دختری زیبا و ساده دل، به نام آمنه، در اوج جوانی با مردی خود خواه و بی رحم به نام مجید موحدی روبرو می شود. مجید ابراز عشق و دوستی می کند. آمنه به هردلیل تمایلی نشان نمی دهد. مجید بارها و بارها، در سر راه آمنه سبز می شود، و تلاش دارد او را رام کند، و به عشق خود در آورد. اما، آمنه که در خود احساسی نمی بیند، هیچگونه دلبستگی از خود نشان نمی دهد، و از وی می خواهد که از درخواست خود بگذرد که مورد پذیرش وی نیست.
مرد جوان و خیره سر، که راهی به جایی نمی یابد و درحل این مسأله ناتوان می ماند، بر آن می شود که به جای حل مسأله ویا کنار گذاشتن آن، صورت مسأله را پاک کند. زیرا این آسان ترین راه حل برای کوته فکران، و بی خردان است.
خوب، چه کار باید کرد؟، پاک کردن صورت مسأله که کاری ندارد، ظرفی پر از اسید سولفوریک کرده، در سر راه آمنه به کمین می نشیند، و در یک آن، اسیدها را به صورت وی می پاشد. فریاد سوزش صورت دخترک، مردم را به گرد خود می آورد، آمنه را به بیمارستان می رسانند. نتیجه این که آمنه شاداب و جوان، نه تنها چشمان، بلکه زیبایی، شادی و شادمانی، و در نهایت جوانی خود را از دست می دهد.
تا آن جا که ما می دانیم، این نخستین باری است که چنین جنایت فجیعی در ایران صورت می گیرد، و دختر جوانی برای همیشه از داشتن بینایی محروم می شود. باید دید عیب از کجاست، و چرا یک مرد می تواند به خود اجازه دهد، چنین جنایتی هولناک را در حق بانویی نوجوان انجام دهد؟. آیا تا به کنون، در کشورمان دیده شده که دختری دلبسته و عاشق چنین جنایتی را در مورد پسری که به او دلبسته است پیاده کند؟. بازهم پاسخ منفی است.
این ویدیو از پاشیدن اسید بر روی آمنه تا تصمیم دادگاه مبنی بر قصاص، و گذشت آمنه از انتقام سخن می گوید.
نتیجه ای که از بررسی این جنایت هولناک می گیریم آنست که تنها در یک جامعه مردسالاری و آخوند زده باید انتظار چنین جنایاتی را داشت. زیرا در ایران که قوانین اسلامی حکمفرماست، زن بی ارزش است، و وجود او در حد یک مبل و یا یک کمد ارزیابی می شود.
قوانین اسلامی که از بیابان گردان صحرای عربستان برگرفته شده و اکنون به خورد ما می دهند، زن را در برابر مرد ارزشی نیست.
وقتی این قانون ارتجاعی و غیر انسانی، به مرد اجازه می دهد که چند زن داشته باشد، و یا تعدادی را به صیغه خود در آورد، و حتی مسأله کنیز بودن، و خرید و فروش زن را به میان می آورد، بنابراین، برای زن حقی و حقوقی به جای نمی ماند. و نتیجه این که مرد می خواهد با هر توانایی و دیکتاتوری زنی را به کام خود در آورد. حال، چنانچه نتوانست، آن زن یا باید از میان برود، ویا از بینایی، جوانی و شادابی محروم بماند.
واما، قانون مسخره دیگر این رژیم سراپا ننگ و نفرت، قانون قصاص است. یعنی چشم در برابر چشم، و هر عضو بدن در برابر خود آن، و نهایتاً جان در برابر جان. این هم از قوانین ضد انسانی است که از بیابان گردان عربستان به ما می رسد. زیرا کسی که جان دیگری را می گیرد، جنایت کاری است که به جنایتی دست زده است. حال، اگر ما اجازه دهیم که جان آن فرد نیز گرفته شود، ما هم جنایتکاریم.در هرحال، تکرار یک جنایت به هرشکل صورت گیرد، جنایت است.
در مورد این دختر خانم محترم که در حقیقت همه چیز خود را از دست داده، و به یک فرد ناتوان، نا امید، و دل شکسته تبدیل شده، بازهم قانون قصاص چشم در برابر چشم یک قانون انسانی نیست. اگر ما بپذیریم که گرفتن بینایی یک فرد جنایت و ظلم است، باید تکرار آن هم عملی ظالمانه و جنایت بار به شمار آورد.
در هرحال، در آخرین لحظاتی که می رفت تا با پاشیدن اسید بر روی چشمان مجید او را برای همیشه نا بینا کنند، آمنه مهربان با بزرگواری و خرد اندیشی، جلو تکرار این عمل زشت و ظالمانه را گرفت و مانع از کور شدن مجید شد.
ما این عمل فرا انسانی و سخاوتمندانه را ستایش می کنیم، در برابر آن همه از خودگذشتگی و ایثارگری در برابر این بانوی محترم زجر کشیده هزار بار سر تعظیم و کرنش فرود می آوریم، و هزاران تبریک و شادباش خود را به خانم و آقای بهرامی مادر و پدر این ابر بانوی دلاور، و سرتا پا انسانیت برای داشتن چنین دختر فرزانه و خردمندی تقدیم می کنیم.
شکی نیست که این گذشت بی پایان، و دریای کرم و انسانیت آمنه، مجید را آن چنان منقلب و از کرده خود پشیمان خواهد نمود، که تلاش می کند تا پایان عمر، فردی مفید و سراپا مهربان و بخشنده برای هم نوعان خود بوده، و برای اجتماع نیز درسی آموزنده باشد.
از آن چه گذشت، می توان نتیجه گیری نمود که همه این جنایات و نا به سامانی های اخلاقی در اجتماعمان، زاییده ۳۲ سال حکومت خشونت بار، و جابرانه مشتی آخوند خودکامه و از خدا بی خبر است که همه را روانی کرده، و مملکتی را به یک بیمارستان روانی تبدیل نموده است.
آخوندهایی که همه چیز را به کام خود می خواهند، اجتماعی را به فساد، دروغگویی، خیانت، تقلب، کلاهبرداری، و صدها رفتار وحشیانه و تجاوزگری کشاندند، و ملتی را تا چند نسل آینده به بیماری روانی تبدیل نموده و خواهند نمود. این یک حقیقت تلخی است که در تاریخ آیندگان ثبت خواهد شد.
با یک نگاه کوتاه و ساده به وضعیت کنونی ایران، با مردمی سرگشته، اندوهگین، نا امید، و یا روانی رو برو هستیم. بی تردید کسب و کار روانشناسان و روان کاوان در این روزها، بسیار پر رونق و پر رفت و آمد است. باید اذعان نمود هر روز که بیشتر از عمرننگین این رژیم بگذرد، اجتماع ایران بیشتر از هم گسیخته تر شده، خصوصیات اخلاقی آن چنان پایین می آید، و از میان می رود، تا جایی که ایران به جنگلی تبدیل می شود که مردمان آن چون حیواناتی درنده، هر لحظه سر گرم پاره کردن شکم یکدیگر خواهند بود.