به راستی رنگ سبز برای ما نشانه و معرف چیست؟. شادی، شادمانی، امید، آینده ای روشن، و یا بدبختی، درماندگی، تسلیم، شکست و نا امیدی؟. برای ما روشن است که رنگ سبز یکی از رنگ های هفتگانه طبیعت است. ما از کودکی با این رنگ همانند رنگ های دیگر آشنا بوده ایم. ولی چیزی که برای ما خانمان سوز بوده، کشور و هستی ما را در درازای ۱۴ سده به ویرانی کشانده، نسل ها را برانداخته، شناساندن رنگ سبز به عنوان شاخصی از دین اسلام، و در چند سده گذشته تا کنون نمایانگر مشتی گدای کیسه دوز، مفتخور به نام سید اولاد پیامبر بوده است.
گزینش رنگ سبز، و وعده بهشت از سیاست های موزیانه اسلام است:
آنان که با جغرافیای مناطق خشک مانند عربستان آشنایی دارند می دانند که با پیمودن کیلومترها در هرسوی, با بیابان برهوت و خشک روبرو هستند، و کمتر گیاه و یا درختی را در سر راه خود می بینند. از این روی، دیدن درختی با برگ های سبز، و یا چشمه آب بهترین ارمغانی است که به دست می آورند. محمدابن عبدالله که فردی زیرک و فرصت طلب و تجربه دیده بود، رنگ سبز مورد خواست و علاقه تازیان را سمبل و نشانه دین اختراعی خود قرار داد و آنگاه، رسیدن به جویبار آب و خوردن عسل و یا همه روزه در آغوش دخترکانی باکره بودن که نهایت آرمان و آرزوی هر عرب بیابان گردی بود، می توانست بهترین پاداش به عنوان بهشتی باشد که به پیروان و دنباله روهای خود وعده می داد.
از عسل گفته شد، انگبین و یا عسل برای ما ایرانیان نامی آشنا بوده و خوردن آن نیز هرگز جزء آرزوهای ما نبوده است. علت آن هم آشکار است، زیرا در بسیاری از دهات و دهکدهای ایران، به ویژه نقاط سردسیر، پرورش زنبور عسل و بهره برداری از آن همیشه رواج داشته است. همان گونه که امروزه در کشورهای اروپایی در هر فروشگاهی می توان فراورده های گوناگونی از آن را یافت.
ولی کشورهایی هستند که تا چند دهه پیش، به عسل کمتر دسترسی داشتند. تا آن جا که نگارنده سالیانی پیش در دهلی پایتخت هندوستان در جستجوی خرید عسل بودم، تاآن که مرا برای خرید آن به داروخانه بزرگی نشانی دادند. آن چنان که تا چند دهه پیش در کشور خودمان پرورش و خوراک موز، کی وی، رواج نداشت و اینگونه میوه ها برای ما بیگانه و یا بسیار پرارزش بودند. هنوز هم ما با شماری از میوه های منطقه گرم، و بسیاری از سبزیجات و گیاهان کشورهای دیگر آشنا نیستیم.
بنا براین، برگزیدن رنگ سبز و رسیدن به جویبار، و خوردن عسل، و هم آغوشی با زیبا رویان، از آرزوهای بیکران تازیان بیابان گرد بوده است.
حال، چنانچه محمدابن عبدالله در جنگل های آمازن و یا نقاط سرسبز اروپا و در باران های پی در پی و تند به جهان آمده بود، با همان فرصت طلبی و خرد زدایی که داشت، بهشتی که به مردم وعده می داد، می توانست یک منطقه آرام و خشک، دور از هیاهو و بدون هرگونه دختران باکره زیبا و غلامک های چشم سیاه باشد.
از جنایاتی که به عنوان رنگ سبز از سوی اسلام سیاسی تا کنون بر سرما آمده که هیچ، بلکه سودجویی و بهره برداری از رنگ نامناسب از سوی وابستگان و تفاله های رژیم به عنوان جنبش سبز نیز یک کلاه برداری دیگری بود که خیزش و رستاخیز مردمی را به بازی گرفت، و میلیون ها مردم به پا خاسته و انقلابی را به لب آب برد و نه تنها بیشتر آنان را تشنه بازگرداند، بلکه گروهی را نیز از تشنگی و درماندگی هلاک و نابود کرد. در حقیقت جنبش سبز که بهتر است آن را خیانت سبز نامید، چراغ سبزی بود که وابسته های پیشین رژیم اسلامی به حاکمان وقت دادند و با یک بازی زرگری و یا موش وگربه بازی، مردم را خاموش و ساکت نموده، به خانه هایشان فرستادند.
و اما، گزینش رنگ سیاه!:
رنگ سیاه نشانه و مظهر تاریکی یأس، نا امیدی، پژمردگی، ماتم، و اندوه است. در حقیقت سیاهی رنگی نیست، هنگامی که هیچ پرتو و تابشی نباشد سیاهی پدید می آید. چنانکه تابش خورشید به نیمکره زمین آن را روشن می کند که روز است، ولی نیمی دیگر که پشت به خورشید جای گرفته، شب، تاریکی، و سیاهی را می سازد. تا آن جا که ما می دانیم، رنگ سیاه برگزیده پیروان ادیان ابراهیمی است. در ادیان و مرام های دینی دیگر کمتر این رنگ به کار برده شده است.
ما امت خردباخته شیعه هم که در طلسم دین کذایی اسلام گیر کرده ایم، در مرگ بستگان خود که یک امر ناگزیر و بسیار طبیعی است، پوشش تاریک و سیاه برتن می کنیم، و به شیون و زاری در می نشینیم. ما حتی چند گام پیش تر رفته برای مردگان به گور رفته متجاوزین و گدایان تازی نیز در تاریکی یعنی در سیاهی و جهل فرو می رویم، و چند ماه از سال، از کار و کوشش خود را در سوگ این نابخردان، بازهم رنگ می بازیم، دست از کار و زندگی شسته، و زانوی غم بغل می گیریم!.
آیا با این خرافات و نادانی ها، تفاوت ما با دیوانگان، و عقب مانده های زندگی چیست؟. آیا ما قدرت سنجش و ارزیابی واقعیت ها را نداریم؟. چگونه ما می توانیم این چنین افساری به گردن خود بیاویزیم و سر آن را به دست آخوند آدم خوار و مفتخور بدهیم تا هرکجا که اراده نماید ما را به دنبال خود کشد؟. آیا به راستی ما دچار کند ذهنی و یا کم حافظگی نیستیم که نیاز به رفتن تیمارستان داشته باشیم؟.
با این سرخوردگی فکری و اندیشه نکردنی که ما در پیش گرفته ایم، من بر این باورم که این یادواره می تواند گویای زندگی ما ملت ایران باشد: «خداوند خر را آفرید که ما سوار شویم، و آخوند را آفرید که از ما سواری گیرد».