چند روزیست که در آهنی مدرسه ها دوباره به روی دانش آموزان و دانشجویان و همه آن هایی که به دنبال کسب دانش، هنر، تکنیک، معرفت، روابط انسانی، میهن دوستی، نوع دوستی، آموزش زبان، تاریخ، فرهنگ، آیین ایرانی هستند باز شده است.
دوباره سر صبح بیدار شدن ها، دوباره کلنجار رفتن با مادر برای پنج دقیقه بیشتر خوابیدن، دوباره دیر رسیدن ها و پشت در ماندن ها، دوباره برنامه هفتگی را دیدن، و کتاب ها و دفتر مشق ها را در کیف کوچک چپاندن.
دوباره لیوان کوچک و دستمالی برای پاک کردن سر و صورت، دوباره سر صف ایستادن ها به ترتیب قد و از جلو نظام و خبر دار، دوباره گوش دادن به تلاوت قرآن سر صبح پیش از آغاز کلاس ها، همه اش تکراری، یک نواخت، خسته کننده، و بدون انگیزه.
باید خوشحال باشیم یا ناراحت؟. خون سرد، و یا نگران؟. من نگرانم، چرا؟، و به دلیل. من نیز در این راه بوده ام. چرا که من نیز طعم این تنبیه دینی را چشیده ام.
چرا که مغز بی نوای من نیز با همین اراجیف پر شده است و قدرت تصمیم گیری درست را نداشته، و جرأت و یارای گفتن در اجتماع بی منطق و خرافاتی ایران، از خانه گرفته، تا دوستان، از کوچه گرفته، تا گردهم آیی فامیلی را نداشته ام.
یادم نمی رود کلاس های پرورشی که باید راجع به نهج البلاغه امیر المومنین بحث می کردیم، یکی نبود بگوید که مرد ناحسابی بچّه ی ۸ ساله چه می فهمد از این یاوه گویی های علی؟که طاووس با اشک جفت خویش باردار می شود!
کلاس های قرآن که باید خودمان را می کشتیم تا صوت مان همانند صوت آن ملعون عبدالباسط دل انگیز شود. ویا کلاس های عربی که واژه ای زشت و بد ترکیب تازیان را با تلفّظی نشسته به بیرون پرتاب می کردیم و رو به رو می شدیم با حجم وسیعی از احسنت ها و تبارک الله والاحسن الخالقین و الخ.
کلاس های بینش که ذهنمان را مخدوش می کرد با آن اراجیف که باید می نشستیم و وقت می گذاشتیم و ذهن خود را درگیر می کردیم تا خط به خط حفظ کنیم که محمّد ابن عبدالله در غار پنهان شد و علی پتوی محمّد را بر سرش کشید و زهرا در ۹ سالگی با علی همبستر شد و…
آیا این ظلم نیست؟، این جنایت نبود که مغز ما را ا این خزعبلات شستشو می دادند ؟. ایکاش به همینجا ختم می شد. در دانشگاه نیز ول کن ما نبودند. باید اندیشه های پوسیده ی خمینی را پاس کرد. یعنی باید بدانیم که از نوزاد دختر یک ساله هم می شود کام گرفت، ویا در هنگام دخول باید بسم الله بگوییم و گر نه شیطان نیز مردانگیش را با ما به فرج زنمان فرو می کند.
اقتصاد و فلسفه ی صدر اسلام را باید از بر نمود تا هر که از ما سوال می کرد که پیغمبر چگونه مال می اندوخت،جواب در آستینمان باشد و زود پاسخ دهیم که از راه گردن کشی و زورگیری و حمله به کشورهای دیگر و البته زکات و فطریه و خمس که مستقیماً به خود اعلا حضرت اکرم خان می رسید.
یا حکمت کلام معصومین را که باید ملکه ی ذهنمان باشد و همگی بدانیم که زمانی که حضرت کاظم فرمود زمانی که ماه کامل نیست جماع نکنید به دلیل آن بوده است که ایشان امتحان کرده بودند و نتیجه کودکی لال بوده است!
از ما که گذشت و ما در نقطه ی شروع به پایان رسیدیم،ولی آن کودک ۷ ساله که با آرزوی دکتر شدن و خلبان شدن به مدرسه می رود، چرا باید سوره های قرآن را به مسائل ریاضی حفظ کند؟ چرا به جای اینکه به آن ها یاد بدهند در اوقات فراغت به کتابخانه بروند و مطالعه کنند تا چیز یاد بگیرند و به جایی رسند، آنان را به سوی نمازخانه و هیأت و مسجد و پایگاه بسیج روانه می کنند؟.
دلیل آن حالا که ما بزرگ شدیم و سرمان بارها به سنگ خورده، برایمان روشن است. هدف از قرآن، نماز، و کتاب های مذهبی خواندن، اجابت دعا و نزدیکی به خدا نیست، زیرا در آن صورت می توان گفت که خداوند از بشر رشوه می گیرد تا نیازهای او را بر آورده کند. بی تردید این دعاها، نمازها، عزاداری ها، برای آنست که وجود آخوند فراموش نشود.
نیازی نیست که با خواندن زیارت عاشورا یاد امام حسین زنده گردد. برای آن که او قرن هاست مرده، و یادآوری او نه کمکی به ما، و نه به اوست. ولی دکان زرگری آخوند اگر فراموش شود، دیگر جامعه، آخوند را تبه بازی نمی گیرد، و او از مفتخوری و سربار بودن، تحمیر افراد بی خرد و نادان، و کلاه سر دیگران گذاشتن باز میماند. در آن صررت آخوند ناچار است مانند کارگران از بامدادان تا شامگاهان به کار پردازد. او دیگر نمی تواند شکمباره و زنباره باشد و از رزق و روزی می افتد.
این ویدیو به اصطلاح دبستان روستایی را نشان می دهد. خرابه ای که تنها یک سقف دارد و گذرگاه گوسفندان است. کیفیت این دبستان از آغل گوسفندان هم پایین تر است.
حقه بازی و شارلاتان گری آخوند موجب می گردد که کودکان زمانی خیلی دیر به دامی که برای آنان گسترده شده پی ببرند. آنان هنگامی درک می کنند که دیگر خیلی دیر شده است. همان گونه که گفته شد، مدرسه ها دیگر محلّ آموزش و یادگیری نیستند. آن ها وجود دارند تا شستشو دهند مغز فرزندان ایران را و پر کنند درون بچّه ها را از محبّت به ائمه ی اطهار و توله های بی شمارشان. بچّه هایمان را به خاطر تلفّظ نا صحیح *ح* که باید با شدّت و از ته گلو گفته شود تنبیه می کنند، ولی اهمیّتی ندارد که آن ها بدانند یا ندانند که واج آرایی چیست. یا مثلاً جناس تام یک میوه ی استوایی است یا یک نکته دستوری؟
آن ها نخواهند شناخت سهراب سپهری را. چرا که سهراب و اشعار روح نوازش ویا از حافظ و مولوی و سعدی و فردوسی و خاقانی و..در قاموس این تازی صفتان، معنایی ندارد. اینجاست که تنها امیدمان به قشر پاک آموزگاران، و به روح لطیف معلّمان است چرا که در آسمان آموزش و پرورش ایران ستاره های بیکرانی می درخشد. از این روی، از معلمّان گرامی درخواست می شود این بلایی که بر سر من و هم نسلانم آورده شد را را دوباره تکرار نکنند و باجازه دهند نوباوگانمان آزادانه و بدور از هر گونه چهار چوب و محدودیتی بیاندیشند…