ایرانیان در خارج از کشور به محض دیدن یک ایرانی دیگر، مسیرشان را تغییر می دهند و یا تا زمانی که ایرانی “غریبه” بگذرد، حرف نمی زنند و در و دیوار را نگاه می کنند؛ گویی یک درود و احوال پرسی ناقابل در دنیای غربت، جان شان را می گیرد. به راستی چه شده است که دو انسان که هر دو از یک آب و خاک و چه بسا از یک شهرند؛ بهترین تلاش خود را می کنند تا از دید دیگری در امان مانده و مخفی بمانند؟
آیا آشنایی با یک ایرانی دیگر در کشور غریب، ترس دارد؟ نگارنده مردم هیچ کشوری را به اندازه مردم ایران، تا بدین اندازه دور افتاده از یکدیگر و جدا مانده از هم ندیده است؛ به راستی چرا باید دو ایرانی که هر دو از بدِ روزگار و از فرط شرایط دردناک موجود در میهن، مجبور به ترک وطن گشته اند، در کشوری نا آشنا و بیگانه، به طور تصادفی به یکدیگر برخورد کنند ولی خود را به ندیدن بزنند و طوری رفتار نمایند که گویی باید واقعیت ایرانی بودن شان را از یک فرد ایرانی دیگر، پنهان نمایند؟
آیا اعتماد به یک هم میهن و یک گفتگوی خیلی کوتاه برای زنده نگاه داشتن اخلاق و ادب، اینقدر سخت و ترسناک شده که یک ایرانی که در حال پارسی سخن گفتن با تلفن و یا دوستان همراهش می باشد، با دیدن هم میهن خود صدایش را پایین آورده و نجوا گونه سخن می گوید و یا در بیشتر اوقات به سخن گفتن پایان می دهد؟
این ترس از یکدیگر که منجر به نفاق، دشمنی و پراکندگی ایرانیان در سراسر دنیا شده است، از کجا سرچشمه می گیرد؟ چه بر سرمان آمده است که “ایرانیان مهمان نواز” دیروز، به “ایرانیان هم میهن گریز” امروز تبدیل شده اند؟ آیا برخی از ایرانیان در حق سایر ایرانیان بدی کرده و ایشان را فریب داده اند؟
آیا اگر اینچنین است، باید گناه چند انسان خطاکار را به پای یک ملت نوشت؟ شوم بختانه این جدا افتادگی و فرار ایرانیان از یکدیگر منجر به ایجاد یک فاصله بسیار عمیق میان ایرانیان خارج از کشور گشته به صورتی که مسائل و مشکلات و دردهای یک ایرانی بی پناه، کمتر به دست هم میهنان خود درمان خواهد گشت.
ایرانیان خارج از کشور، با دیدن یک ایرانی تازه و نا آشنا، خود را به “کوچه علی چپ” زده و تظاهر می نمایند که یا ایرانی نیستند و یا آن فرد را ندیده اند تا به گونه ای از یک گفتگوی کوتاه احتمالی فرار کنند؛ این در حالی است که اخلاق و انسانیت حکم می کند که در صورت دیدن هم میهن خود در آن سوی مرز های ایران و در دلِ غربت، به سمت وی رفته، از حال و روزش پرسیده و در صورت نیاز وی به کمک و راهنمایی، آنچه در توان داریم را برای آگاه کردن هر چه بهترش، به وی بیاموزیم.
بسیار بسیار کم پیش می آید که دو ایرانی در خارج از کشور با دیدن یکدیگر خوشحال شوند و یا حتی سری برای یکدیگر تکان دهند و دستی بلند کنند؛ رسم است که ایرانیان در گوش یکدیگر سخن گفته، ایرانی دیگر را با اشاره به هم نشان داده و آرام بگویند: “طرف ایرانیه ها…” و بعد راه شان را کج کرده و تا می توانند از یک ایرانی که هیچگاه وی را نشناخته و نمی شناسند فاصله بگیرند.
نگارنده فرضیه ای در ذهن دارد و آن را با شما خوانندگان به اشتراک می گذارد: “یک ایرانی، ایرانی دیگری را در یکی از خیابان های شهر رُم می بیند؛ هر دوی آن ها می دانند که طرف مقابل شان بدون شک ایرانی است؛ در دل می خواهند به طرف وی رفته و درودی گویند و گفتگوی کوتاهی داشته باشند اما مغزشان فرمان می دهد که: <چرا من به سمت او روم، صبر می کنم که وی به سمت من آید، اگر او بخواهد گفتگو کند حتمن به طرف من می آید.>
و در زمانی که مغز هر دوی شان پروسه مشترکی را طی می کند، آن ها بدون اینکه گفتگویی داشته باشند و یا لبخندی به یکدیگر بزنند، بسیار سرد و بی تفاوت از کنار یکدیگر گذر می کنند؛ این فرضیه نگارنده است که از آن نتیجه گرفته می شود که ایرانیان نه تنها از آشنایی با یکدیگر ترسی ندارند بلکه خواهان آن هم هستند؛ اما به دلیل خود بزرگ بینی و خود خواهی، انتظار دارند “ایرانی دیگر” برای آغاز گفتگو به سمت ایشان آید و ایشان هیچگاه به سمت فرد ناشناخته نمی روند.”
چنانچه ایرانیان خارج از کشور متحد بوده و می نوانستند رابطه نیکویی با یکدیگر داشته باشند، آنگاه اپوزوسیون خارج کشور می توانست با تکیه بر ایشان و با کمک گرفتن از همدلی و یکرنگی و یکپارچگی ایرانیان خارج از کشور، گام های بلندی در راه آزادی و دموکراسی و سکولاریسم برداشته و به عنوان یک آلترناتیو جدی، از سوی دولت های غربی شناخته شود. نظر شما چیست؟