براساس گفتگوی نادرست شاهزاده پهلوی با مجله هفتگی فوکوس در ماه ژوئن۱۲۰۱۲ هم میهنان گرانمایه و میهن دوست ما محمد امینی و بهرام مشیری انتقاداتی کردند، که از سوی شاهپرگها و آفتاب پرستان گرداگرد شاهزاده، مورد خشم، ناسزاگویی، بی ادبی، و بی حرمتی قرار گرفتند. از این روی نگارنده را برآن داشت تا کند و کاوی در اوضاع نابه سامان سیاسی رژیم گذشته نموده، و خوانندگان را بهتر و بیشتر در جریان اتفاقات و نا به سامانی های آن دوران بگذاریم.
بخش نخست، به نقد چند نکته نادرست گفتگوی شاهزاده اشاره رفت، و در بخش دوم از زندگی سیاسی رضا شاه به نگارش در آمد، از بخش سوم و چهارم تا کنون به کنکاش در زندگی سیاسی محمد رضا پهلوی (شاه) پرداخته شده، که همچنان در بخش های دیگر ادامه دارد.
زنبارگی و هوسرانی شاه
از دید زنبارگی، با آگاهی به این که در سده بیستم، فرمانروایان به ویژه خودکامگان، آن چنان لجام گسیختگی سده های گذشته را ندارند که بتوانند صدها دختران و زنان بی گناه را به دام خود کشند، با این وجود، شاه دست کمی از شاهان گذشته ایران نداشته است. بررسی زندگی او نشان می دهد که همواره و در هرجا به دنبال طعمه ای بوده تا بی گناهی را برای چندگاه بهره بردن، به دام خود کشد. تا آن جا که زنبارگی، ترسویی، و محافظه کاری شاه، او را می توان با شاه سلطان حسین همانند دانست.
در راستای زنبارگی شاه، خواهرش اشرف، برادرش عبدالرضا، شماری از کارمندان دربار، و کسان گرداگردش، دوست دیرین دبستا نی او فردوست، و بالاتر از همه، اردشیر زاهدی که بی شک هم میهنان ما به خوبی با گذشته او آشنایی دارند، در این شکار انسانی برای خوش گذرانی و شادکامی شاهانه دلال محبت بوده، و سهم به سزائی داشته اند.
بدیهی است آشنائی و بودن با هریک از این فریب خوردگان و یا در دام افتادگانی چون: فیروزه، ایپکچی، پری غفاری، گیتی خطیر، گیلدا (طلا)، و بسیاری دیگر که ناشناخته مانده اند، با حاتم بخشی، و بخشش های بی دریغ شاهانه؛ از کیسه ملت، بار گرانی بوده است که در درازای ۳۷ سال خودکامگی شاه بر دوش مردم سنگینی نموده است. [۱]
در جایی دیگر به نوشته محمد علی مهر آسا نویسنده چیره دست میهنمان، و برگرفته از کتاب اسدالله علم دوست هم پالکی شاه ،می خوانیم؛ “شهبانو، با زن بازیها و عیاشیهای شاه کاملاً آگاه و آشنا بود؛ اما به شهادت خاطرات اسدالله علم، وظیفه زناشوئی اش خاتمه یافته و عنوان سیاسی اش بر انجام وظائف جنسی غلبه کرده و در واقع تنها مادر بچه ها و شهبانو بود. وگرنه اوقات فراغت شاه و زحمات سکسی و تحمل وسائل و مشکلات عیاشی اعلیحضرت در بیرون از کاخ نیاوران و در خانه های امنی صورت می گرفت که جز علم و خدمه های مطمئن کسی بدان آگاه نبود”.
نگفته شده است که محمدرضا در برابر دختران موطلایی تسلیم محض بود ، یک بار در دوران جوانی با هواپیمای آلمانی مسافرت میکرد عاشق میهمانداران موطلایی هواپیمای لوفت هانزا شده بوده ، این شرکتهای هواپیمایی زیباترین دختران را مهماندار خودشان میکنند ، و همین مسأله مدتها موجب بدبختی محمدرضا شاه شده بود ، و پولهای زیادی صرف پذیرایی این میهمانداران لوفت هانزا میکرد و یک قسمت از دربار مسؤول دعوت و پذیرایی از این مهمانداران بود . [۲]
اشرف خواهر تنی شاه نیز در هوسبازی نه تنها از برادر تاجدار خود دست کمی نداشت، بلکه از او هم پیشی گرفته بود. گروهی از مفسدان دربار همیشه وظیفه داشتند زیباترین، و جذاب ترین جوانان ایران را به حضور اشرف ببرند، و جایزه خود را نیز دریافت کنند. از میان معشوقان کمر بسته این زن عیاش، می توان احمد دهقان، و بهروز وثوقی را نام برد.
دخالت بستگان ونزدیکان شاه در کارهای کشوری
شاه در خیانت و فرو ریختن کشور تنها نبود در این فروکش تاریخی، شماری آز بستگان و خانواده اش نیز با اوهم گام بودند. شاهپور علیرضا در ارتش پیش از ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ درتدارک کودتائی بود که حکومت مردمی دکتر مصدق رابر اندازد. اشرف پهلوی درسوئیس با آلن دالس برادر جان فوستر دالس رئیس سازمان سیا (CIA) در بند و بست برای کودتای آمریکائی ۱۳۳۲ شرکت داشت. [۳]
در انتخاب وزیران، بیشترشهبانو فرح و خواهران شاه دخالت می کردند. شماری از وزیران نظر به دوستی وهمکاری همسرانشان با بستگان شاه، برگزیده می شدند. دادن پست ها و سمت ها بیشتر براساس روابط بود تا ضوا بط.
ترکتازی و حکومت شهبانو در دربار
شهبانو نیز برای خود تشکیلات و دم دستگاهی به وجود آورده بود که با داشتن نزدیک به ۶۰۰ کارمند، با یک وزارت خانه برابری می کرد. کار این دستگاه پر طول و دراز، دخالت در کارهای کشور، و تلف کردن بودجه هنگفت مملکت، آنهم به روش ناشیانه و از روی نا آگاهی بوده است. کار فساد این دستگاه تا به آن جا رسیده بود، که شاه دستوربازرسی از دفتر فرح را صادر نمود. [۴]
دستور بازرسی دفتر شهبانو به دستور شاه، ما را به یاد یک زبانزد ( ضرب ا لمثل) فارسی می اندازد که می گوید: وضع مرده تا آن اندازه آش و لاش بود، که مرده شور هم به حا ل او های های می گریست. گویا شهبانو بر همه چیز و همه جا و همه کس زورگویی و قدرت داشت سوای، زنبارگی شوهرش که بر آن نظارت و کنترلی نداشت.
رضا شاه با آن که زنان را ازدرون پستو و آشپزخانه و از زیر پوشش سیاه بیرون آورد وجهان بیرون ازخانه را به آنان شناساند، ولی از دخات بستگان خود درکارهای کشوری جلوگیری کرد. اما درزمان شاه بنا به گفته ثریا همسردوم شاه، دربارایران به « دربار زنانه» تبدیل شده بود. تاج ا لملوک مادر شاه که در زمان شوهرش هیچ گونه نقش سیاسی نداشت، با نفوذی که روی شاه داشت، به همراه دو دخترش اشرف و شمس در بسیاری از کارهای سیاسی کشور دخالت می کردند. اشرف که خواهر تنی شاه بود، برروی شاه و درباریان نفوذ زیادی داشت. اشرف مدت ۱۶ سال نماینده فرستاده از سوی ایران در سازمان ملل متحد، سمت های گوناگونی از جمله ریاست حقوق بشر را به عهده داشته است.
بسیار دردناک و جای بسی اندوه وتاسف است، درجائی که در کشورما همیشه فرهیختگان، خردمندان، و میهن پرستان بی ادعا وجود داشته اند، چرا شاه، اشرف را که یک زن نا آگاه، خودخواه، و بسیار مغرور و بی اعتناء به سرنوشت ایران، و پراز عقده ها و گرفتگی های کودکی بوده است، به عنوان یک مقام سیاسی به سازمان ملل می فرستاد؟. اشرف در هماهنگ کردن و سازمان دهی مزدوران درون کشور، همراه و پا به پای سیاستمداران آمریکا وانگلیس، در براندازی دولت مردمی مصدق نقش بزرگ و برجسته ای داشت. او در سال ۱۳۲۶ موجب سرنگونی دولت قوام السلطنه شد.[۵]
اشرف در توجیه علت زورگوئی و دیکتاتوری برادرش، نداشتن لیاقت آزادی و طالب دموکراسی نبودن مردم ایران می داند.[۶] این زن، که سال ها بانفوذ و به کج راهی کشاندن برادر خود، برمال و جان و ناموس مردم تسلط داشت، مردم ایران را شایسته و سزاوار آزادی نمی دانست. چه گونه مردم هند، اسرائیل سزاوار آزادی بودند، ولی مردم ایران لیاقت آن را نداشتند؟!.
خوانندگان گرامی به ویژه جوانان چالش گر آزادی و سربلندی فردای ایران، از این گفتار اشرف و بیشترمحتوای نوشته های او، به آسانی در می یابند که ما گرفتارچه زورگویان و خودکامه هائی بوده وهستیم. وقتی رهبر زورگو است، همکاران، بستگان و زیردستان همه زورگویند. در زمان شاه، پلیس، استاندار، فرماندار، شهردار، کارمند اداره، بخشدار، مالک، خان، حتا کدخدا و مالک ده، همه و همه به پیروی از خودکامگی و دیکتاتوری شاه و دربار، زورگو و متجاوز بودند.
خیانت های دیگر شاه
بزرگترین اشتباه دیگر و بهتر می توان گفت خیانت شاه، فروختن کشور به انگلیس و آمریکا برای پای زیستی سلطنت خودش و ارج نهادن به خائنین کشور ما چون نام گذاری خیابان آیزنهاور، خیابان چرچیل، خیابان روزولت و استالین، زندانی و شکنجه کردن و نا جوانمردانه کشتن بیش از ۳۴۱ تن از بهترین غنچه های همیشه جاودان سرزمین آزاد پرور ایران در فاصله سال های ۱۳۴۹- ۱۳۵۷، به دلیل دگر اندیشی ومخالف دیکتاتوری او بودن، به دست دژخیمان و جلادان ساواک بود. [۷]
در زمانی که باوجود دشواری های فراوان، کارشکنی وسنگ اندازی دشمنان بیشمار درون وبرون مرزی، مصدق توانست با سخت کوشی، فداکاری وهوش سرشارخود وهمکاری انسان های میهن پرستی چون دکتر فاطمی، دستهای چپاول گر بریتانیای بزرگ را ازنفت، سرمایه ملی ما قطع کند و پوزه غارت گران رابه خاک بمالد، شاه ناتوان درعوض، با قراردادی شوم به عنوان رشوه برای بازگرداندن خود، دودستی امتیازو بهره برداری آن را در اختیار دولت آمریکا گذاشت.
رفتار شاه با مصدق
از زمانی که مصدق نخست وزیر شد، شاه کارشکنی ومخالفت خود را با او آغاز کرد. در جائی که بنا به گفته دوست و دشمن، مصدق همیشه به شاه وسلطنت او وفادار بود، به او احترام می گذاشت.[۸] چنانچه شاه یک بار از مصدق دیدارمی کرد، مصدق سه باربه دیدن او می رفت. [۹] و همیشه براین تلاش بود تا با شاه همکاری درست و خوب در راه سازندگی ایران داشته باشد.
یکی از علت های دشمنی شاه با مصدق، جلوگیری و محدود کردن ول خرجی ها وزیاده روی شاه وبستگا نش از سوی مصدق بود. شاه در جریان بهار و تابستان ۱۳۳۲ بر اثر قماربازی های متوا لی در رامسر، پول های زیادی از جمله دریک نوبت ۱۲۰ هزارتومان می بازد، که گویا کسری پرداخت خود را با فروش یکی از فرش های خود جبران می کند ولی همه جا وانمود می کند که بنا به سخت گیری های مصدق، برای هزینه روزانه زندگی ناچار به فروش فرش شده اشت. [۱۰]
با آن که مصدق هیچ گاه قانون اساسی رانادیده نگرفت و به سوگندی که خورده بود نسبت به شاه وفاداربود و تلاشی برای براندازی رژیم پادشاهی نکرد، ولی شاه در دوران ۲۵ ساله دیکتاتوری خود، از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا رفتن از ایران در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷، رسما قانون اساسی را که بدان سوگند خورده بود، زیرپا گذاشت. در این دوران، شماری از آزادی خواهان را که دارای باورهای سیا سی دیگری بودند، ازمیان برد و فریاد اعتراض و انتقاد آنان را درگلو خفه ساخت.
همانگونه که در پیش گفته شد؛ از آن جا که شاه فردی خود کامه بود، به خواسته دولت انگیس و آمریکا و جیره خواران ومزدوران آن ها درایران، چون برادران رشیدی، هم چنین وطن فروشانی چون خواهرش اشرف ، و شماری کیسه اندوز یغماگر دیگر ارتشی و لات و اوباش بازاری و میدانی، کودتای ننگین ۲۸ مرداد را به وجود آورد، و مصدق و نیروهای میهن پرست همکار با وی را دستگیری و زندانی، و یا نابود نمود.
از این زمان به بعد، با آغاز دیکتاتوری دو جانبه شاه و زاهدی، شاه از مردم بیشتر فاصله گرفت وبه کشورهای بیگانه حمایت کننده خود نزدیک تر شد.
خانم آن ماری لمبتون کارمند وزارت خارجه انگلیس پس ازسال ها ماموریت در ایران، در باره شاه این چنین می گوید: « مسلما شاه آدم بیهوده ای است، چون نه خودش قادربه حکومت است، ونه می گذارد دیگران حکومت کنند». [ ۱۱]
باورهای دینی شاه
از دیدگاه دینی و باورا ندیشی نیز گمان نمی رود که شاه چندان باوری داشت. گرچه نمی توان ودر واقع کسی نمی تواند میزان واندازه اعتقاد و باورهای معنوی دیگری را ارزیابی کند، اما کارها و رفتار ضد و نقیص شاه آن چنان بدیهی و آشکار بود که هر فرد کم سوادی نیز به آسانی می توانست دوگانگی و دوروئی سیرت اورا به خوبی دریابد. برگزاری نشست های (مجالس) سوگواری ساختگی، گفته های خرافاتی ومعجزاتی که به خود نسبت می داد، کمک های پنهانی به شماری از آخوندها، و بهادادن به آنان، بیشتر خود را درنظر مردم خوار می کرد.
با چاپ قرآن آریامهر و شهبانو، ساختن درب های زرین (طلائی) برای آرامگاههای کربلا و نجف، گسیل صدها کارمند دولت به بیرون شهرها برای خوش آمد گوئی وپیشباز از درب ها و کشتار و قربانی دهها گاو وگوسفند، و نکته های بیشمار دیگر که در این جا بیان پذیر نیست، برژرفای پوچ اندیشی ( خرافات) وکورادندیشی( تعصبات) دور از عقل و خرد که در کشور ما از زمان صفوی ها تاکنون به حد اشباع بدان پیشرفت و گسترش داده شده، می افزود.
شاه هم برای مدتی پای در کفش آخوندها کرد، و خواست مانند آنها دکان حقه بازی و کلک مذهبی باز کند. بنابراین، شدیداً به مسلمان بودن و اعتقاد به خرافات مذهبی داشتن پرداخت. تا آن جا که از سادگی و نا آگاهی مردم بهره گرفت و بیان داشت:
“یک شب «علی» (ع) امام اول خودمان را به خواب دیدم. با همان اطلاعات اوان کودکی فوراً متوجه شدم که او کسی جز «علی» نیست؛ زیرا در دست راست خود شمشیر ذوالفقار را – همانطور که در تصویرهایش میبینیم-داشت. او با دست دیگرش جامی حاوی یک نوع مایع به من خوراند؛ و فردای آن شب تب من فرونشست و حالم به سرعت رو به بهبود نهاد.
چندی بعد از آن، در اثناء تابستان موقعی که عازم یک محل زیارتی در کوهستان به نام «امامزاده داود» بودم، از فراز اسب به روی تخته سنگی افتادم و از حال رفتم. همراهانم تصور کردند که من مرده ام، اما من حتی خراشی برنداشته بودم. و این البته علتی نداشت جز آنکه موقع افتادن از اسب مشاهده کردم که یکی از قدیسین ما به نام «عباس» مرا گرفت و بر زمین نهاد”. البته این معجزه مورد انتقاد آخوندها قرار گرفت. آنها می گویند که این کاملن دروغ است زیرا حضرت عباس که دست نداشت!.
پاره ای از گسترش وپیشرفت خرافات و افزودن بر تعصبات و ناآگاهی مردم به وسیله شاه، علاوه بر تظاهر به مذهبی بودن خود، به خاطر منافع مادی و بهره وری های شخصی بود. ازجمله تشویق مردم به دادن نذورات و هدایا به امام زاده هارا می توان نام برد. به عنوان مثال، تولیت آستان رضوی را با درآمد بسیار بالائی بعد از نفت، دراختیار خود گرفته بود.
[۱] – خاطرات ارتشبد حسین فردوست-انتشارات اطلاعات تهران ۱۳۶۹ – چ ۱ – ص ۲۰۵ – ۲۰۹
[۲] -. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی ۴۹۲، ص ۶۲.
[۳] ایران بر ضد شاه- نوشته احمد فاروقی- ترجمه مهدی نراقی – انتشارات امیر کبیر– تهران ۱۳۵۸ – صفحه ۱۱ – ۱۴
[۴] – زندگی و خاطرا ت امیر عباس هویدا- نوشته اسکندر دلدم- چ ۴ – چاپ گلفام تهران ۱۳۷۵ – ص ۱۱۴ – ۱۱۵ و ۱۴۸ – ۱۴۹ و
[۵] – من وبرادرم – خاطرات اشرف پهلوی- چ ۲ – نشر علم- چاپ تهران ۱۳۷۶ – پیش گفتارازمحمود طلوعی- ص ۱۰ – ۱۲ و ۱۷
[۶] – شماره بالا- ص ۲۷
[۷] – تاریخ سیاسی بیست وپنج ساله ایران- نوشته سرهنگ غلام رضا نجاتی- موسسه خدمات فرهنگی رسا- ج۱- ص ۳۷۶ – ۳۷۷
[۸] – زندگی سیاسی سپهبد زاهدی- گرد آوری ونوشته جعفر مهدی نیا- چاپ کاج- چ ۱ – تهران ۱۳۵۷ – ص ۱۸۰ – ۱۸۴
[۹] – خاطرات ارتشبد حسین فردوست-ا نتشارات اطلاعات تهران ۱۳۶۹ – چ ۱ – ص ۱۲۰
[۱۰] – شعبان جعفری – نوشته هما سرشار- چ ۲ – نشرا لبرز، تهران ۱۳۸۱ – ص ۲۴ – ۲۵
[۱۱] – خاطرات ابوا لحسن ا بتهاج- ج۱-ص ۳۶۱ – از اسناد وزارت خارجه انگلیس ۱۸ July ۱۹۵۵ – No ۳۷۱.۱۱۴۸۱۰