هر انسانی که به ملیت خود افتخار می کند باید از خود بپرسد که چرا به ملیتش افتخار می نماید؟ چه خاصیت فوق العاده ای در اهل جای مشخصی بودن وجود دارد که باید بدان افتخار نمود؟ از آنجایی که تولد و قدم در این دنیا نهادن یک رخداد تصادفی است؛ اصولن غرور ملی چه معنایی پیدا می کند؟ نگارنده بر اثر “تصادف تولد” در ایران زاده شده است اما همین تصادف می توانست نگارنده را شهروند کوبا، سومالی، کره شمالی، سوئد و…نماید، پس وی برای چه باید به ایرانی بودن خود افتخار نموده و به خاطر ایرانی بودن، مغرور باشد؟
اصولن افتخار نمودن به چیزهایی که یک انسان با استفاده از توانایی ها و استعدادهای خود آن ها را کسب نکرده امری پوچ، سخیف و تأسف بار است؛ مواردی که مایه افتخار یک انسان هستند اکتسابی بوده و افتخار به صورت ارثی به کسی نمی رسد. شاعر گرانمایه نظامی گنجوی در این باب می گوید: “گیرم پدر تو بود فاضل / از فضل پدر تو را چه حاصل؟”. آیا به راستی افتخار به ملیت، نژاد، رنگ پوست، زبان و… که آدمی در مرحله نخست آنان را به صورت اتفاقی و بر اساس “تصادف تولد” به دست آورده و در مرحله دوم، تمامی آن ها را با میلیون ها انسان دیگر شریک است؛ امری مضحک و اندوه بار نیست؟
یک انسان باید به چه اندازه از استعداد، پویایی، هوش و توانایی تُهی باشد که خود قادر به رسیدن به پیروزی هایی که بتوان بدان ها افتخار کرد نباشد و عاجزانه به مُشتی داستان و روایت چند هزار ساله، برای افتخار و سر بلند کردن در جامعه جهانی و مغرور بودن، چنگ بیاندازد؟ اصولن رخدادهای تاریخی که چند صد سال و یا چند هزار سال پیش به وقوع پیوسته اند و سبب پیروزی ملتی و یا شکست ملت دیگری در آن زمان شده اند، نمی توانند مایه افتخار و یا شرمندگی انسان ها در حال حاضر باشند.
آرتور شوپنهاور در باب غرور ملی می گوید: ” مبتذل ترین نوع غرور، غرور ملی است زیرا کسی که به ملیت خود افتخار میکند در خود کیفیت با ارزشی برای افتخار ندارد وگرنه به چیزی متوسل نمیشد که با هزاران هزار نفر در آن مشترک است. برعکس، کسی که امتیازات فردی مهمی در شخصیت خود داشته باشد، کمبودها و خطاهای ملت خود را واضح تر از دیگران میبیند، زیرا مدام با اینها برخورد میکند. اما هر نادان فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابه آخرین دستاویز به ملتی متوسل میشود که خود جزیی از آن است. چنین کسی آماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملتش دارد، با چنگ و دندان دفاع کند.”
مردم جهان باید بدین باور برسند که انسان ها همه با هم برابر و مساویند و جملگی شان شایسته برخورداری از حقوق انسانی می باشند، زبان، رنگ، نژاد، ملیت و… ملاک برتری مردمی نسبت به مردم دیگر نیستند بلکه ملتی از ملت های دیگر برتر و بهتر است که در زمینه های علمی، اقتصادی، ورزشی، هنری، سیاسی و… با تکیه بر داشته ها و توانایی های خود و با کوشش شبانه روزی مردمانش پیشرفت کرده و گوی سبقت را از باقی کشورها ربوده باشد.
دانش فرگشت ثابت می نماید که در حدود صد هزار سال پیش، تمامی انسان ها در آفریقا زندگی می کردند و از آنجا پراکنده گشته و در جاهای مختلف کره زمین، سکنی گزیدند؛ با تکیه بر دانش فرگشت، انسان ها همه از نژادی یکسان و مشترک هستند و تکامل یافته نسلی از میمون ها می باشند؛ حال به راستی مایه خجالت نیست که گروهی از مردم گمان کنند که به خاطر نژادشان از باقی مردمان بهترند؟ آیا نژاد پرستی و غرور ملی و افتخار به آنچه گذشتگان در طی هزاره ها انجام داده اند، نشانه بلاهت و عقب افتادگی فکری یک جامعه نیست؟
برخی می پرسند که آیا یاد کردن و سخن گفتن از بزرگانی چون فردوسی و سعدی و حافظ و کوروش بزرگ و… نیز اشتباه است؟ نگارنده پاسخ ایشان را اینچنین می دهد که: “یاد کردن از بزرگان تاریخی ملتی و درس گرفتن از اندرزهای ایشان، نه تنها اشکال ندارد بلکه موجب پیشرفت و شکوفایی فکری ملتی می گردد. مشکل آنجایی آغاز می شود که آن یاد کردن ها، تبدیل به پرستیدن می شوند و ما بُت می سازیم و چون خودمان قادر نیستیم کاری درخور افتخار انجام دهیم، دست از تلاش و کوشش برداشته و شبانه روز فقط به گذشته اجدادمان افتخار می کنیم و این تراژدی، زمینه های عقب ماندگی یک جامعه و عدم پیشرفتش را فراهم می آورد.