بدبختانه لاف در غریبی و ..ز در بازار مسگری، هردو ناپیدا و ناشناس می ماند. عده ای از هم میهنان ما که در گذشته با فرصت طلبی در جستجوی پست نان و آبداری بوده اند، و یا به نحوی سر هم میهنان خود شیره مالیده اند، مانند کبک سرشان را زیر برف می کنند، و پندارند گذشته تاریکشان همیشه پوشیده می ماند.
ما کمترین دشمنی و کینه توزی با هیچ فردی نداریم، ولی برخود می دانیم که لغزش و سودجویی های دیگران را یادآور شویم تا مانند انقلاب سال ۱۳۵۷، در چنبره جنایت کار و یا فرصت طلب دیگری مانند خمینی گرفتار نشویم.
در این راستا، با آن که نگارنده فرد آن چنان مذهبی نیستم، و به آخوند که تازی نژاد است خاطره و دلبستگی ندارم، ولی هرگز من، ویا هیچکدام از گروه ما، انتقادی از شخصیت و کرامت آیت الله منتظری، آیت الله صانعی، آیت الله کاظمینی بروجردی، و یا مهندس بازرگان ننمودیم.
با توجه به این که نگارنده سه بار در دوران زندگی در خدمت آیت الله منتظری بودم، و دوبار با مهندس بازرگان دیدار داشتم، دو سال دانشجوی مهندس ریاضی و دکتر حسابی بودم ، و بارها از دکتر فرخ رو پارسا دیدار نمودم، همه آنان را انسان هایی بسیار متوا ضع، بی مدعا، فاضل، سرشار از عشق و دلبستگی به ایران، و هم میهنان یافتم.
حال، اگر از آقای مسعود رجوی، آقای بنی صدر، آقای کدیور، خانم علیزاده، و یا دیگری انتقاد می شود، به دلیل آنست که این هم میهنان، آنچنان نیستند که نشان می دهند. پس بهتر است آنطور که هستند شناخته شوند. و این وظیفه همگان است تا لب به سخن باز کنند، و ناگفتنی ها از پس پرده بیرون آید.
زیرا بیشترین دانش و آگاهی های سیاسی و علمی این گونه افراد، در مغزشان جای نگرفته، بلکه در دهانی بزرگ، با هارت وپورتی فراوان، و گستاخی و پررویی بیکران آنهاست.
از گذشته آقای بنی صدر چه می دانیم؟.
مهم نیست بدانیم و یا ندانیم که آقای بنی صدر در سال ۱۳۱۲ در همدان به دنیا آمده، و چه کارهایی کرده است؟. مهم خط فکری و عملکرد گذشته ایشان است. از آن جا که پدر آقای بنی صدر یک آخوند بوده، و نامبرده در خانواده یک روحانی پرورش یافته است، بی تردید می تواند شناخت بسیار خوبی از آخوندها داشته باشد، و نه تنها از میزان حرص و طمع، غرور بی پایان، جمود فکری، و نهایت کوته فکری آنان آگاهی کامل داشته، بلکه خود نیز به میزان فراوان از آنها به ارث برده باشد.
بنابراین، از این که به صدای آمریکا می گوید من خمینی را نمی شناختم، دور از حقیقت، و فرار از مسئولیت، و احیاناً فرصت طلبی ایشان است. تحصیل در رشته اقتصاد اسلامی در دانشگاه تهران، و نوشتن و چاپ کتاب اقتصاد اسلامی در هنگام انقلاب، و انتشار روزنامه انقلاب اسلامی، همگی گویای یکی از دو نتیجه زیر است: الف- خط فکری ایشان، همان خط فکری خمینی، و آخوندهای دیگر است، ب- ایشان یک فرصت طلبی بیش نیست که هنگام رستاخیز مردم ایران در سال ۱۳۵۷، به دنبال کسب مقام و رسیدن به رؤیای ریاست جمهوری بوده است.
چند نفر از کسانی که اندکی پیش از انقلاب میزبان آقای بنی صدر بوده اند و چون در ایرانند دوست ندارند نامشان برده شود، از روحیه و جاه طلبی آخوندمآبانه آقای بنی صدر آگاهی کامل داشتند. بنا به گفته آنان آقای بنی صدر دریک کنفرانس مطبوعاتی که جان پل سارت در آن علیه شاه و آزادی زندانیان سیاسی صحبت می کرد، گفته بود،: «من نخستین رئیس جمهور ایران خواهم بود».
براستی آقای بنی صدر که مدیر برنامه ریزی، کارگردان، سلسله جنبان، دبیر نوشته ها و گفتار خمینی، و بلند گوی پخش خردزدایی و مردم فریبی او بود، و خمینی را به دور انگشت خود می چرخاند، حق داشت که برنامه ریاست جمهوری آینده را پیش خود مطرح و پیش بینی کند.
البته آقای خمینی هم فرد ناشناسی نبود، بلکه با سپاس از خدمات آقای بنی صدر، در تبلیغات به نفع او، پاسخی مناسب داد. نخست، به آخوندهای قم سفارش تبلیغ برای رأی دادن به او نمود، آن گاه، در یک سخنرانی علناً گفت: «من بنی صدر را به خوبی میشناسم، او فرزند آیت الله سید نصرالله بنی صدر در همدان از دوستان خودمان است..».
آقای بنی صدر بنا به گفته دوستان میزبان ایشان درچند شهر اروپا، با رفتاری سراپا کبر و غرور، با آنان برخورد نموده، و حتی با آن که مجلس سخنرانی و یا پذیرایی را با دشواری های زیادی برای او ترتیب داده بودند، در برخورد با آن ها، از دادن دست، و یا روی بوسی که بخشی از فرهنگ ما شده است، خودداری می نمود.
آقای بنی صدر اندکی پیش از انقلاب با پوشیدن عبا و نعلین که تنها یک دستار از آخوندها کم داشت، از یک میهمانی به میهمانی دیگر می رفت. ایشان شتابانه، کتاب اقتصاد اسلامی نوشت که گویا خمینی با خواندن آن بود که گفت: «اقتصاد کار خر است». حالا چگونه آقای بنی صدر دچار فراموشی شده، و همه چیز را از یاد برده است، و این چنین پرده پوشی می کند؟. شاید بهتر باشد که نزد پزشک برود، و میزان فرامو شی خود را آزمایش کند. گویا پیری، و یا شکست در آرزو و رؤیاهای گذشته مغز ایشان را پریشان نموده است.
بی تردید و با جرأت می توان گفت که آقای بنی صدر زیر عبای خمینی به ایران آمد، با شناخت و توصیه خمینی به مقام رسید، و به خواست خمینی کله پا شد.
باید از آقای بنی صدر که ادعای آزادی دموکراسی دارد، پرسید:
۱- آیا شما نبودید که آّقای خمینی سرگردان در کنار مرزهای کویت را به فرانسه برده، و به کمک هم باندهای خود، قطب زاده، و دکتر یزدی سکوی دروغین تبلیغاتی به نفع او درست کردید؟.
۲- آیا پیش از آن که فاجعه خمینی آغاز شود، و زمانی که خمینی در آفتاب سوزان عراق روی حصیر لم داده، و هر آن چشم به راه صدقه و کمک های بازاریان وطن فروش بود، ۲۰ نفر در ایران سوای بستگانتان شما را می شناختند؟. پس چگونه ناگهان برای خود به تبلیغ سیاسی بنی صدر صد در صد پرداختید و آن چنان به پیروزی کاذب رسیدید ؟.
۳- آیا پخش اعلامیه به عنوان ؛ «بنی صدر صد در صد»، در سراسر ایران و نوشتن آن ها بر در و دیوار، نشانه آزادی و دموکراسی شما بوده است؟. آیا انتخاب یک نفر با رأی صد درصد می تواند حتی در قبایل جنگلی عملی باشد؟.
۴- آقای بنی صدر، شما که خود آخوند زاده هستید، و راهگشای خمینی برای فریب و مهار کردن مردم ایران بوده اید، چگونه ادعا می کنید که خمینی را نمی شناختید؟.
۵- آیا شما شناختی هم از آقای رجوی و عملکرد غیر مردمی او در به خلافت رساندن خمینی نداشته اید؟. اگر بگویید نه، باید گفت که شناخت و درک سیاسی شما از مردم اندک است، و هرگز به درد سیاست نمی خوردید. و اگر بگویید آری، باید گفت که شما فرصت طلبی بیش نیستید، زیرا فرزند نازنین و معصوم خود فیروزه خانم را با دست خود به همسری آقای رجوی که مانند آخوندها زنباره ای بیش نیست،در آوردید و فدای جاه طلبی های سیاسی خود نمودید.
۶- نکته دیگر این که آقای احمد رأفت در گفتگویی با صدای آمریکا گفته بود که آقایان بنی صدر و دکتر یزدی در پاریس سخنان خمینی را به نفع و مصلحت خود طور دیگری برای خبرنگاران ترجمه می کردند. حقیقت اینست که آقایان بنی صدر، دکتر یزدی، و صادق قطب زاده، خمینی را هالو به شمار می آوردند. آنان می خواستند سر او کلاه بگذارند غافل از این که آخوند شیعه روباه حیله گری است که از ۴۰۰ سال پیش تاکنون، برسر ملت ما کلاه گذاشته، و همچنان بر گرده او سوار است.
۷- و نکته آخر، با توجه به این که آقای بنی صدر، در سیاست گذشته با همکاری آخوند، بر خلاف مصلحت و خواسته مردم ایران گام برداشته و بر سر ملت ما کلاه گذاشته است، آیا اکنون زمان آن نرسیده که در سن ۷۸ سالگی دست از این شعبده بازی خود بردارد، و کار سیاست و اوضاع به هم ریخته میهنمان را به دست پرتوان جوانان که در ایران به چالش با رژیم آدمخوار پرداخته اند، و یا در زندان ها زیر شکنجه مزدوران رژیم در حال پوسیدنند، واگذار کند؟!. آخر ایشان از روشهای ناپسند و پشت هم اندازی گذشته به همکاری قطب زاده و یزدی، و یا با همکاری رجوی، چه تجربه و پندی می خواهد به جوانان ایران بدهد؟.
امیدوارم، هواداران و کارچاق کن های آقای بنی صدر تا اندازه ای شرافت انسانی و میهن دوستی داشته باشند که در برابر این حقیقت ها جبهه گیری نکنند و اجازه دهند مردم ایران خود با خواندن و برداشتی که از آقای بنی صدر دارند، قضاوت نمایند.
بدیهی است در فردای آزاد ایران، کمیسیون و نشست هایی برگزار خواهد گشت تا در زنده بودن و یا نبودن افرادی چون آقای بنی صدر، آقای رجوی، آقای دکتر یزدی و دیگر هم پالکی های خمینی به بررسی و شناسایی و جمع آوری مدارک پردازند، و سرانجام این که تاریخ قضاوت خود را خواهد کرد.
نکته پایانی این مقاله- آن چه را هم اکنون در ویکپیدیا در وصف آقای بنی صدر و یا دیگران گفته می شود، نمی تواند حقیقت محض باشد، و می توان گفت که جعلی و فاقد اعتبار است.
Pingback: آخوند مشهدی بداند که رئیس جمهور برگزیده مردم از زندانیان قهرمان است و نه مزدوران و لاشخوران او! ۶ | naslesookhte57()
Pingback: چرا دولت آمریکا نقشه کودتای ۲۸ مرداد را در این مرحله از زمان فاش ساخت؟ | شاه شجاع نشتیفان()
Pingback: شاپور بختیار: ملی گرا و آزادی خواه از جان گذشته | وحید کریمنسایی()
Pingback: شاپور بختیار: ملی گرا Ùˆ آزادی خواه از جان گذشته - ÙˆØید کریم‌نسایی()
Pingback: شاپور بختیار: ملی گرا و آزادی خواه از جان گذشته - وحید کریمنسایی()