ملا عبدالکریم حاج دباغ که معرف حضورتان هست؟. یعنی کسی که نام جعلی «سروش» را به یدک می کشد، و آن قبای گشادی است که بر تن ایشان زیادی می کند. در مورد این متفکر اسلام پناه که تاکنون در جایگزینی رژیم اسلامی نقش برجسته ای داشته است، در مقاله های پیشین بدان اشاره شد. ولی از آن جا که این ملای بی عبا و دستار همواره در حال رفتن از یک منبر به منبری دیگر بوده تا در ثبات بخشیدن به حکومت اسلام راستین در ایران به رژیم کنونی کمک کند، ما را بر آن داشت که سایه به سایه این متفکر عالم اسلام را دنبال نموده، و افکار حکیمانه او را به آگاهی شما عزیزان برسانیم.
لب مطلب آنست که ملا عبدالکریم بر این باور است و اصرار دارد که برای شناخت دین حقه اسلام، نیاز به «روشن فکر دینی» است. از این روی، اگر رژیم اسلامی در ایران به بیراهه رفته، و چرخ هایش به سنگلاخ برخورد نموده، تنها به دلیل آنست که در آن روشن فکر دینی دیده نمی شود. و این فرد ایشان است که روشن فکر دینی بوده، حلال مشکلات و کلید همه درهای بسته است.
ملا عبدالکریم سروش، برای به کرسی نشاندن فلسفه بافی خود، از غیب هم شاهد می آورده است و آن از روح پرفتور استاد دانشمند و هنرپیشه نیرنگ و چشم بندی زمان گذشته، علی شریعتی است. یعنی کسی که از بیراهه رفتن اسلام ناب محمدی جلوگیری نموده، آن را در بست برای نگهداری، حفظ و صیانت به دست همیشه دراز و پرتوانای آخوندهای قم سپرد. ملا عبدالکریم هم بر این اندیشه است که در نگهداری این پیکر اسلام ناب محمدی آن چنان کوشا باشد تا خدای ناخواسته بوی گند آن در فضا پخش و پراکنده نشود.
در این ویدیو، شریعتی در باره شیعه علوی ساخته و پرداخته خود او گفتگو می کند که مورد بررسی و نقد بهرام مشیری قرار می گیرد.
از آن چه گفته شد می توان نتیجه گرفت که؛ شریعتی، نیاز به داشتن امام، وظیفه امامت و امت اسلامی را در دهان جوانان می گذارد و مقدمه را برای پایه گیری حکومت اسلامی به وجود می آورد. و عبدالکریم سروش، خود را متفکر دینی می داند در حالی که دین از فکر و عقل و اندیشه بیرون بوده، و تنها تصور، برداشت، و باور انسانی است که از دایره خرد بیرون است.
البته ناگفته نماند آخوندهای خودمان نیز که همچنان بر مرکب مراد سوارند و اسب های خود را افسار گسیخته می تازند، بر این باورند که سوای آنان کسی دیگر متخصص اسلام شناس و روشن فکر دینی نیست. از این روی، تکلیف من و شما روشن است، و ما از گردونه بیرونیم.
پس به آسانی در می یابیم که هنوز جنازه و پیکر اسلام در میان بوده، و در حال پوسیدن و بوگرفتن است ولی وارثانی چند چون سروش، اکبر گنجی، ملا محسن کدیور، اشکوری، عبدالعظیم بازرگان، و شماری دیگر از یک سوی، و آخوندهای مرکب سوار که از پشت ۷۰ میلیون امت خردباخته و ملت در بند سواری می گیرند، از سوی دیگر، این پیکر پوسیده را به سوی خود کشیده دعوی مالکیت و ارث خواری می کنند. بدیهی است که از خود این جنازه به جز بوی گندیدگی و تعفن چیزی بیرون نمی آید، ولی این مدعیان ارث برند که همچنان یخه ملت گوسفند وار اسلام زده و کشتی بر گل نشسته را پاره می کنند.
برای آگاهی خوانندگان گرامی، ارث بر بزرگ اسلام، متفکر دینی عالی قدر، و کسی که هیچ فرد دیگری را با خود همتا و برابر نمی دید و خود را به ریسمان فاطمه، علی، ابوذر غفاری می آویخت، علی شریعتی بود که بساط فالگیری و سحر جادو هم با خود به همراه داشت. او را باید مرشد و قبله گاه ملا عبدالکریم سروش و ملا اکبر گنجی و امثال آنها دانست که سر به زیر خاک کشید و به ارث خود هم نرسید.
در این جا این پرسش پیدا می شود که چه تفاوت اساسی میان این دو گروه میراث خواران وجود دارد؟. گرچه همیشه میان میراث خواران پرخاش و گفتگو دیده می شود و بایکدیگر دشمنی دارند. تا آن جا که آخوندها هرکدام بایکدیگر دشمنی و کینه توزی داشته و می خواهند شکم همدیگر را پاره کنند. ولی تفاوت اساسی آنست که امثال ملا عبدالکریم ها خود را دریای دانش و خرد و همان گونه که ادعا کرده است، متفکر دینی می داند که بی تردید این همه دانش در نتیجه تحصیلات طلبگی ایشان در مدرسه دینی و به سر بردن چند سالی در دانشگاه خارج، و بر منبر نشستن است.
ولی آخوندها همانند ولی فقیه خودمان، و یا شمار بی شمار دیگر، نه تنها دارای تحصیلات علمی و فوق تخصص از مدرسه های علمیه هستند، بلکه دارای فهم و درک فوق تخصصی از عالم غیب و معجزات پی در پی نیز می باشند. تا آن جا که ولی فقیه ما نایب امام زمانی است که با ابلاغ رسمی و غیبی آن حضرت به این مقام رسیده است. سروش هم مانند آخوندها، می خواهد دین که تنها یک باور و اعتقاد است و هیچگونه ارزیابی علمی ندارد، در برابر علم گذاشته، و اگر آن را بالاتر از علم نبیند، دست کم با آن همتا و برابر بداند.
در این ویدیو، در مورد کارهای شگرف و مغلطه بازی ملا عبدالکریم آخوند بی دستارما، گفتگویی میان بهرام مشیری خرد گرای میهنمان، و فرامرز فروزنده در تلویزیون اندیشه انجام گرفت که دیدن آن را به شما گرامیان سفارش می کنیم.
از آن چه گفته شد، همه کسانی که به نحوی و یا به روشی در مدرسه دینی و یا در مجاورت آخوند، کلیسا، حوزه های علمی ، و یا در میان فامیل مذهبی بزرگ شده اند، باورها و خرافات مذهبی را همیشه در خود نگاه می دارند و کمتر تحصیلات کلاسیک ویا زندگی در میان اجتماعات پیشرفته می تواند در اندیشه دگم و دبش مذهبی آنان تغییری به وجود آورد. شریعتی، و سروش از آن نمونه اند.
نکته دیگر این که بیشتر نویسندگان، چکامه سرایان، تاریخ نگاران، اندیشمندان و دانشمندان از اندیشیدن به دین و یا هرباوری برکنارند، و همیشه به خرد و اندیشه خود دست می یابند. ابن سینا، رازی، خیام، حافظ، و بسیاری از چکامه سرایان، نیز خدا و دین خود را خرد و اندیشه خود می دانند. نگارنده با شماری از دانشمندان و افراد برجسته کادر علمی دانشگاهها در چند کشور اروپایی گفتگو داشتم که تصور و اندیشه ای به خدا و باورهای دینی نداشتند.
در مورد مقایسه میان علم و دین و بازکردن دکان جدید دیگری به نام متفکر دینی از سوی عبدالکریم سروش، در این جا به چند نکته اشاره می شود. تعریف و
شناخت انسان از یک عامل و یا پدیده می تواند بر اساس یکی از سه نمونه زیر باشد: اعتقاد یا باور داشتن، فرضیه یا تئوری علمی، و قانون.
۱- اعتقاد و باور داشتن-
سطحی ترین شناخت ما از یک پدیده، یک قدرت، یک اندیشه و تصور، اعتقاد پیدا کردن و باور داشتن بدان است که هرگز جنبه علمی نداشته، و تنها مایه دلخوشی، و آرامش موقت ، و تسلی روحی ما است. به عنوان نمونه بیمار سرطانی که آرامگاه امام رضا و یا معصومه قم را در بغل می گیرد،، برای مدت کوتاهی به خود تلقین می کند و آرامش می یابد ولی هرگز بهبودی نمی یابد و سرانجام کار او یا درمان پزشکی است، و یا مرگ است.
اعتقاد به معجزه، دعای خیر، برآمدن آرزوها با خواندن دعاها آن هم به زبان عربی، وجود جن، دیو، عزرائیل، جبرئیل، بهشت و جهنم، پیامبران، و دیگر خرافاتی که به نام دین به ما قالب شده، تنها باورها و اعتقادهای ما است و هیچگونه ارزش علمی ندارد، و نمی تواند به اثبات برسد. از این روی، هنگامی که ما تا کنون نتوانسته ایم بودن و یا نبودن خدا را ثابت کنیم، چگونه سینه خود را سپر کرده در باره پیامبر و قرآن و دیگر خرافات غیر عقلی داد سخن می دهیم؟.
عبدالکریم سروش با آن اعتقادات و مایه های مذهبی شدید به این نتیجه رسیده که قرآن از سوی خدا نیامده، و آن را محمد نوشته است. در این جا وجود خدا است که زیر پرسش قرار می گیرد. زیرا به دنبال این دریافت سروش، می توان افزود محمد یک فرد عادی بوده که پای به جهان گذاشته، پول پرست و زن دوست بوده، بزرگ و پیر وبیمار شده، و در سن ۶۳ سالگی دیده از جهان بربسته است. بنا براین، او نمی توانسته پیامبری بوده که معجزه ای کرده باشد. این یک حقیقت تاریخی است که بر آن انکاری نیست.
۲- تئوری، و یا فرضیه-
هنگامی که موردی برای ما بارها تکرارشده، و یک برداشت خردمندانه و منطقی برای آن وجود دارد آن شناخت و دریافت پسندیده ما به صورت فرضیه و یا تئوری پذیرفته می شود. فرضیه جنبه علمی دارد. مانند فرضیه نسبی اینشتن و باید پاسخ گوی آزمایش های گوناگون باشد.
۳- قانون-
هنگامی که فرضیه ای به اثبات علمی رسید و بتوان با ابزار علمی مانند ریاضی، فیزیک، شیمی و طبیعی بررسی شده، و به یک نتیجه یکسان و ثابت دست یافت، آن را قانون می نامند. مانند قوانین فیزیکی چون قانون جاذبه، قانون بقای انرژی و مانند آن. تازمانی که پدیده و یا موضوعی به اثبات علمی نرسیده که به صورت قانون مورد پذیرش باشد، یا تئوری است که می تواند روزی به اثبات برسد، و یامردود شناخته شود، هر تصور و برداشت دیگر کلاً بی اساس و بی پایه و بیشتر جنبه خرافات دارد که اعتقاد و یا باور انسانی نام گرفته است.
دکانداران دین چون آخوندها، شریعتی همواره بر تلاش بوده اند تا اعتقاد و باور دینی را که از خرد انسانی به دور است، و هیچگونه پایه و ارزش علمی ندارد، و تنها نتیجه تراوش مغزی خرد باختگان نا آگاه و بی مطالعه می باشد، در جایگاه و یا در برابر و همراستای علم و خرد انسانی قرار دهند که قیاس مع الفارغ است. شریعتی و سروش را می توان به ترتیب پایه گذار، و عامل جایگزینی رژیم اسلامی ایران دانست که ما همچنان در بند و طلسم آن گرفتاریم.