مملکت ما به شدت دچار قحطی و خشکسالی است، آن هم کمبود قهرمان، و نایابی دلاورانی جان برکف چون؛ میرزا رضای کرمانی، و یا سلحشورانی چون افسران پادگان نوژه.
درست است که جوانانی دلیر و بی باک تا کنون در برابر رژیم جهل و جنایت ایستادگی کردند، و تا پای جان پیش رفتند، این را همه می دانیم، و آنان را ستایش می کنیم. اگر توانستند در برابر رژیم خونخوار جان سالم در برند، دستشان را می بوسیم، و چنانچه ندا وار و سهراب وار، پرپر شدند، و بر زمین ریختند، خاک گورشان را بر سر و چشم خود می کشیم، و عزم و اراده پر توان خود را توان تر می سازیم، تا با همه نیرو و وجود خود، رژیم جهنمی را به جهنم روانه کنیم.
ولی بازهم ما از یک کمبود دیگر در سوز و گدازیم، و آن نبودن و فقدان میرزارضاها، و یا افسرانی بیباک و دلاورانی است که پای در میان گذاشته در دل تاریکی شب، و یا در فرصتی مناسب، برای از پای در آورن ضحاک زمان به پا خاستند، از جان خود مایه گذاستند، و درس میهن پرستی و نوعدوستی را به ما آموختند.
میرزا رضا کرمانی کی بود، و چه کرد؟-
درزمان ناصرالدین شاه گویا به دستورحاکم کرمان که ا زبستگان وی وبسیار بیدادگر وخونخواربوده است ، پدر میرزا رضای کرمانی به قتل می رسد. میرزا رضا درصدد انتقام برمی آید. دوستان و همراهانش، اورا به کشتن حاکم وقت تشویق می کنند. ولی میرزا رضا که آدم روشنفکری بود، زیر بارنمی رود ومی گوید که: ” آب ازسرچشمه گل آلود است.” اوبه خوبی می دانست که هرظلم وستم درهرجا دیده شود، سرنخ آن به بت بزرگ، ناصرالدین شاه وآخوندهای گرداگرد اومی رسد. بنا بر این، میرزا رضا مستقیما به تهران رفت وباکشتن شاه، شراورا که در حقیقت ولی فقیه و دیکتاتورآن زمان بود ازسر مردم کوتاه نمود.
مقایسه ولی وقیح با ناصرالدین شاه-
ولی وقیح از نقطه نظر تخریب و ویران کردن کشور، تاراج منابع و تولیدات، واگذاری و بخشیدن به کشورهای دیگر مانند روسیه، تقسیم قدرت و تصمیم گیری میان فرزندان، و بستگان خود، و دیکتاتوری، با ناصرالدین شاه چندان تفاوتی ندارد. مضافاً به این که این روضه خوان ۵ تومانی مشهدی، بسیار بی رحم، و بی گذشت است، و دست او تا کنون به خون دهها هزار هم میهنان بیگناه ما آلوده شده است.
در چنین شرایطی که «آب از سرچشمه گل آلود است»، و همه جنایت ها و دیکتاتوری ها به ولی وقیح باز می گردد، آیا در میان پاسداران، بسیجی ها، نوکران گوشه و کنارمرکز خلافت، شیر بیشه تبرستان، ستارخانی از آذربایجان، ویا رستم زالی از سیستان و بلوچستان، یک انسان بزرگی مالامال از دلبستگی و عشق به هم میهن پیدا نمی شود که مانند میر زا رضا کرمانی، دست شجاعت و جوانمردی از آستین خود در آورد، و این جنایتکار تاریخ کشورمان را به سزای اعمال شوم خود رساند؟.
واما، از افسران جانباز و سلحشور پادگان نوژه چه خبر؟-
هنوز خاطره دلاوران ارتش در پادگان نوژه از یادمان نرفته است- پاکبازان و فرهیختگانی که برای نابودی این رژیم جهل و جنایت هم آهنگ و هم صدا شدند. چیزی نمانده بود که برنامه کودتای خود را علیه این رژیم تازی نژاد پیاده کنند، و کشورمان را از شر شیاطین آسوده سازند. بدبختانه مزدور و خائنی برنامه این دلاوران را نقش بر آب کرد، و جانبازان کشورمان را بیرحمانه شکنجه و نابود کردند. همانگونه که مزدورانی در سراسر تاریخ به ملت و کشورمان خیانت کردند.
مزدورانی که راه فرار از درگیری سربازان اسکندر با سربازان ایرانی به اسکندر نشان می دهد. و مزدورانی که در خدمت ولی وقیح قرار دارند، و به مملکت و مردم خیانت می کنند.