برگ های تاریخ کشورمان مالامال و سرشار از خیانت ها، و خدمتگذاری ها است. در هرزمان، عده ای پیدا شدند که برای پیشرفت مردم، و سربلندی میهنمان، از جان و مال و هستی خود مایه گذاشتند، و در برابر، شماری راه خیانت و سودجویی و فرصت طلبی را پیشه گرفتند.
ما به گذشته دور تاریخ کشورمان بر نمی گردیم. بلکه به آنچه از آغاز انقلاب ۵۷ تا کنون گذشته است، می پردازیم:
خیانت و جنایت های خمینی بر کسی پوشیده نیست فردی که در گوشه ای از عراق در حال پوسیدن بود، و از پول صدقه و خیرات گروهی خردباخته، به ویژه سیل کمک های بازاریان خیانت پیشه، به زندگی ننگین خود ادامه می داد. تا آن که باکمک فرصت طلبان و نوکیسه هایی چون قطب زاده، دکتر یزدی و بنی صدر، با استقبال میلیونی و بر روی دست و در آغوش ملتی نا آگاه پای بر خاک این سرزمین گذاشت، و آنگاه صفات دیو خویی و ضد بشری خود را با کشتارهای پی در پی نشان داد.
آیت الله منتظری با آن که از دید مذهبی از همان دسته و گروه خمینی بود، از همان نخست، راهی سوای راه جنایتکارانه خمینی که همان راه مردمی بود، در پیش گرفت، و از همه زرق و برق ها، و پست و مقام های بادآورده چشم پوشید. در راه ملت، خود و خانواده اش همه سختی ها را برجان خریدند، چه ملامت ها را که نشنیدند؟، و چه برخورد های خصمانه را تحمل نکردند؟.
نگارنده با چشم و تجربه خود شاهد بودم، این مرد آزاده و بلند همت ایرانی که در حقیقت اسلام خشونت بار را با ویژگی های فرهنگ ایرانی ملایم و دوست داشتنی کرده بود، بر روی فرشی کهنه و خانه ای قدیمی می نشست، و از صدها مردم دلتنگ و دل آزده اجتماع ولایت وقیح دلجویی می کرد، و بر زخمشان داروی محبت و دوستی می پاشید.
مهندس بازرگان نیز چهره درخشان دیگری بود که اسلام تازیان را به زیور فرهنگ شکوفای ایرانی آراسته بود. این انسان بزرگ که نخست مانند هزاران ایرانی دیگر، تصور و برداشت نیکویی از خمینی داشت، بعدها دریافت که گرگی خون آشام در پوشش گوسفندی فرو رفته، و ناگهان طبیعت درندگی خود را بر همگان آشکار ساخت. این جا بود که مهندس بازرگان در برابر خمینی جبهه گیری کرد، و به ناچار از خدمت و انجام وظیفه خود دست برداشت و گوشه نشین شد.
هنرپیشه سوم برنامه این نوشتار ما، آقای مهندس موسوی است. آقای موسوی که باداشتن فامیلی و بستگی به خامنه ای توانست نظر خمینی را جلب کند، و به مقام نخست وزیری برسد. برای آن که هم میهنان ما آقای موسوی را بهتر بشناسند توجه شما گرامیان را به دو سخنرانی گذشته ایشان جلب می کنیم:
الف- در نخستین کنگره شعر و ادب دانشجویان سراسر کشور در تاریخ ۲۶ آذر ۱۳۶۳ در تهران:
« استعمار گرن غرب میخواستند ملت ما را از هویت اسلامی خودش جدا کنند. این کار بطور سازمان یافته ای از کشور ما شروع شد، و اثرات تخریبی بجای گذاشت. البته تنها سیاست اسلام زدایی نبود که در کشور ما پیاده میشد.
حسابگریهایی هم برای آن وجود داشت مثل ناسیونالیسم زنده کردن استخوانهای پوسیده و ارزشهایی که برپایه آنها نظام مملکت بصورت جاودانه قلمداد میشد از مسائلی است که استعمارگران روی آن زحمت زیادی در کشور ما کشیدند.
کار بجایی کشید که ما در عرصه فرهنگ و هنر یعنی در معماری میبایست از معماری دوران هخامنیش الگو میگرفتیم. ما برای اینکه بر این فاجعه فایق بیاییم شهید مفتح، شهید بهشتی، شهید باهنر و… را قربانی دادیم».
ب- مقاله ای به عنوان هنر و ناسیونالیسم در روزنامه جمهوری اسلامی گزارش شده از هفته نامه ایران تایمز ۲۶ شهریور ۱۳۶۱:
«مسئله اتکاء به نظام ارزشی ایران پیش از ظهور اسلام یعنی تکیه بر تاریخ هخامنشیان و ساسانیان و دوران سلاطینی که پیش از اسلام در ایران بودند ،نظامهایی که آن مواقع در ایران وجود داشتند در کشورما سوغاتی بود که بمنظور اسلام زدایی از فرنگ صادر شده بود، تکیه میشد بر ارزشهای ناسیونالیستی و بر عواملی نظیر خون و خاک و عناصری از این قبیل که در ناسیونالیسم به آن برخورد میکنیم.
برگزاری هزاره فردوسی در سال ۱۳۱۳ و پیراستن زبان فارسی از کلمات عربی که بر اساس ناسیونالیسم صورت میگرفت توطئه ای از سوی غربی ها برای نابودی اسلام بود. همان موقعی که در ایران با توسل به باستانشناسی خرابه های تخت جمشید از خاک بیرون کشیده میشد و تاریخی… میشد تاملت ما اجباراً به آن تاریخ افتخار کند، در حالیکه آن تاریخ کاملاً بیگانه ای از اسلام بود،تاریخ پیش از اسلام و ارزش های آن هزار سالی بود که مرده بود و به این ترتیب دوباره احیاء میگشت.
هنرمندان ایرانی از هنرها و ادبیات ایران صحبت میکردند ولی از تمام مجموعه کارهایشان یک کلمه ای از دشت کربلا نبود».
هم وطن آیا هنوز هم چشم بسته باید به آقای موسوی دلخوش باشیم؟!.
آقای موسوی به دنبال دشت کربلا است و این که معماری های ایرانی را روی آثار اسلامی بسازد. آیا اسلام آثاری جز خون و شمشیر، خون ریزی و تجاوز داشته است؟.
آقای موسوی از خرابه های تخت جمشید بیزار است، و به آنچه ما به عنوان تاریخ کهن ایران ارج می نهیم، نفرت دارد. آیا شما هم همین طور؟.
چرا از عقل و خرد خود کمک و یاری نمی گیریم؟. چرا این چنین سطحی میاندیشیم، و عادت کرده ایم بی گدار به آب بزنیم، و به ساز هرکسی برقصیم؟.
گروه ما با بررسی های خود به این نتیجه رسیده است که آقای موسوی،و جنبش سبزی که زیر نظر ایشان و همسرشان و شماری از هم فکران و هم اندیشه های آنها مانند سروش، عبدالعلی بازرگان، کدیور، مسیح علی نژاد، و دیگر متعصبین مذهبی به وجود آمده ، رونوشت و برگ دیگری از جمهوری جهل و جنایت اسلامی است. آیا شما دلیلی دارید که این اشتباه است، و می توان آقای موسوی را مردی ملی و مردمی شناخت؟.
٭ آقای موسوی در دوران ریاست خود ناظر، شاهد، و مسئول قتل های بیشماری از جمله قتل عام کردها، کشتار دسته جمعی جوانان و دیگر باوران در زندان های ایران در سال ۱۳۶۸، و اعدام سلحشوران ارتش، کشیدن خون محکومین، پیش از اعدام، و اعدام فرهیختگان فرهنگی مانند مهندس عبدالله ریاضی، دکتر فرخ رو پارسا، و شماری دیگر از نخبگان و وارسته های ایران بوده است. نگارنده از نزدیک مهندس ریاضی و دکتر پارسا را به خوبی و بیش از دیگران می شناختم، و اذعان دارم که این دو بزرگوار، بسیار وارسته، میهن پرست، فرهنگ دوست، و انسان های نمونه بودند.
٭ آقای موسوی در این دوسخنرانی علناً به تاریخ، تمدن، آیین، زبان، آداب، و رسوم ایران توهین می کند، یورش تازیان، تسلط دین اجباری و زبان خشن و ناموزون آنان را بر زبان زیبا و شیرین پارسی برتر و به طور غیر مستقیم نادیده گرفتن و فراموش کردن آن را به ما توصیه می کند.
٭ آقای موسوی معماری و ساختمان سازی و هرگونه کار مهندسی پیشینیان را بی ارزش، به کار بردن و نمونه برداری از آنان را بی مورد، و به جای آن ساختمان نداشته تازیان، و چند نمونه مسجد و بناهای تقلیدی که به کمک نیاکان ما شکل و شمایلی به خود گرفته است، توصیه می کند.
٭ منشوری که در دنباله قانون اساسی رژیم جهل و جنایت از سوی آقای موسوی و تنی چند از مزدوران فرصت طلب وابسته به جنبش سبز پیش بینی شده، و در لندن تهیه گردیده، تحسین، و تأیید قانون جنایت بار اساسی رژیم، و توهین به هرفرد ایرانی و به انسانیت است.
٭ دیگر این که، آقای موسوی به آسانی در دوسال گذشته، هر بارملت به پاخاسته و آماده مبارزه با رژیم اسلامی را زیرکانه نا امید و به خانه اشان فرستاد، و با آن سکوت، و روش سیاسی نادرست، و تعیین روزهای میان هفته برای تظاهرات، جوانان را به چنگ رژیم کشتارگر انداخت، و موجب سرکوبی، و نا امیدی و دلسردی مردم حال، این آقای موسوی که باردیگر به کمک فامیل خود، ولی وقیح داوطلب ریاست و پست و مقامی شده است، نه تنها نسبت به کشتارهای بالا که خود مسئول مستقیم آنان بوده، بی اعتناء مانده است، بلکه هرلحظه و هردقیقه فیلش یاد هندوستان می کند، وبه یاد دوران طلایی خمینی کویر آه از سینه بر می آورد، و اشک حسرت از دیده جاری می سازد.
٭ و سر انجام آن که این به اصطلاح حبس خانگی، یک نوع سیاست سازش و همکاری دو گانه میان موسوی و خامنه ای است تا آب هااز آسیاب بیافتد، سر و صداها خاموش شود، و نظام مقدس جمهوری اسلامی همچنان به کشتار مردم پردازد.
پیامد و نتیجه این بررسی ها چیست؟.
از آن چه گفته شد برداشت ما این است که آقای موسوی با فامیل خود آقای خامنه ای چندان تفاوتی ندارد. ایشان هم همان گونه در مورد ایران، ایرانی، تاریخ، و تمدن ایران میاندیشد، و به همه توهین می کند که تاکنون آخوندهایی مانند مطهری، خلخالی، احمد خاتمی، همدانی، مصباح یزدی، و شماری دیگر جسورانه توهین نموده، و خامنه ای هم عملاً آن را ثابت کرده است.
زمانی از دید ما آقای موسوی ایرانی و میهن دوست شناخته می شود که این دوگفتار گذشته ایشان از سوی خودشان تکذیب شود، و برای جنایات بیشمار گذشته که در زمان ایشان انجام گرفته، و خود مسئول آن ها به شما ر می آید، از ملت بزرگوار ایران، به ویژه کردها، ارتشی ها، دانشگاهیان، فرهنگیان رسماً پوزش بخواهند. وگرنه از کجا معلوم که اگر ایشان جای خامنه ای نشسته بود و قدرت او را داشت، کمتر جنایت می کرد؟!!
Pingback: رویداد سال ۵۷؛ شورش و دَسیسه و یا انقلابی مَردمی؟ (بَخش ۱) ، نوشته سیروس پارسا()