به راستی چه آینده ای در انتظار مردمان ایران زمین است؟. چه فردایی در پس سختی طاقت فرسای امروز، منتظر ملت ایران است؟. آیا آن فردا سراسر شادی و خنده و لذت بردن از زندگی در سایه امنیت و آزادی خواهد بود و یا اسارت و شکنجه شدن مردمان تحت خفقان رژیم اسلامی دیگری را به تماشا خواهیم نشست؟. آیا می توان به دموکراسی برای تعیین سرنوشت هفتاد میلیون نفر انسان که قشر عظیم ایشان را مرتجعین عقب افتاده مذهبی تشکیل می دهند، اعتماد کرد؟.
با توجه به قوانین یک جامعه دموکرات و اصل رأی گیری برای انتخاب رژیم آینده ایران، امکان اینکه باری دیگر، مردمان مذهبی ایران که هنوز در دنیای عقب افتاده و پوشیده از خرافات و جهل اسلامی شان زندگی می کنند دست به انتخاب رژیمی زنند که قوانین شریعه اسلامی بر آن حاکم باشد، بسیار زیاد و قابل پیشبینی است. بدون شک آن رخداد تلخ، یکی از بزرگترین و بی رحمانه ترین تراژدی های تاریخ ایران زمین خواهد بود.
حال، آیا باید اختیار انتخاب و تصمیم گیری برای نسل های آینده ایران زمین را، به دستان مردمانی سپرد که فرق سر کودکان خویش را، در عزای حسین ابن علی می شکافند؟. آیا مردمانی که از تاریخ مملکت خویش چیزی نمی دانند و جعفر طیار تازی را بهتر و بیشتر از آرش و کوروش و آریو برزن می شناسند، لیاقت تصمیم گرفتن برای فرزندان ایران زمین را دارند؟. آیا مردمانی که از علی ابن ابوطالب که یک قاتل گردن کش بوده است، برای خود سمبل و بت ساخته اند ولی نمی دانند بابک خرمدین که بود و چه کرد و چه فرجامی داشت؛ شایستگی انتخاب رژیمی را دارند که قرار است سال های سال، بر جان و مال ایرانیان حکومت کند؟.
اصولن از مردمی که از کم ترین سطح دانش سیاسی و اجتماعی و تاریخی، بی بهره اند و تمامی سواد شان در قنوت و نماز و آخرت و جهنم و بهشت خلاصه شده است و به جای استادان دانشگاه و معلمین مدرسه، آخوندهای دروغگو و مفت خور را ارج می نهند و بر سر گذاشته و حلوا حلوا می کنند؛ چه انتظاری می توان داشت؟. این نظام اسلامی در طی این سه دهه، تمام توانش را برای نابودی فرهنگ و ریشه کن کردن خردگرایی در میان مردمان ایران زمین، به کار بسته است و در این امر ناپسند، بسیار هم موفق بوده است، حال آیا نباید از رأی دادن این مردم و آنچه که قرار است از آن صندوق رأی موهوم بیرون آید، ترسید و چاره ای اندیشید؟.
البته نباید تمام تقصیرها را بر گردن این رژیم اسلامی جنایتکار انداخت، بدون شک رژیم پادشاهی گذشته نیز، نقش بزرگی را برای گسترش خرافات و جهل و خفقان و از میان رفتن روشنفکری و خردگرایی در جامعه ایرانی ایفا کرده است و در حقیقت قشر عظیمی از اجتماع بیمار و مسموم ایران زمین که افراد معمولی تشکیلش می دهند، بیش از چهار دهه است که در نادانی و جهل دست و پا می زنند و به جای روشنفکری و خردگرایی، دست به دامان دعا نویس و فالگیر و رمال و آخوند و امامزاده شده اند.
به راستی آیا می توان به ملتی قبر پرست، مرده پرست، بت پرست و بیگانه پرست که کمترین آگاهی در رابطه با تاریخ، فرهنگ، هنر و هویت ملی خویش ندارند و تمام روز را مشغول دولا-راست شدن و با زبان سخیف عربی ورد و ذکر خواندن می باشند، برای تصمیم گیری برای سرنوشت نسل های آینده ایران زمین، اعتماد کرد؟.
آیا به مردمی که به جای علم پزشکی و فیزیک و ستاره شناسی و منطق و فلسفه، به امام زاده روی آورده و به جای تلاش و کوشش برای ساختن زندگی بهتر، نذری می دهند و به ضریح های طلایی تازیان، دخیل می بندند و به جای رو به رویی با مشکلات و مبارزه با سختی ها برای بر طرف کردن شان، دعا و جادو جمبل در جیب شان می گذارند، می توان این اجازه را داد که رأی بدهند و زندگی دست کم سه – چهار نسل آینده ایران را، به ویرانی بکشانند؟.
مردمی که با سیاست بیگانه اند و از فقر فرهنگی عمیق رنج می برند و بی سوادی و خرافات و جهل در اندیشه های شان موج می زند، اکثریت جامعه ایران را تشکیل می دهند، آیا منطقی و عادلانه است که این جمعیت نا آگاه، به دلیل کمیت شان تصمیمی نادرست را بگیرند و به حکومت دیکتاتوری اسلامی دیگری رأی بدهند و دوباره روشنفکران و جوانان تحصیل کرده، در آتشی که اکثریت نادان به پا کرده اند، بسوزند و از بین بروند؟.
برای پرهبز از چنین رخداد تلخ و فاجعه بزرگی، جامعه نیازمند آگاهی است؛ مردم باید حقایق را شنیده و خرافات و جهل را از زندگی های شان بیرون برانند و خرگرایی و منطق را جایگزین سنت و قبر پرستی کنند و به جای هر روز ورد و ذکر عربی خواندن و سر تکان دادن، کتاب بخوانند و به دانش شان بیافزایند. پیش از هر گونه انقلاب و براندازی و خیزشی، این جامعه است که نیازمند یک انقلاب فکری و فرهنگی است و بدون آن انقلاب، هر گونه حرکت آزادی خواهانه ای به بیراهه کشانده خواهد شد و سایه استبداد، همواره بالای سر مردمان خواهد بود.