گویا رژیم با دستگیری های گذشته کار خود را پایان نیافته می بیند، زیرا باردیگر وظیفه راهپیمایی با سکوت در روز ۲۵ بهمن را بر عهده جنبش سبز واگذار نموده است. آخر رژیم علاقمند آنست تا همه جوانان و سرکردگانی که هنوز هم می توانند نفس بکشند، شناسایی، و دستگیر کرده تحت شکنجه و آزار و اذیت قرار دهد. وظیفه جنبش سبز در گذشته را همگی دیده ایم که چگونه چند میلیون مردم را به خیابان ها کشید و آنان را در معرض سگان ولگرد و آدم خوران رژیم قرار داد. گویا این وظیفه پایانی ندارد و تا در ایران نفس کش هست، راه جنبش سبز که به امام بزرگوارشان ختم می شود، همچنان ادامه خواهد یافت.
هنوز زندان های کشورمان انباشته از پیکرهای ناتوان و آش و لاش جوانهایی است که به دعوت موسوی و یاران و همکارانش، با سکوت به خیابان ها آمدند و در برابر تیرهای رژیم از سوی جلادان مجتبی خامنه ای از پشت بامها، لبخند زده. و به خاک و خون غلتیدند. گوشه هایی از گورستان های میهنمان نیز گویای شیرین کاری و حرکت به اصطلاح انقلاب موسوی و یال و کوپالش هست که ساختار شکن نبودند. بلکه به دنبال رأی، و مقام ریاست جمهوری خود می گشتند، و آرزو می کردند با این اقدام انقلابی شکوهمندانه و سکوت کم نظیر خود، باردیگر به دوران طلایی خمینی کبیر باز گردند.
گویا آقای موسوی و هم قطارانشان، عادت کرده اند که هرچه جنایت و ظلم و ناروایی، و یا زندانی، شکنجه، و تجاوز شدن را می بینند و می شنوند، در برابرش لبخند بزنند و بیشتر احساس شادمانی و پیروزی کنند. ما عملکرد ایشان را در مورد کشتار بیرحمانه سلحشوران ارتش، حمله و کشتار کردهای جانباز، و اعدام چندین هزار از جوانان میهن پرست را در دوران طلایی خمینی و تحت نخست وزیری ایشان دیدیم. دیدیم که چگونه آقای موسوی در مورد هرفاجعه و جنایت لبخند می زدند، و حال نیز به دوران طلایی گذشته افتخار می کنند.
این ویدیو گزارش گر خیزش و قیام مردم در عاشورای ۸۹ است. مردم به پاخاسته همه گونه آمادگی داشتند تا با رژیم چالش کنند، و آن را از سکوی قدرت به پایین کشند. بدبختانه، رهبران جنبش سبز که سرشان در آخور رژیم بود، و به اصطلاح ساختار شکن نبودند، مردم را از هرگونه حرکت تهاجمی و عمل به مثل واداشتند، و دلسرد نمودند. نتیجه آن که رژیم آنچه را توانست از جوانان کشور را دستگیر، و تحت شکنجه مرگبار قرار داد.
هنگامی که ما از روش و عملکرد خیانت کارانه جنبش سبز انتقاد می کنیم، فریاد هواخواهان آنان بلند می شود که پس گاندی چه کرد؟!. آیا او نتوانست با لبخند و مهر و محبت دولت بریتانیان کبیر را از کشورش بیرون راند؟. البته ما می دانیم و این هواخواهان هم به خوبی می دانند که میان بریتانیای کبیر و رژیم آدمخوار اسلامی تفاوت از زمین تا آسمان است.
به عنوان نمونه، آیا می شود با رژیم طالبان از در دوستی و آشتی آمد؟. آمریکا هم پس از مدت ها دریافت که با نقشه کشیدن و با نیروی نظامی و کلک های در پس پرده می تواند به طالبان و یا فرماندهان آنان دسترسی یابد، نه با آشتی و صلح و گفتگو. وانگهی، یکی از شاهکارهای گاندی در مبارزه با انگلیس، تحریم خرید هر نوع فراورده ساخت انگلیس، و تشویق مردم به به کار بردن محصولات خود هند بود.
و اما، موسوی و همکارانش چه کردند؟!. آنها نه تنها مردم را به سکوت و بی حرکت در برابر رژیم واداشتند، بلکه مردم را به خانه هایشان فرستادند، و با نامیدن سال پس از راهپیمایی به عنوان سال صبر و شکیبایی، به رژیم فرصت دادند تا همه گونه وسائل دفاعی و سرکوبی با مردم فراهم سازد، و زندان های جدیدی برای دستگیری های بعد آماده کند.
ما و یا همکارانمان در چند تظاهرات ۸۸-۸۹ شرکت کردیم. شاهد بودیم بسیجی هایی که با لباس شخصی در میان مردم به طور ناشناس در حرکت بودند، و ناگهان فریاد مرگ بر دیکتاتور، و یا یا حسین میرحسین بر می آوردند. در این هنگام راهپیمایان اطراف بسیجی نیز به تبعیت آن ها شعار ها را تکرار می می کردند، و چند لحظه بعد چند مأمور به داخل صف ها رفته، و عده ای را دستگیر می کردند، گویا برنامه یاران موسوی، بازهم ادامه کارهای پیشین، و سپردن عده ای از تظاهر کنندگان به دست دژخیمان رژیم باشد.
رژیم جنایتکار اسلامی که ۳۲ سال است بیش از ۷۰ میلیون را اسیر و زندانی کرده، و سرمایه و هستی کشوری را به باد داده است، کلیه کشورهای اروپایی را هم به بازی گرفته است. حال، چگونه می توان با این رژیم نشست و از در صلح در آمد؟، و یا با یک تظاهرات آرام، آن را رام کرده، به سر عقل درآورد؟. در مورد نحوه مبارزه با انگلیس هم ، همان راهپیمایی صلح آمیز تنها نبود که موفقیت آمیز بود. کسی شمار کشته شدگان هندی را در آن دوران ثبت و یادداشت نکرده است. آمار کشتار انگلیس از هندی ها وحشتناک است، در حالی که تقریباً تعداد انگشت شماری از انگلیسی ها کشته شدند.
این روش مبارزه را با مبارزه مردم ویتنام با آمریکا و فرانسه مقایسه کنید که چگونه، ویتنامی ها درس بزرگی به آن دو کشور دادند، و نیروهای آمریکایی و فرانسوی را پس از کشتار بسیاری از آنان، با خفت و خواری از خاک خود بیرون راندند و مهر شکست را بر پیشانی هردو کشور مهاجم زدند. ولی ما چه کار کردیم؟ پرچم کشورمان را به دست سیدی دادیم که ذاتاً عرب، و از بستگان خامنه ای است، و آرزویش تنها بازگشت به دوران طلایی خمینی است. هم اکنون، بازهم یال و کوپال این عرب زاده می خواهند باردیگر جوانان را به خیابان ها کشانده و طعمه آدم خوران رژیم کنند.
در پایان، بازهم یادآور می شویم که هرگونه نرم بودن و کوتاه آمدن در برابر این رژیم، نشانه عقب افتادگی و سرانجام شکست خودما است. بازهم تکرار می کنیم که همیشه؛ «پاسخ سنگ، سنگ، و پاسخ کلوخ، کلوخ است». مبارزه ملت ایران با این رژیم کشتارگر، باید مانند مبارزه مردم لیبی با سرهنگ قذافی، ویا ویتنامی ها با آمریکا باشد. جدا از این، راه و روش دیگری وجود نخواهد داشت.