرم نیز نمی کنند.
نکته ی دیگری که بسیار عذاب آور است، فقر فرهنگی مردم کشور ماست. این مردم، قدر هنر را نمی دانند و نمی توانند هنرمند و چماق دار را از هم جدا تشخیص دهند.
این مردم، برای ساعتی خندیدن، به خون پاک همه ی کشته شدگان راه آزادی خیانت کرده و می کنند، دریغ از اینکه متوجه شوند دارند به خودشان می خندند و سوژه ی مضحک فیلم مسعود دهنمکی، حماقت همین مردم است، ولی کو گوش شنوا و چشم بینا؟.
از این مردمی که فیلم هنری و تحسین برانگیز آقای فرهادی را نادیده می گیرند و برای ریختن پول به شکم چماق داران و انصار حزب الله صف می کشند و برایشان سانس ویژه ی یک نیمه شب می گذارند، چه انتظاری می شود داشت؟
ما حتّی قدرت تحریم یک فیلم را نداریم و دم از براندازی حکومت می زنیم!. ما داریم بر سر قبری که مرده ای درونش نیست گریه می کنیم و خود نیز به این امر واقفیم. آن وقت آقایان به جای متحد ساختن مردم و روشنگری و اطلاع رسانی، در حال دعوا بر سر رژیم آینده ی این مملکتند!.
هموطن عزیزی که این نگاشته را می خوانی، درد ما و مردم ما، درد فرهنگی است، ما زخم خورده ی خزعبلات آخوندی هستیم و تا ریشه ی این آخوند را از افکار مردم نکنیم، عمارت خیابان پاستور ولی وقیح، از جایش تکان نخواهد خورد.