شاهزاده پهلوی در تاریخ ۶ ژون ۲۰۱۲ گفتگویی با گزارش گر مجله هفتگی فوکوس داشته که نادرست و دور از واقعیت بود. در باره نکته های انحرافی و نادرست این گفتگو، نویسنده گرانمایه میهن ما؛ محمد امینی، و پژوهشگر میهن پرست؛ بهرام مشیری پاسخ هایی مستند، منطقی و انتقادی دادند که احساسات و غرور کاسه لیسان و فرصت طلبان شعبان بی مخی دربار شاهزاده را جریحه دار نموده، و آنان را به خشم و غرش و طغیان برآورد. به دنبال آن ناسزاها، و بی حرمتی ها به این ایرانیان میهن دوست بی طرف و پاکباخته، نگارنده براین شد تا با استناد به تاریخ، عملکرد خاندان پهلوی را زیر ذربین گذاشته، و شرح کوتاهی از آن چه گذشت در چند بخش به نگارش در آورم.
بخش نخست – نکاتی چند به انتقادهای بسیار مستند و سازنده هم میهنان ارجمند محمد امینی و بهرام مشیری افزوده شد. نگارنده ضمن علاقه و دلبستگی به پیشرفت سیاسی شاهزاده به نامبرده یادآور گردید تا زمانی که افرادی مستبد و دیکتاتور، دهن پاره، و دور از فرهنگ و ادب انسانی و بسیار بی سواد در پشتیبانی و طرفداری گرداگرد ایشان را گرفته اند، و شاهزاده چشم و گوش خود را بر روی انتقادهای سازنده ببندد، راهی به جایی نخواهد برد. آیا به راستی واکنش و رفتار دوستان شاهزاده کمتر از مزدوران و خرد باختگان هرزه و ضد ایرانی گرداگرد ولی فقیه است؟!.
بخش دوم – کارهای برجسته، سازندگی، و ارزنده زنده یاد رضا شاه را در یک کفه ترازو، و کجروی های ایشان چون بازگشت به دوران استبدادی، تصرف املاک و دارایی مردم، و از میان بردن مخالفین سیاسی را در کفه دوم گذاشته، که بی تردید کفه دوم چرب تر و سنگین تر خواهد بود.
بخش سوم- رفتن رضاشاه، آغاز دیکتاتوری و خودکامگی شاه:
۱- برکناری رضاشاه –
می توان برکناری رضا شاه را از پادشاهی ایران به دو دلیل زیر دانست:
الف- رفتار دیکتاتوری، کشتن مخالفین و خفه کردن صدای انتقاد گران، و تصرف دارایی آنان موجب گردید که مردم رفته رفته از پشتیبانی او به کنار رفتنه، تا جایی که فروپاشی سلطنت او را آرزو می کردند.
ب- دولت چپاول گر انگلیس که با آمدن رضا شاه، غارت گری ها و نفوذ سیاسی خود را به میزان زیادی از دست داده بود، از چند سال پیش از آن به وسیله سخن پراکنی زهرآگین و فتنه برانگیز BBC ، مردم کشورمان را نسبت به این مرد بزرگ، دلسرد و نا امید و پریشان اندیشه ساخت. همین جدائی افکنی، و فاصله گرفتن رضا شاه از مردم موجب گردید که دولت های انگلیس و روسیه، او را که در حقیقت در آن زمان، پشتیبانی مردمی نداشت، به آسانی و بدون هیچ گونه تظاهرات یا سر و صدائی ازکشور بیرون برند.
۲- برگزیدن محمد رضا به عنوان شاه (۱۳۲۰-۱۳۵۷) خورشیدی- متفقین با برکناری رضا شاه، موافقت کردند که فرزند او محمد رضا جانشین وی شود. هنگامی محمد رضا به شاهی رسید که خاک سرزمین ما در زیر چکمه سربازان انگلیس و روس بود. مردم ایران اشغال خانه خود رابه وسیله دشمنان بی رحم می نگریستند و جز اندوه وتحمل راهی نداشتند. ارتش وفادار و میهن دوست کشورمان نیز جز خون دل خوردن، قادر به کاری نبود. دراین شرایط، شاه به مردم نزدیک بود . اما با رفتن سپاه متفقین از ایران، شاه نیز که در بست تحت فرمان و خواسته دولت انگلیس عمل می کرد، به تدریج ازمردم فاصله گرفت. نخست وزیرانی رابرگزید که در راه منافع انگلیس گام بر می داشتند و تسلیم و فرمان بر خواسته های وی بودند.
۳- نخست وزیری مصدق-
از اردی بهشت ۱۳۳۰، دکترمحمد مصدق به نخست وزیری برگزیده شد. مصدق سوای شماری از نخست وزیران کیسه اندوز و فرصت طلب دیگر، میهن پرستی آزاده، و سازش ناپذیر بود که به آسانی بهره وری و منفعت های خود را قربانی و فدای خیراندیشی و مصالح کشور می کرد. براین اساس، بر طبق قانون اساسی به شاه که روش زورگوئی و دیکتاتوری در پیش داشت، اجازه سودجوئی و دخالت در کار کشور داری نمی داد. مصدق فرماندهی نیروی سه گانه را در دست گرفت، و دست شاه و بستگان او را از کارهای اجرائی و ریز و پاش و زیاده روی کوتاه کرد.
۴- ملی کردن صنعت نفت، و از دست رفتن درآمدهای کلان انگلیس-
مصدق باملی کردن صنعت نفت دست انگلیسی ها را از چپاول و غارت ثروت ما کوتاه کرد. دراین میان، آخوندها به روال همیشگی، بجای هم کاری و هم اندیشی با مصدق که یک رهبرملی و ضد امپریالیست نام گرفته بود، به کارشکنی و یا بی تفاوتی پرداختند. آیت الله کاشانی که نخست وانمود می کرد همراه و طرفدار مصدق است، بنای کارشکنی و ناسازگاری با وی پرداخت. درست همان گونه که شیخ فضل الله نخست نشان می داد که از پیروان مشروطیت است، ولی به زودی چهره سیاه درون خود را نشان داد و به دشمنی وکینه توزی با انقلاب مشروطیت و پیروان انقلاب پرداخت.[۱].
۵- افسارگسیختگی و سوء استفاده توده ایها از آزادی-
مصدق در سال های ۱۳۳۰-۱۳۳۲ خورشیدی روش دموکراسی وآزادی خواهی که در پیش گرفت، مورد بهره برداری وسودجوئی توده ای ها شد. آنان به دنبال منافع روسها از آزاد منشی وی سوء استفاده نمودند و برنامه هائی را در ایران پیاده کردند، که می رفت کشورمان را در چنگ و دام روسها اسیر سازد. این چنین آسان گرائی وکوتاه آمدن را می توان اشتباه بزرگ مصدق دانست.
مصدق براین باور بود که سران حزب توده فرمانبردار شوروی ها بودند، و فئودال ها ومرتجعین نیزبا انگلیسی ها و آمریکائی ها ارتباط داشتند و هردو دسته به زیان کشورعمل می کردند. او برای از میان برداشتن کمونیسم با روش خشونت وسرکوب ، همراه وموافق نبود و چنین شیوه برخورد را روش دموکراسی نمی دانست. مصدق راه برخورد با کمونیسم را پیشبرد و بسط دانش و فرهنگ و بهبود وضع اقتصادی می دانست.
در باره حزب توده، مصدق درزندان به وکیل مدافع خود سرهنگ جلیل بزرگ مهر می گوید: «… مگر کار دیگری هم کردند؟ خوب نعره بکشند. اساسا باید فکر کرد علت وجودی، یا سبب آمدن و بقای دولت من چه بود؟ مگردولت، غیراز ملت، پشتیبان دیگری داشت؟ نه، نداشت….. وقتی که ملت دولتی راسرکارمی آورد ودولت مبعوث ملت است، نمی تواند صدای ملت را خفه کند و نگذارد مردم حرفشان را بزنند. خفه کردن صدای مردم، کارسیاست استعماری است. روش آن ها ست که نفس کسی درنیاید، تا هرکاری دلشان می خواهد بکنند…»
۶- کودتای شاه-
دولت انگلیس، که پیوسته به دنبال کینه توزی مصدق بود، تلاش کرد که ترومن رئیس جمهورآمریکا را با ترساندن خطر کمونیست، به براندازی مصدق وادارکند. بدین سوی، روز ۲۳ تیر۱۳۳۰ (تابستا ن ۱۹۵۱ ترسایی) هنگام ورود هریمن فرستاده پرزیدنت هری ترومن، رئیس جمهورآمریکا به تهران، ا ز گروهی به نام توده ای، در اعتراض به ورود نماینده آمریکا به ایران، تظاهراتی ساختگی در خیابان های تهران را ه انداختند وشورش وآشوبی به پاکردند…[۲]
ولی ترومن با همه خیمه شب بازی های انگلیس، به هیچ روی به از میان برداشتن دولت مصدق، تن درنداد، و حتی در سا ل ۱۹۵۲ مصدق از سوی هفته نامه Time در آمریکا ، به عنوان مرد نمونه سال شناخته شد.
انگلیس ها که نتوانستند ترومن را به کودتا علیه مصد ق وادارکنند، با روی کارآمدن آیزنهاور دست به کار شدند و باوسوسه های زیاد وترساندن اواز کمونیست ها، او را هم آهنگ خود آماده کودتای علیه دولت مصدق نمودند.
در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مزدورانی ازسوی آیزنهاوربه سر کردگی سپهبد زاهدی خیانت کار و همکاری و کمک شماری از بازاریان و چندین لات و چاقوکش محلی به سرکردگی شعبان جعفری، معروف به شعبان بی مخ، دولت ملی و مردمی مصدق را برانداختند، و سپهبد زاهدی نوکر جیره خوار را بر جای او نشاندند.
درماه اوت سال ۱۹۵۳ (۱۳۳۲ خورشیدی)، کرمیت روزولت (نوه تدی روزولت رئیس جمهور پیشین آمریکا) از سوی CIA ماموریت یافت که شاه را به ایران برگرداند. در کتاب Armies of Ignorance در باره تاریخ کنونی آمریکا به نوشته ویلیام ر کورسون آمده است که کرمیت روزولت مبلغ بیست میلیون دلاردریافت می کند تا تظاهراتی برای آوردن شاه براه اندازد و حمایت آخوندها را از شاه، به دست آورد. یکی ازمشاوران کنگره آمریکا اعلام داشته است: « کسی در ایران بدون جلب موافقت مساجد نمی تواندحکومت کند».[۳]
آنتونی ایدن وزیر برون مرزی انگلستان که بعدها نخست وزیر آن کشور شد، برای مدت ۹ روز دراسفند ۱۳۳۱ به آمریکا می رود وپس از گفتگو با آیزنهاور و جان فوستر دالس به این پایانی می رسند که بجای تلاش درخریدن مصدق، بهتر است به برکناری اوبپردازند. وی در سال ۱۹۵۳ در کتاب خاطرات خود چاپ لندن، صفحه ۲۱۴ می نویسد: « زمانی که من با همسر و پسرم در کشتی درمیان جزایر یونان در دریای مدیترانه در گردش بودیم، خبر سقوط مصدق از اریکه قدرت راشنیدم و ما پس ا ز مدت ها، آن شب را خواب بسیار خوشی داشتیم».[۴]
۷- دیدگاه مصدق در مورد کودتای شاه-
دکتر مصدق در«خاطرات وتالمات» درکتاب تاریخ معاصرایران صفحه ۱۸۳ درباره کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ این چنین می گوید: «… ایدن وزیرخارجه دولت محافظه کار انگلیس پس از مدت ها انتظار، همین که استالین از میان رفت، و زمینه زورگوئی برای دول استعمارگر بیشترفراهم گردید، سفری به آمریکانمود و رئیس جمهوری آمریکا، آیزنهاوررا موافق نمود که آزادی یک ملتی را با چهل در سد سهام کنسرسیوم معامله کند…».
دکتر جلال عبده در صفحه های ۲۳ و ۴۲۳ کتاب خود به نام « چهل سال در صحنه»، نوشته است، که پس از کودتای ۲۸ مرداد به سپهبد زاهدی یاد آور می شود که: «..دکتر مصدق جای خود را در تاریخ ایران به عنوان رهبر ملی باز کرده…شایسته نیست در دوران زمامداری شما، به وی آسیبی برسد..».
۸- رفتار شاه با مصدق-
از زمانی که مصدق نخست وزیر شد، شاه کارشکنی ومخالفت خود را با او آغاز کرد. در جائی که بنا به گفته دوست و دشمن، مصدق همیشه به شاه وسلطنت او وفادار بود، به او احترام می گذاشت.[۵] چنان چه شاه یک بار از مصدق دیدارمی کرد، مصدق سه باربه دیدن او می رفت. [۶] و همیشه براین تلاش بود است، تا با شاه همکاری درست و خوب در راه سازندگی ایران داشته باشد.
۹- دلیل دشمنی شاه با مصدق-
شاه در کنار پدر سختگیر نظامی پرورش یافته بود، و طبعاً دارای روحیه سرکش و دیکتاتوری بود. او نمی توانست کسی را بالاتر و برتر از خود ببیند، و یا به انتقاد او گوش فرار دهد، و یا حرف درستی را بپذیرد. او به شدت خودکامه و یک دنده بود. بنابراین، یکی از علت های دشمنی شاه با مصدق، جلوگیری و محدود کردن ول خرجی ها و زیاده روی شاه و بستگا نش از سوی مصدق بود.
شاه در جریان بهار و تابستان ۱۳۳۲ بر اثر قماربازی های متوا لی در رامسر، پول های زیادی از جمله دریک نوبت ۱۲۰ هزارتومان می بازد، که گویا کسری پرداخت خود را با فروش یکی از فرش های خود جبران می کند ولی همه جا وانمود می کند که بنا به سخت گیری های مصدق، برای هزینه روزانه زندگی ناچار به فروش فرش شده اشت. [۷]
۱۰- دیکتاتوری و خودکامگی شاه پس از کودتا-
محمد رضا شاه در اوان سلطنت با مردم نزدیک بود و مردم نیز اورا بسیار و ازته دل دوست می داشتند. او که سلطنت خود را از برکت لطف و بخشش و در سایه عنایت دشمنان دیرینه کشورعزیزمان چون انگلستان و آمریکا به دست آورده بود، به ناچار و ناگزیر همواره سپاسگزار و بدهکار آنان بود و بی درنگ پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بدون خواسته سفیران انگلیس وآمریکا به کاری دست نمی زد.[۸]
با آن که مصدق هیچ گاه قانون اساسی رانادیده نگرفت و به سوگندی که خورده بود نسبت به شاه وفاداربود و تلاشی برای براندازی رژیم پادشاهی نکرد، ولی شاه در دوران ۲۵ ساله دیکتاتوری خود، از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا رفتن از ایران در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷، رسما قانون اساسی را که بدان سوگند خورده بود، زیرپا گذاشت. در این دوران، شماری از آزادی خواهان را که دارای باورهای سیا سی دیگری بودند، ازمیان برد و فریاد اعتراض و انتقاد آنان را درگلو خفه ساخت.
دراین دوران تاریک و سیاه ۲۵ ساله دیکتاتوری شاه، مردم ایران وظیفه ای جز چاکری و نوکری نداشتند واصلاْ چیزی به حساب نمی آمدند. چنان که شاه در سخنرانی های خود هیچگاه و هیچ موقع مردم را با احترام چون «ملت عزیز ایران»، «هم وطنان محترم» یاد نکرد. او مردم را، « این اشخاص»، «اشخاص حاضر در جلسه»، «آن هائی که » و «این ها که»، نام می برد. شاه نتوانست و یا نخواست از سرنوشت و سرانجام شوم پدرش درس بگیرد و با به دست آوردن پشتیبانی و حمایت مردم، خود و کشورمان را از گزند بیگانگان و سود جویان درون مرزی بیمه کند و در امان نگاه دارد. او با خودبزرگ بینی و از پیش گرفتن روش دیکتاتوری، و خود را وابسته به بیگانگان نمودن، رفته رفته از مردم کناره گرفت، و مردم نیز سوای شماری نا آگاه سیاسی و یا کیسه اندوز، از وی روی برتافتند.
۱۱- سیاست غیر مردمی شاه-
شاه فراموش کرده بود که بر خوان سفره این ملت نشسته و از برکت وجود آنان به جائی و نوائی رسیده است. شعار ملی ایران، «خدا، شاه، میهن» بود. شاه خود را از میهن برتر و بالا تر می دانست. جای بسی اندوه و نگرانی است که شاه، این گونه سبک سرانه شعاربی محتوای گفته شده بالا را، شعار رسمی ایران می دانست، آن هم برای کشوری با گذشته ای آن چنان درخشان وبهره مند از تمدن وفرهنگ وآزادمنشی. کشوری که در آن، یلان و دلاورانی چون: ستارخان، باقرخان، یپرم خان ارمنی، عمو اغلو وسدها چهره تابناک وهمیشه جاودان دیگر، آزادی ودموکراسی را بر خاندان خیانت پیشه قاجاراستوار و پابر جانمودند.
۱۲- رشوه دادن و ساکت نگه داشتن آخوندها–
شاه با آن که با مخالفین خود به سختی رفتار می کرد و مخالفین و تظاهر کنندگان به اعمال و رفتار دیکتاتوری خود را به زندان می انداخت و شماری از آنان را نابود می کرد، ولی همواره در برابر آخوندها و ملاها، کوتاه می آمد. بآ آنان گهگاهی چاپلوسی می نمود، و حتی برخلاف پدرش دست آنان را در تاراج کشور باز گذاشته بود. و در خرافات و پوچ اندیشی نیز با آنان همراه و هم گام بود. رژیم های خودکامه گذشته چون پایگاه مردمی نداشتند، ناچار بودند که با پرداخت پول، پیشکش، پیشنهاد پست و جاه، فرستادن نمایندگانی چند برای خوش خدمتی، فرستادن نامه و تلگراف، آخوندها را همراه وهم گام خود، ویا دست کم ساکت نگاه دارند.
فردوست در جلد نخست کتاب خود می نویسد که پس از ۱۵ خرداد ۴۲، ساواک شمار آخوندها و طلبه های کشور را ۳۵۰ هزار برآورد کرده بود، که ترتیب پرداخت میلیون ها تومان و تماس داشتن با آن ها داده شد. ازسوی دیگر، سی.آی.ای ازماه اوت سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۷۷ میلیون ها دلاربه طور دائم به آیت الله ها و ملاها می داد تا با شاه همکاری کنند و با او مخالفتی نداشته باشند. درسال ۱۹۷۷ کارتر بر خلاف خواسته سازمان جاسوسی آمریکا، رشوه پردازی راقطع کرد و آخوندها را علیه شاه شوراند.[۹]
فریده دیبا (مادر فرح) هفته ای یک بار به دیدن آیت الله خونساری آخوند خرافاتی و خردباخته در سلسبیل می رفت و پیام فرح را به او می داد. خود شاه به دیدار آیت الله شریعتمداری می رفت، ویک بار نیز او را به کاخ سعد آباد فراخوانده بود . هم چنین هرگاه آخوندی بیمار می شد، به دستور شاه بلادرنگ دو پزشک کارشناس به بالین وی فرستاده می شد.
هنگامی که مردم از یک ستمگر، دستگاه و یا سیستم بی دادگری وستم می بینند، به ناچار به آخوند، مسجد و زیارتگاه پناه می برند.[۱۰] بدیهی است با این روش، بر خرافات و کور اندیشی ستم دیدگان و مظلومان یک جامعه هردم افزوده می شود، و خرد واندیشیدن از مردم رخت بر می بندد. این سرانجام، همواره خواسته و آرزوی زورگویان و خود کامگان کشورما، و راه و روش غارت گری وچپاول کشورهای دیگربوده است.[۱۱]
بن مایه ها:
۱- نقش روحانیت درتاریخ معاصرایران- نوشته دکتر م.یاوری- ص ۶۹
۲- تاریخ سیاسی بیست وپنج ساله ایران- نوشته سرهنگ غلام رضا نجاتی- موسسه خدماتی رسا- چ ۱ -۱۳۷۱- ص ۱۹-۲۴
۳- Daniel Drooze, The CIA’s Secret Iran Fund – Politics Today, March/April, 1980, P.11
۴- خاطرات ایدن-برگردان ازکاوه دهگان- تهران- انتشارات فرزانه سال ۱۳۵۷- ص ۳۰۱
۵- زندگی سیاسی سپهبد زاهدی- گرد آوری ونوشته جعفر مهدی نیا- چاپ کاج- چ ۱- تهران ۱۳۵۷- ص ۱۸۰-۱۸۴
۶- خاطرات ارتشبد حسین فردوست-ا نتشارات اطلاعات تهران ۱۳۶۹- چ۱- ص ۱۲۰
۷- شعبان جعفری – نوشته هما سرشار- چ۲- نشرا لبرز، تهران ۱۳۸۱- ص۲۴-۲۵
۸- زندگی و خاطرات امیر عباس هویدا- نوشته اسکندر دلدم-چ۴- چاپ گلفام تهران ۱۳۵۷- ص ح ( پیشگفتار)
۹- Daniel Drooz, The CIA’s Secret Iran Fund, March/April 1980 P.10-11, politics Today
۱۰- خاطرات ارتشبد حسین فردوست-ا نتشارات اطلاعات تهران ۱۳۶۹- چ۱- ص ۵۱۷-۵۱۸ و۵۶۷-۵۶۸
۱۱- نگارنده-