امروز روی سخن ما با شاهزاده رضا پهلوی است. بی تردید از دید ما تلاش بیش از دو دهه شاهزاده در چالش و مبارزه با رژیم ضد مردمی اسلامی در خور ستایش است. ولی این نکته نیز قابل بیان و یادآوری است که شاهزاده با امکانات گسترده و فراوانی که در اختیار خود داشته است، می توانست سالیانی پیش، پیشگام پیروزمندانه آزادی بخش میهنمان باشد.
دلیل این کوتاهی و یا کجروی شاهزاده را می توان بدین شرح بیان نمود:
۱- شاهزاده مانند پدر خود از روز نخست تنها توجه و کوشش خود را در در خواست همکاری و کمک از رهبران و سیاستمداران کشورهای دیگر نموده است، که به دلیل بهره برداری آنان از رژیم کنونی بی نتیجه مانده، و در حقیقت می توان اینگونه تلاش ها را بیهوده، و آب در هاون کوبیدن دانست.
۲- بر این اساس، شاهزاده از تجربه و گوشزدهای مفید و ارزشمند گروههای دیگر اعم از سیاسی، رسانه ای، وبلاگ نویس، روشنفکران آزاد و بسیاری هم گمنام ولی کارآزموده برکنار مانده، و تنها توجه و برداشت خود را به مشاورین، بستگان و کسان گرداگرد خود نمودند، که تاکنون نتوانستنه اند راه درست و بهتری را در رویارویی رژیم اسلامی به ایشان نشان دهند.
۳- اگر شاهزاده رضا پهلوی باز هم به دنبال تحلیل های سیاسی وابستگان و دست اندرکاران رژیم گذشته بخواهد این چنین برداشت کند که پدرش در راه سازندگی به خوبی پیش می رفت، و این مصدق بود که یاغی شد، آنگاه کارتر برای سرنگونی پدرشان به ایران آمد، در واقع ایشان نیز به حقیقت آنچه گذشته ماله کشی می کند، و کارش به جایی نخواهد رسید.
خوبست شاهزاده به رستاخیز و جنبش سال ۵۷ نگاه کند. فیلم های آن سال نشان می دهد که در چند ماه نخست سوای انقلاب و رستاخیز مردمی، آخوندی در کار نبود و نوشته ها و شعارها صرفاً علیه شاه و به سوی او بود. آنگاه آخوندها به میدان آمدند و کشورهای خارجی نیز با آنها همراه و هم صداشدند.
۴- آیا این خیزش سال ۵۷ به چه معنا بود؟. رضایت مردم از شاه، و یا مخالفت آنان با شاه؟. البته همه می دانند که ما از چاله درآمدیم و به درون چاه سرنگون شدیم و به گفته ای، از بد به بدتر رسیدیم. ولی هرچند هم که این رژیم بدترین باشد، که هست، ولی چیزی را از دیکتاتوری گذشته و خودکامگی شاه کم نمی کند.
۵- عیب بزرگ مصدق در آزادگی، آزادیخواهی، و آزادمنشی او بود. تا آنجا که او حتی به خود اجازه نمی داد توده ای ها را که دشمنان واقعی مردم ما بودند، از شعارهای خصومت آمیز، تفرقه افکن، و خانمان برانداز باز دارد.
نباید فراموش کرد که مصدق فردی ملی، میهن پرست و بسیار شاهدوست بود. ولی حاضر نبود و نمی خواست مملکت را فدای شاه کند. نگارنده بر این باور است که مصدق به شعار مسخره و استبداد برانگیز؛ «خدا، شاه، میهن» اعتقادی نداشت، ولی به شعار؛ «خدا، میهن، و شاه»، باورمند بود. مصدق خود و شاه را فدایی میهن می دانست. به همین دلیل در برابر زورگویی و تمامیت خواهی شاه ایستادگی کرد.
۶- گرچه قانون اساسی به شاه اجازه می داد که نخست وزیر خود را آنهم با رأی مجلس برکنار کند، ولی نه مجلس و نه مردم ، هیچکدام با برکناری مصدق خشنود و موافق نبودند. از این روی، برای مصدق پذیرفتنی نبود که شاه بدون همراهی مجلس، و برخلاف خواسته مردم، او را که خادم ملت بود، و پوزه بریتانیای غارتگر را به خاک مالیده بود، از خدمت و وظیفه خود برکنار سازد.
در گفتگوهای شاهزاده با گزارشگرانی چون شهرام اسلامی، معصومه قمی و یا افراد گوناگون دیگر که همگی بر مبنای آزادی، دموکراسی، حکومت سکولار مردمی، عدالت اجتماعی، رسیدگی به کارگران، بهبود فرهنگ کشور، فرهنگی که آش و لاش شده، و رسیدگی و پیشرفت دادن به زندگی قومیت های گوناگون، پرداختن حقوق اجتماعی از دست رفته دیگر باوران، و همچنین بانوان گرامی کشورمان است، همه و همه قابل ستایشند. ولی تا زمانی که شاهزاده نتواند و نخواهد خود را مانند هرشهروند ایرانی از سیاست های اشتباه گذشته جدا کند، و به درستی دادگری نماید، مردم ایران را با خود همراه و هم سو نخواهد دید.
۷- اگر گفته های شاهزاده و همکیشان ایشان در مورد مصدق درست باشد که مصدق فردی خودخواه، خودسر و یاغی بود و بهتر شد که شاه او را برکنار نمود، از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا انقلاب سال ۱۳۵۷، یعنی در این ۲۵ سال که مملکت کاملاً در اختیار شاه بود و همه به فرمان وی چپ و راست می شدند و به خاک می افتادند، با اجازه او لب به سخن می گشودند، و یا لب بر هم می بستند، آیا دوره ای را می توان نام برد که در کشورمان یک دموکراسی نیمه بند پیاده شده، و مردم از فرمایش ملوکانه و خدایگان، آریامهر در امان بوده باشند؟.
آیا در این دوران، که همه چیز و همه کس در کف اختیار خدایگان، قبله عالم بود، سیاستمدار و یا سیاستمندانی خردمند، بیباک، میهن دوست، ومهربان و مردمی مانند مصدق دیده ایم؟!. آیا شما می توانید ما را راهنمایی کنید و یکی دو نفر آنان را نام ببرید؟. حقیقت آنست که این دوران ۲۵ ساله حکومت استبدادی شاهنشاه آریامهر،سکوت مطلق در همه جا حکمفرما بوده است. فیلم ها، و روزنامه های گآن زمان همگی نشانگر این واقعیت تلخ است.
شاهزاده با سخن های ناجور و نادرست خود در باره گذشته، و پرده پوشی در باره کودتای ۲۸ مرداد در گفتگو با معصومه قمی، به جای آن که خود را به مردم نزدیک کند، از آنان بیشتر فاصله می گیرد.
آیا برکناری مصدق از کار، و محکوم کردن وی در دادگاه نظامی برای سه سال کافی نبود؟. پس تبعید و زندانی کردن او در خانه اش درون یک دهکده دور افتاده تا دم مرگ، نشانه ای از چیست؟. از دموکراسی؟، یا دیکتاتوری؟ و یا نفرت و انزجار و خوی انتقام؟.
آیا چه اشکال و ایراد داشت که پدر شاهزاده اجازه می داد تا پیکر بیجان آن پیرمرد در کنار کشته شدگان ۳۰ تیر آن چنان که خود وصیت کرده بود به خاک سپرده می شد؟. پس چه تفاوتی وجود داشت و دارد میان شاه و سید علی خامنه ای که آنچنان بر بهاییان مهربان و میهن دوست کشورمان ظلم و ستم رواداشته که یک هم وطن بهایی به ناچار پیکر بی جان پدرش را در باغچه خانه خود به خاک می سپارد؟!.
شاهزاده رضاپهلوی، ما بر این باوریم که چنانچه خود را از کارهای نادرست گذشته دور نگاه دارید، اشتباهات و کجروی های گذشته هیچگونه ارتباط و بستگی به شما نخواهد داشت و شما می توانید سمبل آزادی، افتخار، و دموکراسی کشور باشید. باید برای شما محمد رضا شاه پهلوی پدری مهربان، و خوب ولی پادشاهی همراه با اشتباهات و کجروی ها باشد که سرانجام با قهر ملت خود روبرو شد.
جمله ای که همیشه تکرار می کنید که ؛« اگر مردم به ما پشت کردند، ما به آنان پشت نمی کنیم»، کاملاً نادرست و بیشتر موجب گسستن مردم از شما می شود، تا پیوستن آنان. به دلیل آن که در این جمله شما همه انتقاد ها و عیب جویی ها را به مردم نسبت می دهید، و سیاست خانودگی خود را تبرئه می کنید. اگر می خواهید منصف باشید و راه درست بروید، می توانید این گفته را به گونه ای دیگر تغییر دهید: « اگر مردم به دلیل اشتباهات گذشته از ما پشت کردند، ما با تجربه از تاریخ و دورجستن از چنین اشتباهاتی، به سوی آنان می رویم».
این ویدیو گفتگوی شاهزاده با شهرام اسلامی است که دیدگاههای نامبرده را در باره کشورمان مورد پرسش قرار می گیرد.
۸- نکته آخر که یادآوری آن در این جا ضروری است آنکه؛ نگارنده بارها و بارها، در سراسر کشور در مورد تلاش وکوشش شاهزاده برای رسیدن به آزادی بامردم ایران به گفتگو نشستم، ولی وابستگی و پرده پوشی ایشان نسبت به اشتباهات گذشته را عامل اصلی دلسردی مردم دیدم. همانگونه که میرحسین موسوی با توجیه بی مورد جنایات خمینی و اعتبار دادن به او، چند میلیون ملت برخاسته و انقلابی را به آسانی پراکنده، و یا به خانه های خود فرستاد. در نتیجه مردم یک روزه از دور او پراکنده شدند، و دیگر سراغ او نگرفتند، و آنان نمی خواهند نام او را بشنوند، و یا در کنار او باشد.
در واقع این رژیم اسلامی نبود که خیزش مردمی سال ۸۸ را په شکست انجامید و موسوی را خانه نشین کرد. بلکه این جدایی موسوی از مردم و ارج دادن به خمینی بود.
از این روی، چنانچه شاهزاده نیز نخواهد و یا نتواند خود را از گذشته تلخ تاریخ کشورمان جدا کند، باری به پیش نمی برد و به جایی نخواهد رسید و به همین دلیل است که شماره طرفداران شاهزاده در ایران چنین اندک و ناچیز است.
اعلام دورغین سخنرانی شاهزاده در دادگاه لاهه، یکی از ندانم کاری و کوتاهی های ایشان در تصمیم گیری و برگزیدن دوستان و همکاران ناشی و نادرست است. از آنچه گفته شد، شاهزاده نیاز به یک خانه تکانی دارد. خانه تکانی فکری، که افکار و اوهام دورغین پیشرفت و آزادی در گذشته را به کنار گذارد، و با مردم همراه شود، خانه تکانی دیگر تجدید نظر در اطرافیان و وابستگان است که اطلاعات جمع آوری می کنند، به ایشان تجربه و پند و اندرز می فروشند، و خود را یار و غمخوار می دانند. تا آن زمان، تلاش فراوان، و سختی های شاهزاده همچنان از میان می رود و به نتیجه خواسته شده نخواهد رسید.
بهرام مشیری کودتای ۲۸ مرداد را به روشنی به روایت اسناد و تاریخ و کسانی که همکاری داشته و یا دیدگاهی دارند، برای هم میهنانمان بیان می کند. بازهم تکرار می شود، فرار از تاریخ، فرار ازحقیقت، و جدایی از مردم ایران است. بهتر است با وجدانی پاک و شرافتمندانه به آنچه گذشته بپردازیم. دروغگویی و سرپوش به روی واقعیت ها گذاشتن، ما را به جایی نمی رساند.
د