قانون اساسی حکومت اسلامی که بر پایه قوانین شریعه و قرآن نوشته شده است، با انسانیت و حقوق بشر ضدیت تمام دارد و زنان را خوار و ناچیز می شمارد و آن ها را بی ارزش می داند و زندانیان سیاسی و عقیدتی نیز، از کمترین حقوق انسانی و شهروندی برخوردار نیستند و هم چنین هم میهنانی که به دیگر ادیان باور دارند و دگر اندیشان و روشن فکران و هم جنس گرایان نیز، از امنیت جانی و اجتماعی برخوردار نبوده و به قولی از سایه خود نیز وحشت دارند.
در قانون اساسی نکبت بار حکومت اسلامی، کودکان کمترین حق و حقوقی ندارند و پدر و مادر کودک آزار، با هیچ مجازاتی رو به رو نشده و پس از چند روز بازداشت برای حفظ ظاهر، آزاد گشته و دوباره به خانه بر می گردند تا کودک بینوا را بزنند و بسوزانند و سیاه و کبود کنند. به برکت وجود تازینامه و قوانین ضد انسانی اش، زمانی که در جامعه اسلامی ما، بحث حقوق کودک پیش میآید، برای پدر حق مالکیت حتی بر جان کودک را به رسمیت میشناسند و حاضر به تجدید نظر در آن ماده قانونی شرم آور و ضد انسانی نیستند که به موجب آن اگر پدر فرزند خود را عمدن بکشد و یا پدر بزرگ نوه خود را به صورت عمدی بکشد، از مجازات قتل معاف است.
این چه دین و آیین و مسلک و قانون ضد انسانی است که، پدر یا پدربزرگ یک کودک می توانند وی را بکشند و هیچگاه مورد مجازات قرار نخواهند گرفت؟. آیا رخداد تصادفی تولد، به یک پدر اختیار جان یک انسان تازه به دنیا آمده را می دهد؟. آیا این قانون برای دیوانگان و انسان های اولیه دوران بدوی و غارنشینی نیست؟. حتی پست ترین جانوران نیز چنین قوانینی در سیاه ترین جنگل ها ندارند.
دیگر نکته ای که از این قانون سخیف و شرم آور می توان به دست آورد، زن ستیزی این قانون است؛ چرا پدر و پدر بزرگ پدری یک فرزند اختیار جان وی را دارند ولی مادری که بچه را نُه ماه در شکم خود نگاه داشته و رنج و زجر و درد کشیده و کودک از گوشت و خون وی می باشد، کم ترین حق و اختیاری در مورد نوزاد و یا کودک ندارد؟. چرا همیشه در کشورهای اسلامی مرد حق همه کاری را دارد ولی زن همواره محدود بوده و چنانچه کاری کند که به مزاج اربابش (همسرش) خوش نیاید، با بدترین شکنجه ها رو به رو شده و حتی کشته خواهد شد؟.
مرد می تواند ده ها همسر داشته باشد و با هر کسی که بخواهد همبستری کند و نامش فعل الله پسندانه و حلال است، ولی اگر زنی همچون کاری کند، فاحشه می نامندش و سنگسار خواهد شد.!
مرد می تواند هر زمان که بخواهد از خانه بیرون رفته، به خود عطر و ادکلن بزند و تر و تمیز و مرتب باشد، ولی زنان باید در چادر های زشت سیاه پیچیده شوند و اگر عطر بزنند، فرشتگان ایشان را لعنت خواهند کرد.
و همچنین زنان حق ندارند بدون اجازه همسرشان از خانه بیرون روند. به راستی مردان مسلمان چه برتری نسبت به زنان شان دارند که الله اینگونه طرف ایشان ایستاده و به شعور و ماهیت زنان توهین می کند؟. البته ما به درستی می دانیم که الله وجود نداشته، بلکه محمدابن عبدالله کلاهبردار زنباره در دو نقش پیامبر و الله بازی کرده است.
نکته دیگر اینکه، چه منطقی حکم می کند که یک فرد، اختیار جان یک انسان دیگر را در دست داشته باشد؟. آیا این قانون نکبت بار، عملن به پدر ها اجازه قتل کودکان خود را در صورت خوشایند شان نمی دهد؟. چگونه است زمانی که با به دنیا آمدن هر نوزاد، آمار مسلمانان یکی بالا می رود، کودکان انسان به شمار آمده و محترم خوانده می شوند ولی هنگامی که پای جان و امنیت ایشان در میان است، حکومت اختیار را به طور کامل به دست پدر فرزند می دهد؟.
دین نکبت بار اسلام گریبان ملت ایران را گرفته و هر روز این مردم شریف که پس افکند هزاران سال تمدن و هنر و فرهنگ و انسان دوستی هستند را بیشتر غرق در لجن و کثافت موجود در دستورات خود می کند. بیماری های روانی ناشی از باور به خرافات اسلام تا کنون جان بسیاری از کودکان را گرفته است؛ روزی پدری از خواب بلند می شود و سر دختر شش ساله اش را می بُرد و می گوید امام زمان در خواب به وی گفته که دخترش حرام زاده است!.
روزی دیگر نوزاد بینوایی در بندر عباس، در مراسم شرم آور و خجالت آور عاشورا، زمانی که در دست مداح دیوانه بالا و پایین میشد، سرش به پنکه سقفی آهنین برخورد می کند و به احتمال زیاد، جان می دهد و پدری برای عزاداری آقایش حسین ابن علی، چاقوی آشپزخانه را برداشته و سر کودک خردسال بینوایش را می شکافد و کودک به دلیل از دست دادن خون زیاد، جان می دهد و خانواده خوشحال گشته و می گویند، فرزند شان چه سعادتی داشته که در روز عاشورا و جلوی دسته عزاداران سید الشهدا جان باخته است!.
پدری از سر کار به خانه آمده و نوزادش گریه می کند، پدر عصبی است و سیگاری روشن کرده و روی دست نوزاد خاموش می کند و از زجر کشیدن نوزاد لذت می برد! هیچ کسی هم نیست که این دیوانگان را محکوم و مجازات کند. هیچ قانونی برای دفاع از حقوق کودکان وجود ندارد و پدر عصبانی، هر وفت که دلش بخواهد، نوزاد و کودک بی دفاع را می زند و تمامی عقده ها و عصبانیتش را بر سر آن کودک خالی می کند، آیا می توان نام آن دیوانه را پدر گذاشت؟. آیا نباید اینگونه بیماران روانی را در جزیره ای دور افتاده زندانی کرد تا دیگر نتوانند به کودکان بیگناه آسیب برسانند؟.
باید سر در آن مملکتی را که کودکانش زجر کش می شوند ولی مقامات قضایی حق کشتن فرزندان را به پدران شان واگذار می کنند، گِل گرفت و گریست به حال مردمی که در آن شرایط اسفناک زندگی می کنند و صدای شان در نمی آید. به راستی چه ملت خوار و ذلیلی باید باشد که بتواند در پست ترین جامعه ضد انسانی دنیا زندگی کرده و هر روز تحقیر شود و توهین بشنود و شخصیت خود و خانواده و اجدادش زیر سم چند صد رأس آخوند لگد مال شود ولی با لبخندی ساختگی، از کنار تمامی آن مسائل گذشته و تظاهر کند که همه چیز آرام و بر وفق مراد است؟.