به گزارش رادیو زمانه؛ گروه جامعه – کاهش سن اعتیاد در ایران موجب نگرانی فعالان حقوق کودکان و نوجوانان و هم کارشناسان حوزه اعتیاد شده است. پیش از این کارشناسانی چون جاوید سبحانی، یکی از اعضای هیئت مدیره انجمن حمایت از کودکان، اعلام کرده بودند که براساس گزارشها و آمار موجود، سن اعتیاد در ایران در حال نزدیک شدن به سن کودکی است.
سال به سال هم این سن بیش از پیش کاهش مییابد. سازمان ملی جوانان در سال ۸۷، سن آغاز مصرف مواد مخدر در ایران را ۱۳ سالگی اعلام کرده بود و حالا با گذشت چهارسال از ۱۲ سال و ۱۰ سال سخن گفته میشود. در هر صورت، آمار دقیقی در زمینه سن اعتیاد در ایران وجود ندارد.
میگویند روزانه ۳۰۰ کودک وارد چرخه اعتیاد میشوند، اما “سیاست انکار”، سیاست غالب رسانههای ایران در مورد اعتیاد است. این سیاست از سیاستهای کلان کشور در برخورد با این موضوع نشأت میگیرد. در حالی که تعداد معتادان در ایران میلیونها نفر تخمین زده میشود، هیچ آمار رسمی ای که شمار آن ها را با دقت بیشتری و با توجه به شاخص های پراهمیت آمارگیری همچون جنسیت، سن، شغل، میزان تحصیلات، فرهنگ غالب، محل زندگی، درآمد سالانه و … اعلام کند وجود ندارد.
در این ویدیو مشاهده می کنید که بازیگران و هنرمندان نامی ایران زمین «بنیاد کودک» را به بینندگان معرفی می نمایند.
بیایید از بحث اعتیاد بگذریم و دوباره به بحث غم انگیز کودکان کار بپردازیم؛ کودک کار، کودک خسته و ناتوان، کودکی که هیچ خاطره ای از دوران بچگی اش به جز رنچ و درد و بد بختی نداشته و نخواهد داشت، کودک بی آینده و به احتمال زیاد بی سواد، کودکی که تمامی خانواده هایی که دست فرزندان شان گرفته و برای شان لباس و عروسک می خرند را مقصر شرایط اسفناک زندگی اش می داند؛ کودک کار پتانسیل بالایی برای تبدیل شدن به یک مجرم و تهدید برای جامعه در زمان بزرگسالی اش را دارد می دانید و مقصر کیست؟
آیا مقصر مایی نیستیم که هر دفعه چشم مان به یکی از این کودکان چرک آلود و بد لباس و ژولیده که بسته ای آدامس یا شاخه ای گل برای فروش دارند، می رسیم خود را به ندیدن می زنیم؟ نمی بینیم شان، نمی شنویم شان و راه مان را کج می کنیم تا مبادا آنان بتوانند همچون کنه به ما بچسبند و ذهن ما را آزار دهند.
ما خیلی ساده و بی تفاوت از کنار اقیانوس غم آنان که شاید با خرید یک بسته آدامس از جانب ما و گفتگویی کوتاه داشتن از غصه شان کاسته می شود، می گذریم و آن بیچارگان را با تمام رنج ها، دردها و درماتدگی های شان رهای شان می کنیم؛ غافل از اینکه تصادف تولد آنان را بدین شرایط و روز و جال رسانده و اگر قلم طور دیگری می چرحید، شاید او الان پشت این لپ تاپ نشسته بود و از دردِ منی می نوشت که سر چهار راه ها و پشت چراغ فرمز ها اسپند دود می کنم.
همه می دانیم که هر روز بر تعداد کودکان کار اضافه می شود و هر روز ناله های دردمندانه ی بیشتری در خیابان ها به گوش می رسد که می گوید: “خانم….آقا…تو را به خدا یکی از اینا بخر…” و باز ما سرمان را پایین انداخته، تلاش می کنیم نا موزیک مورد علاقه مان را در ذهن مان مرور کنیم و سر انجام باز هم بدون دیدن و شنیدن درخواست عاجازنه آن کودکان بینوا، از کنار دردشان، بیخیال می گذریم.
نگارنده از تمامی خوانندگانی که این مطلب را می خوانند و دست شان به دهان شان می رسد و از وضع مالی خوبی برخوردارند، عاجزانه خواهش می کند که نسبت به مسئله کودکان کار بی تفاوت نباشند و با تشکیل NGO ها و گروه های مردمی، به یاری آن درماندگان شتافته و اشک از چشمان مظلوم شان پاک کنند. درست است که ما خود تحت فشار و ظلم حکومت اسلامی هستیم، ولی گناه این کودکان بی سر پرست و بی دفاع چیست؟ آیا تمی توان با راه انداختن گروه های خودجوش برای شان محل زندگی تأمین کرد و به خورد و خوراک و مهم تر از همه تحصیل شان رسیدگی نمود؟ آیا باید گذاشت تا این کودکان بی پناه در دلِ این جامه درنده و بی رحم قربانی شوند؟ تصمیم با شماست.