روزگاری بود که ایران در چنبره قدرت و سیاست انگلیس و آمریکا قرار داشت. همه هستی کشور و سرنوشت مردم به شاهنشاه آریامهر پایان می یافت. خیابان، میدان، بزرگراه، و همه چیز نام آریا مهر را برخود گرفته بود. مملکت ظاهراً مجلس، روزنامه، و تلویزیونی داشت، آنها نیز به رنگ آریامهر درآمده و سخنی و نوشتاری جز خواسته منویات ملوکانه نداشتند.
آن کس که به مجلس راه می یافت و یا پست و مقام مهمی بدست می آورد، فوتوکپی و چهره ای از آریامهر بود. جشن ها و شادی ها نیز به نام و با خواست آریامهر آغاز و به پایان می رسید. تصمیم گیری در هر نشست و کنفرانسی با خواست و منویات شاهنشاه آریامهر بود.
تا آن جا که این جوک اصفهانی زبانزد عام و خاص گشت؛ روزی در اداره ای که مرتباً جلسه و کنفرانس در آن صورت می گرفت کارمندی از رئیس خود این پرسش را نمود: « آقای رئیس، اگر شما به اندازه صد نفر عقل و شعور داشته باشید، آیا من کارمند به اندازه یک نفر می فهمم و شعور دارم؟. رئیس با کبر و نخوت همیشگی می گوید این چه پرسشی است؟. منظورت چیست؟. کارمند با ترس و لرز می گوید که در همه نشست و کنفرانس ها، آنچه که من و امثال من می گوییم و بدان معتقدیم، در پایان جلسه تنها رأی و نظر شماست که به تصویب می رسد…!».
خلاصه آن که مملکت بر سبیل آریامهر می چرخید و سر طناب آن هم در دست دولت فخیمه انگلیس و آمریکا بود. شاهنشاه آریامهر که مجلس و رسانه های عمومی و دموکراسی را یک نوع اهانت و توهین به درایت و هوش خود تصور می کرد، گهگاه به مناسبت هایی عده ای مزدور و بله قربان گو، به گرد خود فراهم نموده و بساط معرکه گیری را به راه می انداخت.
در پایان سخنان پرنغز و پر مغز ملوکانه، با احترام و ترس و لرز نقل محافل و مجالس می گشت. هر کس و ناکسی از فردای آن روز به تفسیر و شکافت و بررسی سخنان حکیمانه می پرداخت. قضیه طوری بر ملا می شد که در سراسر جهان گفتاری بدین شیوایی و سراپا دانش و اندرز به جز ذات مبارک از کسی شنیده نشده است. و این ماجرا آنچنان ادامه یافت که شاهنشاه دیگر وجود کوروش را هم بی مناسبت می دید و با صدایی آکنده از کبر و غرور، به کوروش فرمان داد سر جایت بخواب و بلند نشو که ما همه فن حریفیم.
سر انجام ملت درمانده و عصیان زده به فغان آمدند و زمینه انقلاب ۵۷ را فراهم ساختند. از آنجا که مملکت در خفقان استبداد و تهی از هرگونه فعالین سیاسی شناخته شده به سر می برد، مردم ستمدیده از ترس مار به افعی پناه بردند و اسیر طلسم روضه خوان ها شدند.
غافل از آن که بیش از ۴۰۰ سال می گذرد که آخوند موجود در ایران، پرچم انگلیس را با خود حمل کرده و می کند؛ روزانه دهها بار حسین را در کربلا کشته و جیب ملت را خالی کرده اند بدون آن که حتی یک نفر از خود پرسش کند این حسین که بود و چه کاری به خلافت داشت، تنها توبره گشاد آخوند بود که همواره پر و لبریز می شد.
به گفته همکار گرامی ما سیروس پارسا، انقلابی که با سخنرانی خمینی از گورستان آغاز شود، سرانجام آن همین است که ما شاهد آنیم. در هرحال کشورهای غرب که شاه را دیگر در مقام قدرت نمی دیدند، با مزدورانی مانند بنی صدر، دکتر یزدی و قطب زاده هم صدا شدند تا روضه خوان مفلوک و درمانده ای را در ایران به قدرت رسانند.
باشد که ایران و خاورمیانه اسلامی بتوانند در برابر چین و روسیه کافر قد علم کنند و منافع نفتی غرب در امان بماند و اما خمینی، یک آسمان جل که حرف یومیه خود را هم نمی توانست بیان کند، به کمک دست نوشت بنی صدر، و بی بی سی لندن به حلق مردم ایران خورانده شد. لقمه ای بس مشمئز کننده که موجب خفقان ملت گردید.
خمینی که در کنار خود مجاهدین، توده ای ها، فدائیان، و گروههای دیگر چپ هوادار چین و روسیه را می دید که با دهانی گشاد، مردم ایران را به سمت شرق گسیل می داشتند، با زیرکی و ترفند آخوندی خود، با آنان هم صدا شد و فریاد مرگ بر آمریکا برآورد.
اشغال سفارت آمریکا و شعارهای چپی های اطراف خمینی، ملت ناآگاه و ناوارد را به دنبال خود کشانید و آخوند پیاده و جیره خوار را سوار بر اسب قدرت نمود. چنانکه می بینیم، از بیش از سه دهه پیش تا کنون، آخوند بر جان، مال و ناموس مردم بیگناه این سرزمین سوار است و به یکه تازی می پردازد.
اکنون دیگر رهبر معظم و رهبر عالیقدر که با همکاری توده ای ها، در زیر چتر روسیه و چین قرار گرفته، خود را نماینده الله بر زمین می داند؛ گویا الله در این جا همان رئیس جمهور روسیه و یا چین است که ایران و سوریه و دیگر کشورهای خاورمیانه را زیر نگین خود قرار داده، و با آمریکا و انگلیس دهن کجی می کنند. دیگر حرف، حرف مقام معظم رهبری و دستور، دستور خردمندانه ذات مقدس رهبر گرامی است، نه آخوند ۵ تومانی پیزری مسجد لولاگر.
در هرحال، این رهبر معظم نیز گهگاه مزدورانی به دور خود گرد می آورد و روضه ای در مورد مسائل ایران و ارشاد به رهبران کشورهای دیگر می خواند که موجبات تحسین و تحیر و تفسیر بادنجان دور قاب چینان را فراهم می سازد. آنگاه مزدوران روزنامه چی و سخنگویان رادیو-تلویزیون، و جیره خواران مزدبگیر بر منبر، به بحث و تفسیر فرمایشات حکیمانه و خردمندانه رهبر معظم می پردازند.
موضوع دیگر این که بدستور پوتین رئیس جمهور وقت روسیه، مقام معظم رهبری متوالیاً کشتی های پر از اسلحه و مهمات همراه با بسیجی و پاسدار، به سوریه می فرستند تا هم جنایتکار ایشان بشار اسد همچنان به آدم کشی پردازد، و منطقه از زیر قدرت و نفوذ روسیه و چین خارج نشود.
از موضوعات جالب دیگر، هاشمی رفسنجانی است که رفته رفته زیر پوشال مقام معظم رهبری گم و گور شده، به تازگی با یک نا پرهیزی، اظهار فضل و معلومات کرد که دست نوشتی به خمینی داده و از وی در مورد رابطه سیاسی با آمریکا پرسش نموده است.
این اظهار وجود که مقام معظم رهبری را نادیده می گرفت و خمینی گور به گور شده را به رخ او می کشانید، موجب عصیان و طغیان مقام معظم رهبری گردید. تا آن جا که آن مقام معظم اراده فرمودند و سگ های هار خود را از روزنامه نگار، آخوند، و نماینده به اصطلاح مجلس به جان آن فلک زده انداختند و او را زبانم لال، به غلط کردن و.. خوردن وادشتند. آری، اینست اراده و میل مبارک مقام معظم رهبری، تا سیه روی شود هرکه در آن غش باشد!!.