تاریخ، ملت ایران را مظلوم خطاب کرده است. مظلوم بودن، یک نوع تسلیم پذیری است. تسلیم هم نشانه شکست و از دست دادن حق و حقوق فردی و اجتماعی می باشد. ما ملت شکست خورده، و یا به گفته دیگر، مظلوم تاریخیم. هر قوم و فرقه ای برما تازید، خانه، زندگی، شهر و دیار ما را تصاحب شد، و ما چندان ایستادگی نکردیم. به عبارت دیگر، کوتاه آمدیم، و همه چیز خود را به دشمن دادیم.
تفاوت ما با بره ها، در حرف زدن ما است در حالی که بره بع بع می کند. به هرحال، ما هم سزای چاقوی تیز چوپانیم که به زندگی بی خاصیت ما خاتمه دهد.
از یورش اسکندر، تازیان بیابان گرد، و یورش چنگیز و تیمور، تا ترکان آسیای غربی، همه و همه مملکت ما را تاراج کردند. خود شدند شاه، و ما را زورکی به وزیری و دبیری پذیرفتند. پس از یورش تازیان، عرب هایی که با شتر از راه می رسیدند، باغات و مزارع دهقانان و کشاورزان را تصاحب می کردند، و مالک و صاحب املاک را اگر از چنگ آنان جان به در می بردند و زنده می ماندند، به نوکری، کلفتی، کنیزی، و بردگی می پذیرفتند.
اگر ملت ایران در همه این یورش و تهاجم ها معتقد بود و می گفت؛ «مرگ یک بار، شیون یک بار»، هرگز بیگانه را به کلبه و سرای خود راه نمی داد. و از سروری و خانمی خود پایین نمی آمد.
نکته دیگر، اگر کسی عضوی از بستگان مرا کشت، من یا میمیرم، و یا چند اعضاء خانواده او را از پای در می آورم. این ها سندهای ایستادگی، و شکوه و جلال و سرفرازی یک ملت است. نه این که مظلوم باشی و توی سری بخوری و امید شفقت و مهربانی از متجاوز و قاتل دآشته باشی. لبخند بزنیم پشت بام رویم، و الله اکبر بگوییم!. این شد حرف، این شد مبارزه، این شد راهی که می توان دشمن متجاوز را از خانه و کاشانه بیرون کرد؟. افسوس، هزاران افسوس، زهی نادانی و نپختگی ما. ملتی که ادعاهای این چنین و آن چنانی داریم!.
در این ویدیو آقای بهرام مشیری به نیاز مبارزه ما می پردازد. ایشان بر این باور است که « بوی باروت خوش است». ما نیز همین عقیده را می پسندیم و ستایش می کنیم. ما ۳۲ سال است کوتاه آمدیم و از خود ضعف و بیچارگی نشان دادیم. اکنون باید اشتباه گذشته را جبران کنیم، و عملاً برای مبارزه و درگیر شدن بپاخیزیم. وگرنه ضعف ما مرگ و نابودی ما است.
اگر ما ملت اندیشمندی بودیم باید بدانیم که این قوم بیابانی، کتاب به اصطلاح آسمانی و الله اکبر خود را به ما فروختند، و هستی ما را گرفتند. آنان دیگر به این الله اکبر گفتن ها، و یا پاره، پاره، کردن قرآن اهمیتی نمی دهند. این ماییم که در این طلسم جادویی خرافات دین اسیر گشتیم.
اگر همه قرآن های ایران آتش بگیرد و یا سر دردانه مجتبی فرزند جنایت پیشه خامنه ای یک شبه درد گیرد، این شیخ مفسد دوران، یک لحظه سردرد مجتبی را فراموش نمی کند تا به این که به یاد و خیال قرآن ها بر روی خرمن آتش باشد.
در این جا نیاز به یادآوری شکست های پی در پی ما در سراسر تاریخ به دلیل همین کوتاه امدن نیست. همه به خوبی می دانیم. نمونه برجسته آن از دست رفتن یک سوم خاک ارزشمند ایران در زمان فتحعلیشاه، و یا افتادن کشور کهنسال ایران به دست محمود افغان است.
در سال ۱۳۵۷، خمینی، از احساسات، سادگی، و مظلومیت ملت خردباخته سوء استفاده کرد. دزدی در پوشش شبان، و دلقکی لباس قاضی شهر را برخود پوشید. پرسش اینست چرا از همان لحظه نخست که دست به کارهای ضدملی و مردمی و کشتار زد، ما به شمار میلیون ها در همه شهرهای ایران به خیابان نریختیم، تا جلو حرکات دیوانه وار او را بگیریم؟.
خمینی، به سادگی پرچم و شیر خورشید ما را برداشت، ما ساکت ماندیم. وقتی حرکت و مخالفتی از جای بلند نشد، افسران رشید ارتش و فرهیختگان دیگر را بی رحمانه مانند گرگی درید و از میان برد. باز هم ما نگاه کردیم، تماشاگر بودیم و چیزی نگفتیم. آیا این رفتارها بر اساس خواست ما بود؟. آیا خود ما با تعویض پرچم، از میان برداشتن شیر و خورشید، و یا اعدام بی خردانه افسران خود رضایت داشتیم؟ آیا خمینی خیلی قوی و مسلح بود تا در برابر اعتراض میلیونی ما ایستادگی کند؟. این ها عملکرد ملت مظلوم، به عبارتی دیگر توی سری خور، و بگذارید نتیجه کار را بگویم نوکر پیشه است.
این ویدیو نشانگر قیام و خیزش مردم ارومیه است ما دیگر مردم ایران باید از خود بپرسیم، ما خواب بودیم، و یا خود را به خواب زده بودیم. آیا خجالت و شرمندگی برای همه دیگر شهرستان های ایران نیست؟ چرا این چنین بی خیال، بی تفاوت، آیا ما حسن انسانیت خود را نیز ازدست داده ایم؟ آیا دریاچه ارومیه مال شهر ارومیه است، یا همه ایران؟. در حقیقت دریاچه ارومیه گرچه یک مسأاله مهم میهنی است، ولی خیزش مردم ارومیه خیزش علیه رژیم غیر قانونی و ضد ایرانی بود. شما هم میهن چه کار کردید؟ آیا از این که به خیابان نیامدید تا از هم میهنان ترک خود دفاع کنید، در خود احساس شرم و کم بودی نمی کنید؟.
بازهم این گرگ درنده، به شکار خود پرداخت. کردهای میهن پرست و ایرانی الاصل ما را قلع و قمع کرد. بازهم نفسی از ما بر نخاست، و به عبارتی دیگر، با سکوت خود، جنایت های این شیخ خون طلب را صحه گذاشتیم. از آن تاریخ هر روز و هرهفته شماری از هم میهنان ما را آنهم باگستاخی در میدان های شهر اعدام کردند. مزدوران رژیم هم برای تأیید آین جنایت ها گرد آمدند. آیا ما هم به تعداد ۱۰۰ هزار، و یک میلیون رفتیم تا با فریاد مخالفت خود گوش رژیم را به لرزه در آوریم؟.
نوبت به انجمن و خانه ملی ما یعنی مجلس رسید. ۱۰۵ سال پیش مادران و پدران ما در جنگی خستگی ناپذیر مشروطیت را برای ما به ارمغان آوردند. ما آنقدر ساده اندیش، و ببخشید بزدل و بی عرضه بودیم که از این خانه ملت دفاع نکردیم. آن هم مجلس اسلامی شد. دیگر آن که با فروش سرسام آور نفت هرگز پرسش نکردیم پول های آن چه شد؟. یک روز هم به پای نخاستیم تا وضعیت آن ها را روشن کنیم!.
در سال ۶۷، نزدیک به ده هزار نفر جوانان ما را در زندان ها وحشیانه نابود کردند. آیا کمترین عکس العملی نشان دادیم؟ آیا نمی شد یک روز چند میلیون مردم بیرون آیند و از رژیم ددمنش که آنروزها چندان هم قوی نبود بپرسیم بر چه اساس و پایه ای، و بر طبق کدام دادگاهی آنان را نابود کردید؟ آیا یک بار جمعیت یک میلیونی از تهران به کشتزار این فرزندان میهن در خاوران رفت تا در سوز دل مادران و پدران داغدیده شرکت داشته باشد؟.
ما که هرگز و در هیچ لحظه در برابر این نابخردان نایستادیم. ویا اگر ایستادیم منطقه ای بوده، و به هم کاری نداشته ایم. اگر کردستان یا بلوچستان بلند شد، دیگر نقاط ایران را خواب فراموشی فرو برد. اگر شیراز برخاست، بازهم سایر استان ها عکس العملی نشان ندادند. و اگر تبریز و ارومیه برخاست و به حال از دست رفتن دریاچه ارومیه که سرمایه ملی است، به زار و اندوه پرداخت، دیگر شهر نشینان ایرانی را خواب خرگوشی فرا برد.
درست مانند آن که پلنگی به یک آهو حمله می کند، آن شکار را بدرد، و با آسودگی به خوردن طعمه خود پردازد، ولی صدها آهو و حیوان دیگر پلنگ را نظاره کنند، وکمترین جنبشی از خود نشان ندهند.
و سرانجام این که: ما شیر بودیم رفته رفته ضعیف و ضعیف تر تا آن که بره شدیم، و بازهم پایین آمدیم تا سر انجام موش شدیم. ولی آخوند موش مرده مجلس خیرات و سر گورستان ها، از مظلومیت و سادگی، ویا می توان گفت از بیعرضگی ما، روز به روز چاق تر و چاق تر شد. تا بدان جا رسید که سرنوشت کشور، جان، مال، و حتی ناموس ما را نیز به دست گرفت.
این سرنوشت دردناک و از دست دادن کشوری باهمه امکانات آن به دست آخوند، تنها یک راه بیشتر برای ما به جای نمی گذارد: یا قیام ملی در سراسر ایران آن چنان که در سوریه شاهد آنیم، و یا دست به خود کشی زدن میلیونی. زیرا با این روش نرم نرمک، ۱۴۰۰ سال دیگر هم به یورش تازیان افزوده خواهد شد، وما هرگز از آن رهایی نیافته و به آزادی خود نخواهیم رسید.