یهودیان، مسیحیان، زردشتیان، بهاییان، دراویش، بی خدایان و یا باورمندان به هر دین، آیین و یا مسلک دیگری از کم ترین حقوق انسانی و شهروندی در کشور خودشان محروم می باشند و در واقع در شرایط دردناکی به سر می برند.
دلیل این شرایط اسفناک و زجر آور دگراندیشان، باورهای سنتی و خرافی قشر مسلمان ایران می باشد که یهودی را نجس خوانده، مسیحی را کثیف شمارده، زردشتی را پلید نامیده و بهاییان و باورمندان به سایر اندیشه ها را کافر می دانند و ایشان را مورد اذیت و آزارهای جسمی، روحی و روانی قرار داده و می دهند.
مسلمانان ایران که تمامی دگراندیشان را «اقلیت» خوانده و با ناچیز، بی اهمیت و خوار شماردن باورمندان به دیگر ادیان، حقوق انسانی و شهروندی ابتدایی ایشان را لگدمال می کنند، نه تنها از این کار خود شرمنده نبوده بلکه بدین رفتار زشت و غیر انسانی افتخار نیز می کنند و پس از کتک زدن، فحش دادن و آزار دادن یک یهودی و یا مسیحی و یا بهایی و… خرسند بوده و اعمال پلیدشان را در بوق و کرنا کرده و با افتخار به گوش همگان می رسانند.
به راستی آیا یک انسان حق دارد که انسان دیگری را به خاطر باورها و اعتقادات شخصی اش، مورد تمسخر و اذیت و آزار قرار داده و شکنجه دهد؟ آیا واقعن دوره تفتیش عقاید و قضاوت کردن درباره دیگران بر اساس باورهای مذهبی شان سر نیامده است؟
کی و چه زمانی مردم ایران می خواهند دشمنی ها و کینه های قدیمی و تاریخ مصرف گذشته را کنار گداشته و به یکدیگر دست دوستی و آشتی دهند و همدیگر را همچون برادران و خواهرانی که سال ها از هم جدا افتاده باشند، در آغوش بکشند؟
چه زمانی یک ایرانی مسلمان می خواهد عقایدش را از سطح جامعه و قوانین سیاسی و سیستم آموزش و پرورش کشور بیرون کشیده، به درون خانه اش برده و آن را در قلبش و در محیط خانه اش محترم شمارده و به دستورات دینی اش، با تکیه بر اصل احترام به عقاید دگراندیشان و دوستی با آنان، عمل کند؟
چه زمانی یک ایرانی مسلمان متوجه خواهد شد که تا زمانی که با تکیه بر قوانین و دستورات اسلام، سایر هم میهنانش به دست حکومت اسلامی و مزدورانش مورد اذیت و آزار قرار گرفته و زندگانی شان ویران شده، و همچنین تا زمانی که دینش بر جامعه حکومت می کند، نباید از دیگران انتظار داشته باشد تا به عقایدش احترام بگذارند و احترام گذاشتن به عقایدش، «وظیفه» هیچ کس نیست؟
چه وقت یک مسلمان ایرانی قدر سکولاریسم و جدایی دین از سیاست را دانسته و برای رسیدن به این قانون اجتماعی دست کم برای «مورد احترام قرار گرفتن عقاید خودش»، در کنار سایر هم میهنانش تلاش کرده و دلاورانه مبارزه خواهد نمود؟
آیا اگر دست دین از قدرت و سیاست و جامعه و آموزش و پرورش کوتاه شده و منطق، خردگرایی و حقوق انسانی جایگزینش شوند، به نفع تمامی مردم ایران نخواهد بود؟ و اگر بله، پس چرا مسلمانان ایرانی که به گفته خودشان «اکثریت» را تشکیل می دهند، تکانی به خود نداده و با ایجاد موجی از اعراضات عمومی، آخوند را از مسند قدرت به زیر نمی کشند تا تمامی ایرانیان بتوانند در سایه امنیت، آسایش، رفاه و دوستی در کنار یکدیگر زندگی کنند؟
مقاله را با بازگو کردن یک ماجرای واقعی که برای یکی از دوستان و آشنایان نزدیک نگارنده رخ داده و بسیار تلخ می باشد، به پایان می برم. یکی از دوستان خانوادگی و بسیار با شرف و میهن دوست و «بهایی» نگارنده، پس از اینکه بارها و بارها توسط مردم مسلمان هم میهنش مورد آزار روحی و جسمی قرار گرفت، تهران را به مقصد شهری دیگر ترک گفته و خانه ای در کنار جاده خرید تا از شر آزارهای مسلمانان در امان باشد.
همچنین دختر و پسر وی که جوانان پر شور و میهن دوست بسیار مهربانی بودند نیز اجازه ادامه تحصیل بیش از مدرک دیپلم را نداشته و پس از سال ها بلا تکلیفی و طرد شدن از سوی جامعه، به ناچار ایران عزیزشان را به مقصد آمریکا ترک کردند.
چند سال پیش پدر آن دوست خانوادگی فوت کرد و هم میهنان مسلمان ایرانی آن فرد، اجازه خریدن یک قبر در قبرستان و یا محلی برای خاک کردن پدرش را به وی ندادند و او را با فحش و کتک راهی خانه کردند. سرانجام آن مرد داغدیده، از سر ناچاری و درماندگی پدرش را در باغچه خانه اش دفن کرد و آهی از سر درماندگی و فلاکت و غریبی در ملک اجدادی اش، کشید و از دست هم میهنان مسلمانش و آزارهای نا تمام ایشان، همچون ابر بهار، زار زار گریست.
پ.ن: نگارنده قضاوت در رابطه با برخورد زشت مسلمانان ایرانی با آن فرد بهایی را به خوانندگان واگذار می کند.