ماموران کلانتری های ۱۱، ۱۲ و ۱۳ قزوین در طرح امنیت اخلاقی و مبارزه با مظاهر بدحجابی و فساد برای خودشان یک باند تشکیل داده اند و از این فرصت کمال سوء استفاده را برده اند. نقی محمودی وکیل دادگستری پرده از این تجاوز برداشته و گفته است که:
“این ماموران زحمتکش در حال انجام وظیفه، خودرو دخترانی که بدحجاب بوده اند را متوقف می کردند و به پارکینگی به نام پارکینگ شرکت نفت انتقال می دادند و در آنجا با ترساندن دختران که بیشترشان دانشجو بوده اند، آن ها را تهدید می کردند که این پرونده برایشان سنگین تمام می شود و ممکن است با گزارشی که این برادران متجاوز تهیه می کنند به چندین سال زندان محکوم شوند.
دختران دانشجو هم که بیشترشان غیر بومی بوده اند از پلیس حافظ ناموس ملت می خواستند که در حق آن ها لطفی بکنند و آن ها هم جبران می کردند. ماموران کلانتری با گرفتن شماره تماس دخترها قول می دادند که مشکل آن ها را خودشان حل کنند.
بعد با آن ها تماس می گرفتند و در همان پارکینگ قرار می گذاشتند که بیاید خودرو را تحویل بگیرد. وقتی که دخترهای بی خبر از همه جا به پارکینگ می رفتند ماموران هم ” وظیفه اشان ” را انجام می داده اند و به دختران بینوا تجاوز می کردند.
در یکی از همین روزها گویا یکی از فرماندهان مبارزه با مفاسد اجتماعی گذرش به این پارکینگ می خورد و می بیند که خودرو کلانتری ۱۲ زیر پل پارکینگ مثلا مخفی شده است. مشکوک می شود و داخل پارکینگ می رود و می بیند که یکی از پلیس ها با لباس نظامی در حال “انجام وظیفه” و تجاوز به دختری بینواست.
همانجا با اطلاعات نیروی انتظامی قزوین تماس می گیرد و با دستگیری این مامور هفت نفر دیگر هم لو می روند.در بررسی های اولیه مشخص شده است که تا به حال ۱۸ دختر دانشجو به دام این ماموران افتاده اند. همینطور ۱۰۰ مورد تعهد و شماره تلفن از دختران دانشجو در محل کار این مامور پیدا می شود.
بعد که داستان ادامه پیدا می کند، مأمورین آگاه می شوند که رئیس باند “ماموران متجاوز نیروی انتظامی” ماموری بوده به نام باقر افشار و در بازرسی از منزل این “وظیفه شناس” هم ۲۰۰۰ بطری مشروب کشف می کنند. نیروی انتظامی قزوین پرونده را به دادگستری قزوین نمی فرستد و خبرنگاران محلی هم اجازه ورود به این ماجرا را ندارند.”
هم میهنان، دختران و بانوان بیگناه ایرانی چرا و به چه دلیل باید همواره اینگونه ستم ها و رنج ها را تحمل کنند؟. چرا به زنان این چنین و توسط کسانی که سوگند خورده اند تا امنیت را برای شهروندان برقرار کنند، ظلم می شود و این فرشتگان بینوا مورد تجاوز قرار می گیرند؟. مگر آنان چه جرمی را مرتکب شده اند؟. مگر نه اینکه این بانوان نیز همچون تمامی ما ایرانیان در حال پس دادن تاوان اشتباهات نسل گذشته اند؟.
آیا نباید مردم برای اعتراض بدین جنایت به پا خیزند و پاسگاه های بسیج، گشت ارشاد و نیروی انتظامی را در شهر محل زندگی شان زیر و رو کنند و بدان دیوانگان خردباخته به شدت مسلمان که همچون یاران پیامبرشان محمد ابن عبدالله، به زنان و ناموس مردمان تجاوز می کنند و سرمایه هاییشان را با بهانه های مختلف غارت می کنند، بفهمانند که با این رفتار شرم آور و پلیدشان از کمترین احترامی در جامعه برخوردار نیستد؟.
مردمان ایران زمین تا کی می خواهند چشمان شان را در برابر این همه جنایت، آدمکشی، غارت، شکنجه و تجاوز به جوانان بی دفاع میهن مان ببندند و به زندمانی های روزمره و ماشینی شان ادامه دهند؟ تا کی می خواند به هر وضعیت اسفناکی عادت کرده و طوری برخورد کنند که گویی روزانه فاجعه ای تازه در کشورمان رخ نمی دهد؟ این سکوت سرسام آور هم میهنان مان تا به کی ادامه خواهد داشت؟
چه زمانی این مردم تصمیم خواهند گرفت که آخوند و پاسدار و بسیجی را پس از سه دهه ستم و جنایت و خیانت و خونخواری، از جامعه طرد کرده و با ایشان کوچکترین رابطه ای نداشته باشند؟ چه زمانی مردم ایران دست از مغلطه هایی چون “این آخوند خوب است و یا این آخوند با بقیه فرق دارد ” بردارند و یک بار برای همیشه، این دندان خراب شده و لق را بکشند و دور بیاندازند؟
مردم ایران زمین باید چقدر جنایت بیشتر ببینند؟ چقدر در فقر و فلاکت و بدبختی و رنج و بیماری غرق شده و دست و پا بزنند؟ چه مقدار دسته دسته جوانان دلاور میهن را ببینند که در زندان ها زیر شکنجه و درد اند و یا بر چوبه های دار بوسه می زنند؟ تا چه اندازه باید شاهد تجاوز به ناموس شان توسط نیروی انتظامی و بسیجیان و پاسداران و علمای دینی باشند تا خون شان به جوش آید و غیرت خشک شده شان، تکانی بخورد و بر خیزند و ریشه این نا مردمی ها را بسوزانند؟
تا به کی قشر دانشجو و با سواد و روشنفکر باید تاوان ندانم کاری ها و جهالت و خردباختگی و بی تفاوتی و سکوت این مردمان را بدهد؟ تا به کی جوانان خوش آتیه ایرانی باید در به در و آواره چهار گوشه دنیا شوند تا بتوانند آزادانه بنویسند و فریاد بزنند، بلکه شاید معجزه ای رخ دهد و مردمان ایران زمین به بردگی و تو سری خوردن و سکوت کردن شان پایان دهند؟
کجایند باقر خان ها و ستار خان ها؟ آیا روح بابک و مازیار و آرش و سیاوش و یعقوب و آریو برزن ها در بدن هیچ یک از ایرانیان دمیده نشده است؟ آیا قهرمانان و دلاوران همگی رخت سفر بستند و از مملکت به اسارت در آمده مان، کوچ کردند و در جای دیگری غیر از ایران سکنی گزیدند؟ آیا همیشه باید اسکندری باشد تا ایرنیان را از بند اسارت و دیکتاتوری نجات دهد؟
اگر بابک خرمدین زنده بود و می دید که پلیس و نیروهای انتظامی کشور، نوع پوشش بانوان ایرانی را بهانه کرده و با ترساندن و تهدید ایشان، به زنان و دختران ایرانی تجاوز می کنند، چه می کرد؟ می ایستاد و تماشا می کرد تا دختران بیشتری به دام آن جنایتکاران بیافتند و یا بر می خاست و اسلحه ای به دست می گرفت و مزدوران و جنایتکاران را نابود می کرد؟.
در پایان، و در شرایط نا امنی کنونی وظیفه بانوان و دوشیزگان ایران است که از این بی شرف ها و دزدان ناموس مانند آخوندها، بسیجی، و به اصطلاح مأمورین نظامی فاصله بگیرند و هرآنچه از آنان دیدند بلادرنگ، بی پرده وبا کمترین گذشت و کوتاهی با بستگان خود در میان گذارند. این بی وجدان ها دزدان ناموسند. اگر هم دستگیر شوند رژیم جنایکتار زن ستیز با آنان کاری نخواهد داشت.
بانوان باید در خیابان ها باهمدیگر و با بستگان خود حرکت کنند، و به تنهایی حاضر نشوند که به کلانتری بروند. کلانتری و پاسگاهها مرکز دزدان ناموس و بی شرف هایی است که به ناموس مردم دست درازی می کنند، کسانی هم که این مقاله را می خوانند باید به دوستان و بستگان خود در ایران این خطر را اعلام کنند. در هرحال، همان گونه که می دانیم، بنا به یادواره معروف: «هرکجا که خرس است، جای ترس است»، و باید از این گروه زنباره و زن ستیز مانند افراد وبایی فرار کرد و به آنان نزدیک نشد.