سرزمین گرانقدر ما ایران، در طول تاریخ گوهر بارش و در طی هزاران سال گذشته، همواره مورد تهاجم بیگانگان قرار گرفته است. روزی ایرانیان روی اسکندر مقدونی گجستک را دیدند و روزی دیگر، تیغ تیز مغول های وحشی را زیر گلوهای خود حس کردند. اما حس مهمان نوازی و فرهنگ غنی و تمدن والای ایرانیان، همواره دشمنان این مرز و بوم را به زانو در آورده و ایشان را شیفته و دلباخته ایران و ایرانی ساخته است.
تا آنجا که اسکندر مقدونی حکومت خویش را ادامه حکومت هخامنشیان می دانسته و به آرامگاه کوروش بزرگ ادای احترام می کرده و با مردمان، با مهربانی و به شیوه پادشاهان هخامنشی برخورد می نموده است. او حتی جسد داریوش سوم را با عزت و احترام به شیوه آن روزگار، به خاک سپرد و همچنین با جسم بی جان سردار میهن دوست تاریخ ایران، آریو برزن قهرمان، با احترام و والا منشی رفتار کرد و همسری نیز از میان ایرانیان برای خود برگزید. وی حتی در پی آوردن مادرش خود از مقدونیه به بابل، پایتخت آن زمان ایرانیان بود و قصد داشت تا زنده است در ایران زمین زندگی نماید.
مغولان که از تمدن و سجایای اخلاقی بی بهره بودند و هزاران هزار ایرانی را از دم تیغ گذرانده و به زنان و دختران مان تجاوز کردند و شهرها و آبادی ها را ویران ساخته و کتاب و کتاب خانه ها را به آتش کشیدند و ایران را به ویرانه ای مبدل ساختند؛ پس از زندگی در میان ایرانیان، شیفته اخلاق و مرام و سجایای مردمان ایران زمین شده و دین و آیین و نام های مغولی خویش را دور ریخته و به مسلک آن زمان ایرانیان که اسلام بود، گرویدند و نام های ایرانی برای خود برگزیدند و سپس در راستای بازسازی ایران زمین، تلاش فراوان کردند و برای مثال صنعت معماری و هنر نقاشی و بازنویسی کتاب ها در ایران زمین، به کمک حاکمین مغولی که خود را ایرانی می دانستند پیشرفت چشمگیری داشت.
شوم بختانه، هزار و چهار صد سال پیش مشتی انسان فرومایه و بیابان گرد که از کمترین رفتارهای انسانی و دانش و سواد بی بهره بودند و به جز کشتن، غارت کردن و تجاوز به زنان و دختران و پسران جوان، هیچ چیز دیگری در فرهنگ عقب افتاده شان وجود نداشت، توانستند به کمک شاهزاده خائن ایرانی، سلمان پارسی گجستگ، بر سپاه ایران چیره شده و بر تمام دارایی این آب و خاک چنگ انداخته و سایه شوم شان را بر سر مردمان بی دفاع ایران زمین بیاندازند.
در وصف جنایت های اعراب بی تمدن در حق ایران و ایرانی، می توان هزاران مقاله نوشت و آن قصه تلخ و غم انگیر را بازگو نمود اما ایرانیان، امید خود را از دست داده و سرنوشت خویش را به دست باد سپردند و به مدت دویست سال، کمترین جنبش و حرکتی در هیچ زمینه ای در ایران زمین دیده نشد و اعراب تمامی ایرانیان را بردگان خویش ساخته بودند و کسی شجاعت مبارزه با ایشان را نداشت. تا اینکه طاهریان خیزشی را آغاز کردند و توانستند قسمتی از ایران را از چنگال اعراب در آورده و نخستین حکومت ایرانی را پس از دو قرن به وجود آورند. بعد از ایشان یعقوب لیث صفاری قیام کرد و قسمت های بزرگی از ایران را از زیر سلطه تازیان نجات داد و دومین حکومت ایرانی را پس از دویست سال در ایران زمین تشکیل داد. وی پس از دو قرن تاریک و ترسناک، زبان پارسی را زبان رسمی کشور ساخت و خدمت بزرگی به ایران و ایرانیان کرد
پس از یعقوب قهرمان های تازی ستیز و میهن دوست زیادی چون مازیار در شمال ایران و بابک خرمدین در آزرباجیان قیام کردند و خواستار بیرون نمودن اعراب از وطن و بازگرداندن آبرو، شرف و احترام به ایرانیان شدند. اما به دلیل نفوذ فرهنگ پلید و پلشت تازیان در میان ایرانیان که روزگاری، مردمانی با شرف و میهن دوست بودند، ایران از خائن، جاسوس و مزدوران حکومت عباسی لبریز شده بود و هیچ کدام یک از قهرمانان ملی مان، فرجام خوشایندی نداشتند.
فرهنگ ایران نتوانست بر اعراب بیابان گرد غلبه کند و این تازیان بودند که موفق شدند تا مذهب و مسلک دروغین و سخیف خود را در جان و دل ایرانیان جای انداخته و خرافات و مهمل پرستی به مغر استخوان ایرانیان فرو کنند. ایران که بر ده ها تمدن بزرگ و کوچک انسانی چیره گشته بود، فرهنگ ایران که اسکندر مقدونی را به زانو در آورده بود؛ در مقابل اعراب بیابان گرد شکست خورد و تا به امروز مایه سرافکندگی و خجالت و عقب افتادگی ایرانیان را فراهم آورده است. پس از حمله مغول ها و نابود شدن حکومت عباسی به دست ایشان؛ یوق بندگی و نوکری اعراب از گردن ایرانیان باز شد و ملت ایران باری دیگر خود را رها و آزاده یافتند.
اما حاکمان خرافاتی و اسلام پناهی چون شاه اسمائیل صفوی، بار دیگر طوق بندگی اعراب و تازیان و عرب زادگان را بر گردن ایرانیان انداخته و تا به امروز ایرانیان خود را بنده و غلام تازیان دانسته و همواره در حال پرستش قبرهای اعراب بوده اند. چون نیک بنگریم در طی این چهارده قرن، فرهنگ و تمدن ایرانی دستخوش تغییراتی باورنکردنی شده است، به طوری که اخلاق و فرهنگ مردمان ایران امروز، قابل مقایسه با کردار و پندار اجدادشان نیست و در حقیقت رفتار امروز ایرانیان، سبب خجالت و مایه بی ارزشی فرهنگ و تمدن اصیل ایرانی است.
حال چنانچه مردم ایران به سطح قابل قبولی از سواد و میزانی از شعور و دانش تاریخی و سیاسی برسند و به ماهیت راستین پدران و مادران خویش پی ببرند و خرافات و این مسلک دروغین شرم آور تازیان را از زندگی های خویش بیرون کنند و به فرهنگ و تمدن راستین ایرانی روی بیاورند و فرهنگ فراموش شده ایرانی را بازسازی نمایند؛ می توانند این آخوندهای خونخوار و هم پیالگان ایشان را از تخت سلطنت بر جان و مال و هستی و نیستی خود به زیر کشیده، و حکومتی مردمی در زیر سایه آزادی و سکولاریسم تشکیل دهند. بدون شک تنها شمشیری که توانایی دو نیم کردن و از بین بردن این حکومت استبدادی تازیان را دارد؛ تیغ برنده فرهنگ ایرانی است که نیاز به صیقل کاری و تیز شدن دارد.