تا چند روز دیگر، بهار از راه می رسد و زمستان کوله بارش را جمع کرده و به مدت نُه ماه، ایران مان را ترک خواهد گفت. بهار که می آید، طبیعت نو می شود، همه جا سر سبز می گردد و شکوفه های درختان، جلوه ویژه ای به باغچه های خانه های مادر بزرگ های مان می دهند. بهار که می آید، خانواده بار دیگری معنا پیدا می کند، دوستی و صمیمیت به نقطه اوج خود می رسد و همه از کنار هم بودن لذت می برند. دید و بازدید های نوروزی، یاد روزها و سال های دور را زنده می کند و مردمان برای چند روزی غم و غصه و درماندگی های شان را به باد فراموشی می سپارند و فارق از هر گونه ناراحتی، یک دلِ سیر می خندند.
شوم بختانه روال نوروز تمامی ایرانیان اینچنین نیست؛ خانواده هایی هستند که جگر گوشگان شان را در طی سه سال گذشته از دست داده اند. بی شک نوروز سال ۸۸ برای بسیاری از خانواده های ایرانی، نوروز بهتری بود. نوروز سال هشتاد و هشت سهراب نیز هنگام تحویل سال، کنار مادرش نشسته بود و با چشمانش، اعضای خانواده را که به دور سفره هفت سین جمع شده بودند، نظاره می کرد. آن نوروز، نوروز بهتری برای خانواده اعرابی بود. در همان زمان، ندا و کیانوش و شبنم و امیر و هزاران جوان نازنین دیگر نیز، بر سر سفره هفت سین و در کنار خانواده های شان بودند و از بودن در کنار خانواده لذت می بردند.
حکومت خونخوار اسلامی با کشتن جوانان بیگناه این مرز و بوم و داغدار کردن خانواده های شان، تمامی نوروز ها را به کام مردمانی که عزیزان شان به دست جلادان حکومت به زیر خاک رفته اند، تلخ نموده است و تا زمانی که این رژیم ضد انسانی پای بر جاست داغ دل مادران و پدران سهراب ها و امیر ها و نداها، همواره تازه خواهد بود و ایشان کمی آرامش نخواهند داشت. شاید مادر سهراب، از نخستین روز سال نو، تا سیزده به در چشمانش را به در ورودی خانه شان بدوزد تا شاید سهرابش، پیدا شود و به خانه باز گردد.
شاید مادر ندا، سفره را که می چیند و برای اعضای خانواده اش بشقاب و قاشق و چنگال و… تدارک می بیند، بشقابی نیز برای ندا ی نازنین سر سفره بگذارد به این امید که ندا از اتاقش بیرون آید و مشغول خوردن و خندیدن و سخن گفتن شود. شاید مادر محمد مختاری سفره هفت سین را سر قبر فرزند جوانمرگش برپا کند و نوروز را با نگاه کردن به فرتور محمد بر روی سنگ قبر، آغاز نماید. نوروز که می آید، زنان و مردان دلاور بیشماری که برای ستاندن حقوق ملت ایران از جان و زندگی شان گذشتند، در کنار خانواده های شان حضور ندارند.
از عزیزان سفر کرده و در سینه قبرستان خوابیده مان که بگذریم؛ به یاد خانواده هایی می افتیم که عزیزان شان، برای نخستین و یا چندمین سال است که هنگام نوروز خانه نیستند و به جای نشستن بر سر سفره هفت سین و در کنار خانواده، مشغول لرزیدن در سلول های سرد و بی روح شان هستند. مادر مجید دری ها و مجید توکلی ها، تنها حسی که در هنگام آغاز سال نو دارند، حس بی قراری و نگرانی و پریشانی برای عزیزان در بند شان است. مگر می شود جگر گوشه آدم، در سلولی تنگ و سرد و تاریک و زیر بد ترین شکنجه های روحی و جسمی به سر ببرد و آدمی، بیخیال و آرام مشغول جشن گرفتن نوروز گردد؟
تنها کسانی که عزیزان شان در زندان بوده اند می دانند این حس انتظار لعنتی، با آدم چه ها می کند؛ انتظار انسان را دق مرگ می کند؛ فکر به اینکه چه وقت می توان دوباره برادر را دید؟ چه وقت دوباره می توان پدر را در آغوش کشید؟ چه زمان می توان دوباره روی زانوان مادر خوابید؟ و هزاران پرسش بی پاسخ دیگر، روح آدم را کِسِل می کند. چه کسی می داند فرزندان بینوای شیرزنی چون نسرین ستوده، به هنگام نوروز چه زجری می کشند و نبودن مادر مهربان شان، چه بلایی بر سرشان می آورد؟
هم میهنان، بیایید به هنگام نوروز خانواده های داغدیده و خانواده های زندانیان سیاسی را فراموش نکنیم و در غم ایشان شریک شده و شادی مان را با آنان تقسیم کنیم. یادمان باشد عزیزان آنان نیز می توانستند آزاد و در کنار ما نوروز را جشن بگیرند، اما آنان برای آزادی و حقوق انسانی ایرانیان، خودشان را فدا کردند. ایشان بر گردن تمامی ایرانیان حق داشته و این یک وظیفه ملی است که در چنین شرایطی، به دیدار خانواده های شان برویم یا برای شان کارت پُستال و دسته های گل بفرستیم. بیایید چند ساعتی از زندگانی های مان را به دلاورانی اختصاص دهیم که جان شیرین شان و یا چندین ماه و چندین سال از زندگی شان را برای ما و به خاطر ایران زمین، فدا کردند.