نگارنده چند ماه پیش طی یک مقاله مستند تاریخی، ماهیت ضد ایرانی و ضد انسانی حسین ابن علی را برای هم میهنان و خوانندگان روشن ساخته و از جنایات آن تازی بر علیه ایرانیان پرده برداشته شد. در آن مقاله مشخص گردید که دست حسین ابن علی و برادرش حسن به خون چندین هزار ایرانی آغشته شده، و ماجرای کربلا، تنها دعوایی بر سر قدرت بوده است.
بنابر این، حسین و همه بستگانش دشمن ایران و ایرانی بوده اند و جنایاتی بی شمار در باره ایرانیان انجام داده اند. حال، چگونه ممکن است ما آن چنان نسبت به نیاکان خود که از دست این تازیان زجر کشیدند و یا کشته شدند بی تفاوت باشیم که بخواهیم نه تنها آن همه جور وستم وجنایت را نادیده گرفته، بلکه به سوگواری و ماتم در مرگ آنان بپردازیم. وانگهی، ما روبرو هستیم با آخوندهایی که در ماه آزار دهنده محرم، از حسین و ابوالفضل به عنوان نماد شجاعت و آزادگی یاد می برند، و با هزار دروغ و نیرنگ از آن ها قهرمان و اسطوره ساخته و با خلق رخدادهای خارق العاده ای چون قطع هر دوست دست ابوالفضل که هیچ سند تاریخی ندارد، آنان را دلاور و مظلوم نشان داده اند.
نکته دیگر آن که ما می دانیم، یزید جانشین قانونی پدرش معاویه بود. همه تازیان سوای حسین و یارانش که بیش از ۷۲ تن نبودند، با یزید بیعت کردند. تنها این ۷۲ تن بودند که بنا بر جاه طلبی و قدرت خواهی حسین، با یزید بیعت ننمودند. در این مورد نیز گناه و اشتباه از حسین است که در اقلیت بود و رأیی برای انتخاب شدن نداشت.
نگارنده در عجب است که چگونه کسی چون حسین ابن علی، که برای به قدرت رسیدن و خلافت، تمام خانواده اش را قربانی کرده و اگر پایش به ایران می رسید، بی شک از ایرانیان به عنوان سپر دفاعی استفاده می نمود، می تواند نماد شجاعت و آزادگی ملتی باشد که خون اجدادشان به دست همان حسین و خاندانش بی رحمانه ریخته شده است؟.
امان از بی خردی مردمان هویت باخته که فرهنگ و تاریخ اشان را از یاد برده اند و به خود زحمت خواندن چند جلد کتاب را نمی دهند و در پاسخ به هر آنچه که در نقد اسلام و آیین شیعه گفته شود، بدون لحظه ای اندیشیدن دهان به توهین و فحاشی باز می کنند، فاجعه فرهنگی بزرگی چون ماجرای حسین و یارانش در جامعه ایرانی چندین دهه است که رخ داده و امروزه، خوشبختانه به همت روشنگران و نسل جوان حقیقت جو، در حال رنگ باختن و نابودی است.
نکته دیگر، اسلامی که محمد عرضه داشت و مردم را بدان فراخواند، اسلامی بود که پس از وی جانشینانش به ویژه ابوبکر و عمر در گسترش آن دست داشتند و هم اکنون نیز چهار خلیفه پس از پیامبر به نام خلفای راشدین نزد عموم بیش از ۱/۵ میلیارد جهان مشروعیت دارند و دستورات آن را همچنان اجراء می کنند. کشور ایران نیز تا آغاز پادشاهی شاه اسماعیل اول عموماً(نزدیک ۸۵٪) مذهب تسنن داشتند. شاه اسماعیل بنا به مصلحت سیاسی، مردم را ناچار کرد تا مذهب تسنن را ترک گفته، شیعه شوند. بنابراین با آن که بیش از ۷٪ جهان شیعه نیستند و بسیاری آز آنان هم تنها شیعه مادرزاد می باشند، چگونه عقل و خرد و منطق به ما اجازه می دهد واقعه مسخره کربلا که نزد اکثریت مسلمانان جهان رسمیتی ندارد و آن را دروغ و بی معنی تلقی می کنند، در کشور ماتم زده ما به عنوان یک دین رسمی مورد قبول باشد؟. آیا این از بی خردی و تهی مغزی ما ایرانیان نیست؟.
نگارنده بر این باور است که اگر قرار است برای کسی در ایران سوگواری شود و لقب آزادی خواهی و میهن دوستی به وی داده شود و هر ساله در سالروز کشته شدنش، برایش اشک ریخته شود، آن شخص بدون شک، سردار وطن پرست ایرانی، جاوید نام بابک خرمدین است.
دیگر اینکه با نگاهی به اوستا و دیگر اسناد موجود چه در ادبیات زرتشتی مزدایی چه در نامههای فارسی میانه سوگ و شیون و مویه نکوهش شده و اعمال و کردار اهریمنی شناسانیده گشته است.
همواره دین داران و راستی گرایان را از گرایش و انجام عزاداری بر حذر داشته اند و به عکس شادی و شادمانی از نیات و کردار سپنتا مینویی معرفی شده و مردمان به آن تشویق و برانگیخته شدهاند. چون آن یکی زندگی و پیشرفت و تلاش و نمو و بالندگی را متوقف میکند و این یکی آن را میگستراند.
به موجب اوستا و آئین اهورا مزدایی، روان جاودانی است و پس از مرگ و تباهی تن، به سوی مینو و عرش برین رهسپار شده و در بارگاه ایزدی همواره خوش و خرم خواهد بود؛ بنابراین اعتقاد به شیون و سوگ و مویه، در پس مردگان اصولن ناسپاسی خواهد بود، چرا که آرزوی هر کس چه برای خود و چه جهت دیگران همین عاقبت و فرجام خوش است. به همین شوند (علت) گریه و زاری و خود آزاری در آئین مزدایی سخت نکوهیده شده است.
بابک خرمدین سردار آزادی خواه ایرانی که بود و چه کرد؟.
بابک از نژادی ایرانی و مسکنش آذرآبادگان (آذربایجان جدا نشدنی از ایران) بود، گویا مسلمانش کرده بودند و نام عربیش حسن بود. جنبشی که بابک در ایران آغاز کرد و رسما نام جنبش خرم دینان برخود داشت، یک ایدئولوژی مشخصی را مطرح میکرد که هدفش براندازی نهائی سلطه عرب و برقراری مساوات انسانی در ایران و تأمین خوشی برای همگان و بازگشت به شکوه و عظمت ایران باستان بود.
ابن حزم می نویسد: ایرانیان ازنظر وسعت ممالک و فزونی نیرو برهمه ملتها برتر داشتند، به همین جهت لقبِ آزادگان را ممالک دیگر برای ایرانیان برگزیدند. چون دولت ساسانی بر اثر نبردهای طولانی با امپراتوری روم و هجوم تازیان جنگجو برافتاد و آنها بر ایران مسلط گردیدند این امر بر ملت ایران گران آمد و خود را با مصیبتی تحمل نشدنی روبرو یافتند و برآن شدند که با راههای مختلف به جنگ با اعراب برخیزند.
نام خرم دین که به پاخاستگانِ ایرانی برای این جنبش برگزیده بودهاند به روشنی نشان میدهد که این یک جنبش مزدکی بوده و همه شعارها و برنامههای مساوات طلبانه و ضد بهرهکشی مزدک را دنبال میکرده است. ابن حزم تصریح میکند که خرمدینانِ پیرو بابک یک فرقهی مزدکی بودند. اساس تعالیم مزدک برآن بود که مردم باید هم دراین دنیا و هم در دنیای دیگر به سعادت و شادمانی دست یابند؛ یعنی هم در این دنیا با کسب و کار و کشاورزی و صنعت برای خودشان بهشت بسازند، و هم با انجام کارهای نیکو و خودداری از کارهای بد رضایت خدا را حاصل کنند تا در آخرت به بهشت بروند.
نیک در تعالیم مزدک عبارت بود از گفتار و کرداری که به خود یا دیگری منفعتی برساند و سعادتی فراهم آورد و بد عبارت بود از گفتار یا کرداری که به خود یا دیگران آسیب و گزند وارد آورد یا سبب محرومیت شود.
مرکز فعالیت بابک در آذربایجان بود ولی نهضتش در تمامی شهرهای ایران مشغول به فعالیت بود. جماعات بزرگی از عربها پس از یورش سپاه اسلام در شهرها و روستاهایش آذرآبادگان اقامت گرفته بودند. هدف او از میان بردن سلطه اربابانِ عرب بود که نزدیک به دوقرن مردم ایران را تاراج میکردند.
قبایل عرب همراه با فتوحات عربی به درون آذربایجان و دیگر شهرهای ایران سرازیر شدند. بلاذری دربارهی سرازیر شدنِ عربها به آذربایجان در زمان عثمان و علی ابن ابوطالب مینویسد: بسیاری از عشایر عرب از بصره وکوفه و شام به آذربایجان سرازیر شدند و هرگروهی برهرچه از زمین توانست دست یافت و مصادره کرد و بعضی شان زمین هایی را از عجمها خریدند و روستاهایی نیز به این عشایر واگذار شد و مردم این روستاها به مُزارعینِ اینها تبدیل شدند.
آغاز نهضت بابک در ایران را سال ۱۹۴ خورشیدی ذکر کردهاند. در مدت کوتاهی سراسر روستائیان نیمه غربی ایران و جنوب ایران به نهضت خرم دینان پیوستند. طبری مینویسد: مردم روستاهای نواحی اصفهان و همدان و ماهسپیدان و مهرگان کدک و جز اینها نیز به دین خرمدینان درآمدند.
نخستین درگیری ناکامِ سپاهیان دولت عباسی و بابک درسال ۱۹۸ خورشیدی گزارش شده و خبر از شکست سپاه عباسی میدهد. دومین درگیری ناکامِ سپاه عباسی و بابک درسال ۲۰۰ خورشیدی بود که بخش اعظم سپاهیان عباسی را بابک در غربِ ایران- نزدیکیهای همدان- کشتار کرد. اعزام نیروهای عباسی به جنگ بابک درسراسر سالهای ۲۰۰ تا ۲۰۶ خورشیدی تکرار شد و هربار از بابک شکست یافتند.
در سال ۲۰۳ خورشیدی در دو نبرد بزرگ، دوتن از فرماندهان برجسته دولتِ عباسی به قتل رسیدند و یک فرمانده برجسته نیز شکست یافته فرار کرد.
در سال ۲۰۶ خورشیدی یک افسر برجسته عرب با سِمَتِ والی آذربایجان اعزام شد و سپاه بزرگی در اختیارش نهاده شد تا به کار بابک پایان دهد. این مرد نزدیک به دوسال با بابک درگیر بود و سرانجام در خردادماه ۲۰۸ خورشیدی درکنار روستای بهشت آباد کشته شد و بخش اعظم سپاهش قتل عام شدند.
دکتر زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت درباره بابک اینچنین می نویسد:
” از گفته ها و نکته هایی که در باب بابک گفته شده معلوم میگردد که معتصم خلیفه ی عباسی امید برای شکست بابک نداشت. بابک ۲۰ سال در کوه ها و قلعه های محکم به دفاع در برابر اعراب بر آمد. گویند زمانی که بابک بر اثر خیانت دست گیر شد و به بغداد فرستاده شد خلیفه تا صبح طاقت نیاورد و شب هنگام به سرای افشین رفت و بابک را دید. هول و وحشت خلیفه تا بدان حد بود نمی توانست باور کند بعد از این همه سال بابک را به چنگ اوده است.
خلیفه سعی کرد بابک را در جلوی جمعیت بغداد خوار کند. او را به دارالعامه برد و دستور داد تا جلاد بیاید و هر دو دست او را ببرد. گویند برادر بابک که همراه با او اسیر بود گفت: ای بابک کاری کردی که کس نکرد اکنون صبری کن که دیگری نکرده باشد. بابک گفت خواهی دید که صبر چگونه کنم…
نوشته اند که چو ن یک دستش بریدند دست دیگر در خون خود زد و بر صورت خود مالید و همه صورت خود را از خون سرخ کرد معتصم فریاد زد؛ « ای ملعون، این چه کاری است که میکنی؟»، بابک با صدای شکسته گفت؛ «در این حکمتی است شما هر دو دست و پای من بخواهید برید و گونه روی (صورت) مردم از خون سرخ باشد چون خون از صورت برود زرد باشد. من روی خویش سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرون شود نگویید که از ترس رویم زرد گشته است». باری بابک در دم مرگ نیز این همه شکنجه را به سردی تلقی کرد و هیچ سخن نگفت و دم نیاورد. جسم او را بر دروازه ی شرقی شهر (رو به سمت ایران) بر دار کردند.”
حال باید از خوانندگان پرسید که چه کسی شایسته آزادی خواه و نماد شجاعت خوانده شدن را دارد، بابک خرمدین، سردار ایرانی که برای آزادی میهنش و شادی و خرسندی و زندگی بهتر مردمانش و بدون داشتن کوچکترین چشم داشتی دلاورانه با اعراب مسلمان مبارزه کرد و یا حسین ابن علی که می خواست خودش خلیفه شود و حتی خانواده اش هم در این راه برایش ارزش نداشتند و آنان را قربانی کرد؟. اندکی شرف و میهن دوستی و هویت لازم است تا بدون تعصب، پاسخ درست را بدین پرسش داد.