این یادواره نامی را همه می دانیم: «هرچند در دیگ باز است، اما حیای گربه کجا رفته؟». این داستان ملایی است به نام عبدالکریم حاج دباغ که پوشش واژه زیبای پارسی «سروش»، بر تن و اندام او زیادی می کند. این آقا، کمال معرفت و تجربه لاف زدن و شیره مالی بر سر اجتماع خردباخته و آخوند زده را از جناب شتر مرغ یاد گرفته است. اگر از او بخواهیم پرواز کن، میگوید من شترم، و اگر از او بخواهیم تا بار کشی کن، می گوید مرغم.
۱- از یک سوی اره برنده و ماشین انتقام جوی و کینه توزی می شود که در دست خمینی کشتارگر قرار می گیرد، او را موهبت و فرشته ای برای نجات مردم ایران می داند، انسان های فرهیخته و وارسته را از دانشگاه رانده، به پشت میله های زندان می فرستد و یا آواره و سرگردان سرزمین های دیگر کرده، تا برای استادان اسلام پناه، و بسیجی های فارغ التحصیل مدرسه علوی و حوزه های علمی جایی و مکانی باز کند، و از سوی دیگر رژیم الله مدینه مستقر در ایران، و امام امت خامنه ای کبیر را به باد انتقاد و ناسزاگویی می گیرد، آنان را دور از حقیقت گرایی، و شاید هم کافر می داند.
در این ویدیو بهرام مشیری با حسین مهری در مورد یاوه گویی های عبدلاکریم حاج دباغ (سروش) که برای آخوندهای جنایت کار ایران مقام و منزلتی قائل است، و آنان را جدا از جنایات رژیم می داند، به گفتگو می پردازد. بحثی زیبا و بسیار جالب و منطقی
۲- بازهم از یک سوی خود را مسلمان دو آتشه و دبش مذهبی دانسته غرب را کافر و آموزش های آنان را گناه و موجب گمراهی مسلمانان بر شمرده، و از سوی دیگر خود کشور اسلامی و مردم باایمان و مسلمان را رها کرده، به غرب پناه می برد، و هر روز و هرهفته با کوله پشتی از ریا و فرصت طلبی، از منبری به منبر دیگر رفته، بدون عبا و دستار، به روضه خوانی و صدور انقلاب راستین که آخوندها از آن غافل مانده اند، می پردازد.
۳- از یک سوی اسلام راستین و دستورات قرآن و روایات پیامبر گرانمایه خود را آویزه گوش فراداده، و در افاضات و درافشانی های خود، آخوند وار برزبان می راند، از سوی دیگر با بازی با واژه های زیبا، و بردن نام اندیشمندان ادب و فرهنگ غرب، برا ی خود آبرو و کمالی پوشالی کسب می کند.
۴- از یک سوی در فضیلت اسلام ناب محمدی به ویژه مذهب شیعه که کمترین بها و ارزشی در جهان امروز ندارد می پردازد، و از سوی دیگر بازهم با توجه به چند سالی که در یک دانشگاه انگلیس به تحصیل پرداخته، خود را عالم ربانی، و فیلسوف و متفکر بزرگ اسلامی می داند. غافل از آن که فیلسوف و متفکر اسلامی بی معنی و قیاس مع الفارق است. زیرا کسی که متفکر شد، دیگر نمی تواند وابسته و پای بند دین باشد. در جهان کمتر خردگرا و اندیشمندی را می توان یافت که طناب و زنجیر دین را بر گردن و تن خود آویخته باشد. نمونه آنها در غرب و در خود ایران فراوان دیده شده اند.
۵- از یک سوی، به خرده گیری دکانداران دینی و باورمندان مکتب آخوندی می پردازد، و از سوی دیگر برتن نازیبا و چندش آور مذهب شیعه لباسی فاخر ولی دروغین از فلسفه و تفکر دینی می پوشاند.
به راستی این عبدالکریم حاج دباغ دیروز، و سروش بزک کرده امروز کیست؟. آنچه که بدیهی و مسلم است این آقا نیز یکی از آخوندهای بی دستاری است که به جای آموزش در مدارس طلبگی مانند حوزه علمیه قم، در مدرسه علوی که حاجی بازاری های دبش مذهبی فرزندان خود را بدانجاها می فرستادند تا به اصطلاح فاسد نشوند، و در حقیقت چندان تفاوتی با مدارس آخوندی امروزی نداشت، دوران تحصیل خود را گذرانده است.
سروش هم چون علی شریعتی، و پیشینیانی چون جلال آل احمد از همان کودکی با پذیرفتن بی چون چرای اسلام ناب محمدی و مذهب شیعه اثنی عشری، به تجهیز سخنوری و سفسطه بازی پرداخته، تا آن جا که می تواند با بازی کلمات دیگران را مسحور گفتار و بیانات جذاب و شیرین ولی توخالی و بی محتوای خود کند. اگر دقت کنیم تنها اسلحه همه آخوندهای بادستار، و یا بی دستاری چون آخوندهای ساخت قم و یا امثال شریعتی ها و سروش ها، بازی با واژه ها، بهره گیری از نوشته های ظاهراً مذهبی مولانا، و حافظ و امام غزالی است.
با آن که افکار و اندیشه سروش با آخوند های خودمان یکی است، ولی روش مطالعه و جایگاههای تحصیل او اندکی موقعیت و وضع وی را با آخوندها متفاوت می سازد. چون همان گونه که گفته شد، سالیانی چند به عنوان شمشیر انتقام و کافر کشی در دست خمینی و آخوندهای گرداگرد او به درو کردن استادان دانشگاه بر آمد. بنابراین، روزی باید این فرد در دادگاه مردمی پاسخ گوی همه کارهای غہر انسانی و ویران گری کشورمان باشد.
ولی آن چه که به سروش امتیاز می دهد و او را از آخوندها برتر می سازد، فراگرفتن ادبیات زبان بازی وی در آن مدارس ارتجاعی، و چند سال تحصیل در انگلستان، و خود آشنا نشان دادن با فلسفه و دانش اندیشمندان اروپایی است. زیرا بنا به یادواره شیرین زبان پارسی؛ « چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر بردکالا»، در مورد این آخوند بی دستار همه فن حریف صادق است. تحصیلات مکتبی درسطح مدارس طلبگی و تحصیلات کلاسیک در مدرسه علوی، همکاری با آخوندها، و آشنا شدن و بازی با واژه ها و بازی با نام اندیشمندان غرب، چراغ هایی است که به این بابا پروانه می دهد تا کالای بهتری را برگزیند، گام به گام آخوند یشتر و بیشتر در خردزدایی امت دربند تلاش و کوشش داشته باشد.
گویا این ملای بدون دستار در تاریخ ۲ تیر ۱۳۹۱بازهم اظهار فضل و دانش نموده باردیگر با کشیدن شمشیر اسلام از غلاف، جوانانی را که اسلام را به نقد گرفته اند مورد سرزنش و یورش قرار می دهد و در مقاله ای که نام «خشم مقدس» زیبنده آنست، آنان را «کافران ناباب»، و یا «کافران مسلمان کش » می نامد. به راستی به کار بردن واژه هایی چون «مقدس، کافر، مرتد، مؤمن، بی ایمان، حرام، ابلیس، عذاب، جهنم، » و مانند آن، چه نازیبا و ننگ آور است که آخوند و دیگر دکانداران دین در درازای چند سده به خورد انسان ها داده اند، و از امت ها ی خردباخته سواری گرفتند. پیامداین نوشتارسراپا تحریک آمیز و به کاربردن این واژه ها، از یک سوی تأیید و صحه گذاشتن بر جنایت های اسلام به دست آخوند است، و از سوی دیگر بروز خشم و عصیان امت خردباخته و یورش آنان به جوانان آزادی خواه و میهن پرست است.
سروش این ملای مکتب اسلام در پایان مقاله خود می گوید: « اگر اهانت به رسول مکرم و آل او شما را خشمگین میکند ، خشم خود را برای خدا فرو خورید و ادب از بی ادبان بیاموزید».
گویا این آخوند بی دستار آنچنان در افکار خرافات اسلام غرق و غوطه ور است که نمی داند و یا به صلاحش نیست بداند که این دکان کید و نیرنگ سود را تخته کند و اعتراف کند همه بدبختی ها و عقب ماندگی مملکت ما از همان رسول اکرم و آل او بوده که امت خردباخته ما را در غل و زنجیر خرافات قرار داده است.
هم چنین این ملا شکرافشانی فرموده و گفته است: « کافر به معنای نامسلمان است وهیچ بار ارزشی ندارد.این واژه را از آنروی بکار گرفتهام که پاره یی از غربت گزیدگان خودرا کافِر میشمارند و حتی به آن افتخار میکنند.»
خوانندگان ما توجه دارند که این ملای بی دستار همان برداشتی دارد که آخوندهای ضد انسان میهنمان سالیانی است در کشورمان با دگر اندیشان و یا ناباوران رفتار کرده اند.
در پاسخ این مقاله آخوند پسند و سر پا تحریک آمیز سروش، شماری از نویسندگان در سایت های گوناگون مقاله هایی پر محتوا و ارزشمند نوشته اند که می توان به عنوان نمونه وبلاگ گمنامیان را نام برد.
پاسخ مستند و منطقی دیگری با بیانی شیوا از سوی یکی از هم میهنان اندیشمند ما به نام محمد جلالی چیمه نوشته شده که تاکنون بخش نخست آن در سحرگاهان و دیلی نیوز و بخش دوم آن در خبرنامه گویا به چاپ رسیده است. خواندن هر دو بخش بسیار زیبای این مقاله و همچنین مقاله درج شده در وبلاگ گمنامیان را که هردو کارنامه جنایت های اسلام در این ۱۴ سده است، به شما عزیزان سفارش می نماید. در بخش نخست مقاله محمد جلالی چیمه آمده است:
الف- « آقای سروش از همان ابتدای سخن با حربه ی اتهام به میدان آمده اند و از همان مُهر و مارکی بهره گرفته اند که قرنهاست چونان ابزاری در دست مُدعیانِ دین و روحانیون (یا به قول عمر خیام «صاحبان فتوی» ) کاربردی رُعب آور و ترس انگیز داشته و در بسیاری موارد انگیزانندهء بسیاری قتل ها بوده و ای بسا خونهای صاف و روشنِ آزادگانی که به چنین دستاویزی بر خاک ریخته وای بسا جان های پاک و روانهای بیدار که بواسطه همان «جنایت مشروع و مقدس» یا فتوای شرعی از انسانها گرفته شده اند و قطعاً غالب آنان از جانباختگان گمنام عقیده و آزادی بیان به شمارند ، زیرا فتوای مرگ آنان ناشی از اظهار عقیده ای یا بیان مطلبی بوده است که مفتیان و مفتریان را خوش نمی آمده زیرا با اعتقاداتی که آنان حقیقت مطلق می پنداشته اند سازگار نمی بوده است».
ب- «… نشانه گرفتن «خاطیان» به انگشتِ تهمت ِ کفر و الحاد و ارتداد ، همواره نخستین واکنش آنان بوده و بر داشتن چماق تکفیر، پی آیند این اتهامات و مباح شمردن خون «کافرملعون» گام ِ بعدی آنان و بر انگیختن مردم نادان و مؤمنانِ تسلیم شده و مریدان و مُقلدان بی خویشتن (اَلی یِنه) و نیز اوباش فرصت طلب و هرزه و انگل جامعه برای ریختن خون و مصادره اموال و حتی تصاحب همسر قربانیان ، اقدام دیگر آنان بوده است و بدین طریق بوده است که فتوا دهندگان ، بی هیچ مانع و بی هیچ بیم و باکی بخشی از جامعه را در جنایتی شرکت می داده و تبهکاری آنان را مجاز می شمرده و حتی آنان را ترغیب می کرده اند تا به آسانی دست درخون کسان (غالبا اندیشمندان و آزادفکران )».
پ- «جامعه، یکسره تحت هدایت فقیهان است و فرمانِ فقها، فتوای آنان شمرده می شود و می توان گفت که سی و چهار سال است تا ایران با فتاوی مدعیان « اداره می شود و آنچه بر ایرانیان رفته و می رود ، ریز و درشت و نیک یا بد ، خواه و ناخواه ، متکی و مأخوذ به فتاوی شرعی ست، زیرا شرع در جامهء فقه بر ایران حاکم شده ، تخت و منبر در هم ادغام و فقیه بر سریر سلطانِ صاحبقران نشسته و خود را دست خدا می شمارد و نماینده خدا می داند وچنانچه فرصتی پیش آید، صیت «انا ربکُم اُلاعلی» سرمی دهد و بی هیچ واهمه ای دعوی خدایی می فروشد».
ت- «ایشان به خوبی می دانند که اصطلاح «کافر» واژه ای ست سرکوبگر و در آن اندکی کِبر و خود بینی و برتری جویی تعبیه است زیرا ـ چه بخواهیم و چه نخواهیم ـ «کافر » از مصطلحات پُر مدعا یی ست که در میان آدمیان دیوار می کشد و میان مؤمن و نامؤمن مرز می سازد و «ناکافر» یعنی اهل ایمان را در این سوی مرز، نمایندهء «ارزش» (خودی و خلد آشیان) و انسان ِ ممهور به مِهر ِ«کافر» را در آن سو، نمایانگر «ضد ارزش» (غیر خودی مستحق عذاب دوزخ ) به شمار می آورد . بنا بر این واژهء «کافر» بی شباهت به مصطلحات فرهنگ آپارتهاید و راسیسم و امثال آنها نیست زیرا به گوهر آلوده به عنصر حذف ست و این آلایش از واژگان ِ «کافر» و«مرتد» ستردنی نیست ، هرچند کارخانهء تقدس سازی ی اهل ِ دین ، در طول تاریخ ، آنها را به هالهء قداستی موذی پرتو افشان کرده و از طنین و زنگ روحانیت و الوهیت دینی برخوردار ساخته بوده باشد».
ث- « نیک می دانید که ما ایرانیان سالهای آخر قرن بیستم و اوائل هزاره سوم میلادی زیر سیطره و قیمومت حکومتی قرون وسطایی به نام ولایت فقیه به سر می بریم و نیک تر از من می دانید که فقیهان شیعه ، مُدعیانِ ولایت امرند، یعنی صاحبان «حقِ حاکمیت بر مردم» اند و بر مبنای مشروعیت دینی که در بدو امر داشته اند ، حکومتی در ایران پی ریخته اند که با تکیه بر آن خود را صاحبان مُلک و مالکان جان و مال و هستی ملت ایران به شمار می آورند.
خود را یدالله (دست خدا) معرفی می کنند و مصدر قدرت اهریمنی و جهنمی خود را به خدا نسبت می دهند، و هیچ مرجعی و مقامی یا نهادی را در مقام پُرسشگر به رسمیت نمی شناسند وخود را در برابر اَحدی از ابناء روزگار پاسخگو نمی دانند. (جز در برابر «خدا» یی که مصادره کرده و به گروگان گرفته اند و گاهی هم البته در برابر تصوری که از « امام زمان» در میان مردم عامی رواج داده و میدهند.)
از آن چه گذشت می توان دریافت که ملت در بند ایران گرفتار انسان های خردباخته و یا سودجویی است که در گوشه و کنار جهان پراکنده اند. آنان یا به حکم مأموریت از رژیم اسلامی، و یا بنا به سودجویی و فرصت طلبی که نتوانسته اند به خواسته های خود در رژیم اسلامی برسند، هم اکنون به دنبال اسلامی دیگر، و پستی بهتر برای آینده خودشانند تا بتوانند بر عقده های روانی و خودکامگی اشان دست یابند.