سیزده فروردین جشن بزرگ گل و گلزار فرا رسید. ولی برگزاری این جشن ملی و باستانی در کشور از دست رفته ایران، و زندان کنونی تازیان امکان پذیر نیست. کشوری که از زیر زمین تا سقف ساختمان ها، و از روی چمن تا بالای درختان در تصرف عرب های خونخوار در آمده است. ایرانی که به کلی در زیر سرپوش حکومت آخوندهای تازی نژاد، و در سکوت مرگ فرو رفته است. سرزمین اشغال شده ای که در آن کمترین آوایی از آزادی و آزادگی، افتخار و سربلندی، حس و ابراز میهن دوستی از کسی و از جایی شنیده نمی شود.
مردم ایران، همگی آزادی و آرامش خود را از دست داده اند و در زندان بزرگ آخوندهای عرب خرد باخته و بی فرهنگ لحظات عمر سخت و اندوهگین خود را سپری می سازند. آنهم نه به امید فردایی روشن و آزاد، بلکه در انتظار پایان رهایی از این زندان زجر آور، یعنی جان دادن و جان سپردن است. به راستی که این آخوندهای فرومایه و بی فرهنگ، از جهنمی در جهانی دیگر گفتگو می کنند که یک فانتزی و دروغی بیش نیست، بلکه آن را عملاً در کشور ما پیاده کرده اند. براستی، مردم ایران در زندانی بزرگ به نام زندان عرب ها، و یا آخوندهای تازی نژاد قرار گرفته اند.
در چنین شرایطی، هر ایرانی در ترس و نگرانی است که چگونه خانه و کاشانه خود را در روز جشن چمن و گل، ترک گوید. زیرا بسیجی ها و عده ای از پاسداران آماده اند تا در غیاب او خانه اش را غارت کنند، و در صورت نتوانستن، نام آن خانواده را به عنوان ضد انقلاب یادداشت کرده، و برایش پاپوشی درست نمایند. از سوی دیگر، برگزاری مراسم سیزده به در، برای ایرانیان در این زندان بزرگ عملی نیست. زیرا ایرانیان هرکاری کنند و به هرکجا که روند، از شر مزدوران و نوکران رژیم در امان نیستند. در میان سبزه و گل، و لابلای درختان نیز سرو کله این تازیان ضد ایران و ایرانی آشکار و پدیدار می شود.
آیا در کشوری که صدها رادیو و تلویزیون از بام تا شام، به روضه خوانی و خواندن آیه های قرآن، احادیث، و داستان های مسخره مذهبی می پردازد، و در یک احوال پرسی ساده و اعلام برنامه، شنونده را با بیان های عربی مشمئز و منزجر می سازد، آزادی است؟. آیا چنین کشوری را با این توصیف نباید زندان اعراب نامید؟!.
جای شگفتی و تعجب آور نیست که دیگر فریادی از گلوی هیچ آزادی خواهی بیرون نمی آید. زیرا هر فریادی بلادرنگ در گلو خفه می شود. مسجدهای بیشمار، بسیجی های فراوان، در هر گوشه و کنار، و هر ده و دهکده، برای خردزدایی و سرکوب مردم به کار گرفته شده، و کسی را یارای اعتراضی نیست.
در چنین سرزمین آخوند زده ای، که ما را به یاد دو قرن سکوت دوران نخستین اشغال تازیان می اندازد، آیا جایی برای شادی و شادمانی است؟. آیا می توان به جشن سبزه و صحرا رفت، در سبزه زارها بدوید، فریاد کشید، آواز خواند، و خود را از آنهمه دشواری ها و معضلات زندگی تخلیه کرد؟. آیا وجود شمر آسا و جهنمی آخوند و مزدوران آن اجازه می دهد در این سرزمین بلازده به آسانی و آزادی نفس کشید؟.
به باور نگارنده زمانی دیگر می توان دوباره احساس امنیت و راحتی کرد، و از شر بوق و کرنا و صداهای زشت و ناهنجار این تازیان رهایی یافت که تک تک ایرانیان، از این قوم وحشی و عقب مانده فاصله بگیرند، و تا آن جا که می توانند از معاشرت و برخورد با آنان خودداری نمایند. به امید هم آهنگی و همآورد ملت بزرگ ایران، در رهایی از شر این بیگانگان انحصارطلب. به امید آن روز