حیران و ویلان از شرم و حیا سرافکنده. به موها ی ژولیده و جامه ای تنگ تنش، به وصله های زانویش می نگرم و بحر تفکر پریشانم.
رهگذران عبوس و با وقار، عابران عرب وار، اوراق دلش را سیه کرده اند.
ناله غمزده از دست تهی سر می دهد. و خسته از درهای بسته زنذگانی اش بدین سو و آن سوی فرودگاه امارات می دود.
دفتر مشق سیه جلد زندگانی اش و دل فرسوده، و بی رنگ و رویـش را برایم ورق میزند.
خفقان وحشتناکى وجودش را فرا گرفته، و در منگى فریادهاى شب گذشته و نفسهاى شبهاى قبل و فنای پیوسته تن آش و لاش وارش بسر می برد.
از ترسیم نا آشنایى زندگانی فلکت زده اش می گوید. ازشتابزده گی , از نا شکیبا یی و با بی حوصلگی اش میگوید, از پا وتن لرزانش, ازرعشه سوارکاران
عضلن وار اعراب اماراتی به خود می گوید.
از بتاختن تنش, که تازیانه ها ی اعراب را به جور کشیده.
از ترسیم خلیج عربی با آتش سیگار سوخته.
برشکمش.ازمزدکش که پاره دیناری و درهمست.
ازبهار عجم (پارسی) اش که با دشداشه شهوتشان به سیاهی کشاندند.
هیهات بر تو ای هموطن.