مثالی است معروف که می گویند؛ « یارو را تو ده راهش نمی دادند، سراغ خونه کدخدا را می گرفت ». آیت الله نوری همدانی که ازدید مردم خردمند و دانش ایران فاقد هرگونه تحصیلات کلاسیک و ارزشمند جهانی است، و در مسائل اجتماعی و مردمی در پایین ترین رده معرفت و آگاهی به سر می برد، و بی ارزش و سربار جامعه بودن خود را فراموش کرده است، وقیحانه به بودن کتاب های علمی و ارزنده دانش غرب در نمایشگاه کتاب اعتراض دارد. اظهار نظر و معلوماتی که موجب شرمساری و نفرت بیشترین مردم ایران است.
روزنامه رسالت در تاریخ ۱۷ اردی بهشت می نویسد:« حضرت آیتالله نوری همدانی، از عرضه برخی کتب تدوین شده بر اساس فرهنگ غربی در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران انتقاد کرد و از مسئولان ذیربط خواست به این مسئله رسیدگی کنند.“. به راستی وقاحت و بی شرمی آخوندها تا کجاست؟. آنها که سرتاپای وجودشان ساخت فرنگ و به ویژه انگلیس است ولی از نوشته های پیشرفت و تکنولوزی کشورهای دیگر گریزانند.
نوری همدانی فراموش کرده که اگر برای یک روز ویا حتی یک لحظه دانش و آموخته های علمی غرب از کشور ما برداشته شود، این آقا همان شال و عمامه خود را که ساخت انگلیس است، از دست می دهد. به جای ماشین بنز و کادیلاک، باید خر سواری کند. به جای دوش گرفتن با آب زلال و در فضایی تمیز، در منجلاب و آب کثیف چند ماه مانده شستشو کند، و برای رفتن توالت هم از سنگ و یا دست های خود کمک گیرد، و از شدت بوی خفه کننده توالت یعنی مرکز بهداشتی خود، یارای نفس کشیدن را نداشته باشد. دیگر هواپیمایی نیست که هیکل بزرگ و تن لش آنان را از شهری به شهر دیگر جا به جا کند، و بیمارستانی برپا نیست که از صدها بیماری و مرگ زودرس آنان جلوگیری کند و بر عمر زالو صفتان بیافزاید.
به راستی وقاحت و بی شرمی تا کجا؟، و بی غیرتی تا چه اندازه؟!. البته ما به خوبی می دانیم که چند گله آخوند از جمله این آقا که جزء لیست خامنه ای اند، ناچارند از بام تا شام در خدمت و دنباله رو ارباب خود، ولی امر مسلمین زمین و آسمان حضرت آیت الله روضه خوان ۵ تومانی مسجد لولاگر باشند، دائما گفته های او را نشخوار، و حرکات او را تقلید و تکرار کنند وگرنه حقوق کلان ماهیانه و خوراک و وسائل رفاهی دیگر را دریافت نخواهند کرد، و بنز و ماشین های دیگر زیر پایشان یکباره ناپدید می شود. دیگر آن دارو و درمان وجود ندارد که با تنی لش و بی خاصیت در سن ۷۰ سالگی با دختری جوان و چشم و گوش بسته ازدواج کند.
اگر یک رأی گیری درست و منصفانه زیر نظر و نظارت سازمان ملل انجام می گرفت، آنوقت این آخوندهای خودکامه و بی غیرت، به موقعیت خود در اجتماع ایران بدین شرح آگاهی میافتند:
۱- این که همیشه سربار و مفت خور اجتماع بوده، هرگز کار سازندگی و تولیدی انجام نداده اند.
۲- سواد و آموخته های آنان، در حد ابتدایی و بسیار ناچیز است، و از دانش واقعی امروزی بهره ای نبرده اند.
۳-مردمی بی عار، بی غیرت، خودکامه، شکمباره و زنباره اند، و نگاه و عملکرد شرر بار آنان نسبت به ناموس مردم بی شرمانه و غیر قابل تحمل است.
۴- کمترین عرق ملی و علاقه مردمی نداشته، نسبت به کشور و مردم ایران، نمک خور و نمکدان شکنند.
۵- به خرافات و چرندیاتی باورمند و معتقدند که بی سواد ترین مردم عادی اجتماع از شندیدن آن بیزارند.
۶- همراه و از اعضاء حزب باد بوده، بنا به شرایط زمان و مکان گفتار و کردار خود را تغییر می دهند. بی تردید، و از دستمال یزدی هم در شرایط ضروری به حد زیاد بهره مندند.
در زمان گذشته، وزیری به خدمت خلیفه ای می پرداخت که با کاربرد دستمال یزدی به خوبی آشنایی داشت. روزی آن خلیفه بزرگ از خوردن خوراک بادنجان لذتی فراوان برد که از دیر زمانی چنان غذای خوب را به خاطر نمی آورد. آن روز خلیفه بزرگ پس از خوردن خوراک بادنجان، نتوانست شادمانی و خوشحالی خود را از ساکنین درون حرمسرا و نزدیکان خود پنهان کند.تا آنجا که به وزیر خود گفت: « امروز ما غذای بادنجانی خورده ایم که هرگز بدین لذیذی غذایی ندیده ایم». وزیر دستمال به دست و فرصت طلب گفت: « قربان، صحیح می فرمایید، بادنجان غذای بسیار خوب و خوشمزه ای است».
پس از گذشت زمانی، باردیگر مسئولین آشپزخانه که توانسته بودند خلیفه را خوشحال و شادمان ببینند، بار دیگر تصمیم گرفتند که خوراک بادنجان درست کنند. از بخت بد، آنروز خوراک به ذائقه خلیفه خوش نیامد. ملک را دل دردی شدید عارض آمد و فریاد نا خوشایندی وی خلیفه خانه را فرا گرفت. وزیر دستمال به دست که خلیفه را آنچنان بیمار و پریشان حال دید، با مهربانی و لطفی خوش به خلیفه نزدیک شد و گفت: « قربان، ایکاش خوراک بادنجان نخورده بودید. بادنجان خوراک ناپسند و بسیار بدی است». خلیفه باشنیدن این گفتار، برآشفت و بر وزیر نادان و بی خرد خود فریاد کشید که: « ای احمق نابخرد، تو چندی پیش آنچنان در وصف خوراک بادنجان سخن ها می گفتی، حال چه شد که از آن بدگویی می کنی؟». وزیر به سادگی گفت: « قربان، من نوکر شما هستم، نوکر بادنجان که نیستم!».
از آنچه گذشت می توان گفت که نوری همدانی یکی از نوکران و سر سپردگان خامنه ای است. این فرد که کمترین شناسنامه و هویت ایرانی ندارد، کاملاً دستمال به دست در خدمت آخوند ۵ تومانی مسجد لولاگر است. هم اکنون چند هزار مزدور بسیجی، سپاهی، چاقو کش های تهران به دور آخوند مشهدی گرد آمده اند و از بام تاشام به چاپلوسی و تعریف و تمجید وی می پردازند.