– خُدایِ خیالی، انسانِ زَمینی:
صد ها هزار سالِ پیش، زمانی که نخستین قبایل انسانی به گرد هَم آمده و دهکده هایِ کوچک خود را تَشکیل دادند، به دلیل دانش بسیار اندک و محدود شان و عدم توانایی شان دَر درکِ چگونگی رُخ دادن اتفاقاتِ بسیار طبیعی و معمولی همچون بارش باران، سیل، زمین لرزه و… تصمیم گرفتند تا پاسخِ دادن به تمامی پرسش هایِ بی جوابِ خویش را بَر عهده قدرتی مافوق و فَرا انسانی بگذارند.
آنان گمان می کردند که پاسخِ تَمامی پرسش های شان را یافته اند و “خدا” همان کسی است که بَرای شان باران می فرستد، میوه بَر روی درختان قرار می دهد و به هنگامِ خشمگینی اش، مردمان را با زلزله و سیل و رعد و برق های ترسناک اَش مجازات می کند و بنابراین به مرور زمان و پیشرفت تمدن های نوپا، تصمیم بر آن شد که برای خشنود سازی خدای خیالی شان، قوانین مشخص و غیر قابل اجتنابی بنویسند.
به هنگامِ نوشتن چنین پیمان نامه هایی، ریش سپیدانِ قبایل و خردمندانِ جوامع آن زمان، گرد هم آمده و جملگی اَعمالی که گمان می کردند مایه خوشحالی خدای شان است را به رشته تحریر در آورده و نامِ کردارهایِ نیک بر آن گذاشتند.
و همچنین از تَمامی کارهایی که خیال می کردند خدایِ موهوم شان را به قدری خشمگین می کند که به مجازاتِ مردمان به وسیله زلزله و سیل رو می آورد نیز به عنوان رفتارهای زشت و یا افعالِ حرام نام بردند.
این قوانین که به دست ریش سپیدانِ قبایل نگاشته می شُد در مکان هایِ عمومی نصب می گردید تا در دیدِ تمامی اَفراد قرار گیرد، سپس روحانیون مردم را به انجام کارهایِ نیکو تشویق و ایشان را از انجام کارهایِ زشت و افعالِ حرام باز می داشتند و اینگونه شُد که نخستین اَدیان، به قَصدِ شکل دادن به جوامع انسانی و کنترلِ بهتر آنان، پایه ریزی شدند.
قوانین و دستورات نگاشته شده در کتاب هایِ مثلن آسمانی ادیان ابراهیمی، به شدت انسانی و زمینی اَند و به هیچ عنوان، یک عقلِ سلیم و سالم نمی تواند بپذیرد که این قوانینِ پُر اشتباه و بعضن متناقض و عمومن ضد حقوق انسانی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، از سویِ یک خدایِ دانایِ به کل و قادر مطلق که دارایِ ذاتی پاک و بی عیب است، به شخص دیگری وحی و دیکته شده باشد.
از آنچه گفته شُد نتیجه می گیریم که خُدا ساخته دست بَشر و زاییده ذهن خلاق و کنجکاوِ وی است که همواره در پیِ یافتنِ پاسخ هایی برایِ چرایی رُخ دادن پیشامد های محیط پیرامون خود بوده و هَست و هر زَمان که علم و دانشش قادر به پاسخگویی نباشند، وی ناچارن به مغلطه “خدا عالم است” روی آورده و جوابِ تمامی پرسش های بی پاسخش را در لا به لای ایمانِ خشک و پوشالی مذهبی اش به خدایی ماورایِ تمامی خوبی ها و بزرگی ها می یابد.
– ایمانِ مَذهبی چیست؟
ایمان به مَعنایِ واقعی کلمه یَعنی باور داشتن به چیز یا چیزهایی بدون وجود شواهد و مدارکی که درستی شان را ثابت نَماید؛ اگر انسان به درستی هَر چیزی بَر پایه احساسات و برداشتِ شَخصی اش و بدون تکیه بر اسناد، مدارک و شواهد باور داشنه باشد، وی دارایِ ایمان است.
حال باور داشتن به وجود خُدایی مهربان که عاشق تمامی انسان هاست و دانایِ کُل و قادر مطلق است و از فَرط خوبی و بزرگی در قاموسِ درکِ آدمی نمی گنجند، خدایی که جهان و تمامی هَستی را آفریده و آدمی را به جُرم خوردن یک سیب، از ملکوت زیبایش راهیِ زمینی پُر از کثافت و مصیبت نموده، به دلیل اینکه کَمترین سند، مدرک و یا شواهدی دَر راستایِ اثباتِ وجودش وجود ندارد، ایمان مذهبی خوانده می شود.
انسانی که ایمانِ مَذهبی دارد، اصولن دریچه هایِ عَقل، مَنطق و واقع بینی ذهنش را بَسته و حاضر به شنیدنِ هیچ سخنی که ایمانش را به چالش بکشد نیست و چنانچه فَردی به مَنظورِ روشنگری و خرد گرایی قَصد زیر سوال بُردن اعتقاداتِ وی را داشته باشد، آدمکِ ایمان دار به شدت عصبانی و بَر افروخته خواهد گشت و به صورتی بسیار پرخاشگرانه به دفاع از ایمانِ تو خالی اش خواهد پَرداخت، هر چَند به دُرستی سخنانِ گویندهِ روشنگر، باور داشته باشد.
– دُعا کردن و ستایشِ خدایی موهوم عینِ وَقت کُشی است:
انسان هایی که به وجود خدایِ خیالی شان باور دارند و معتقدند که وی همواره همراه و یاور آنان است و همیشه برای کمک به ایشان در کنارشان حاضر می باشد، اصلِ عدالت خدای شان که یکی از اساسی ترین پایه هایش “دوست داشتن تمامی انسان ها به یک اندازه” است را زیر پاهای شان گذاشته و از خدا درخواست دارند که برای ایشان تبصره ای قائل شده و برنامه پُر رمز و راز خود را، فقط به خاطر یکی یا تعداد اندکی از مخلوقاتش تغییر دهد.
نخست اینکه اصولن چرا یک فرد با ایمانِ مذهبی که به وجود خدایی عادل، دانایِ به کل و قادر مطلق باور دارد و مطمئن است که طبق گفته کتاب زمینی مقدس اَش و روحانیون فریبکارِ دینی اَش، خدا بَرای هَر انسانی بر رویِ زمین یک برنامه مشخص و مخصوص دارد و هیچ رخدادی بدون اجازه خدا صورت نمی گیرد و خدا دَر پَس هر اتفاقی حکمتی ارزشمند قرار داده تا بندگانش سعادتمند شوند، باید در نخستین مرحله زانویِ غَم بغل گرفته و با دعا کردن به درگاهِ خدایش خواستارِ تغییری در برنامه وی شود؟
دوم اینکه مگر نه اینکه خدایِ شان دانایِ به کُل است؟ مگر نه اینکه مذهبیون ادعا دارند خدایِ خیالی شان حتی افکارِ ذهن های ما را نیز خوانده و به آشکار و نهان ما بی نهایت آگاه است؟ آیا چنین خدایِ فوق العاده ای احتیاج دارد تا توسط بندگان فرومایه و ناچیزش به وی یادآوری شود که باید چه کاری را در چه زمانی و برای چه کسی انجام دهد؟
آیا دعا کردن باورمندان دقیقن مثالِ بارز دوگانگی شخصیتی و پنداری ایشان نیست؟ به راستی چه خدایِ حقیری است، خدایِ دگماتیست هایِ مذهبی که همیشه باید چیزهایی که فراموش کرده را به یادش آورد!
سوم اینکه مَگر مذهبیون ادعا نمی کنند که خدای شان عادل است و همه را به یک شکل و اندازه دوست دارد؟ به راستی چگونه امکان دارد که خدایی عادل که عاشق یکایک مخلوقاتِ خود است، تَنها و تَنها پاسخ دعاهای عده ای اندک و محدود از پیروانش را بدهد و دیگران و نیازها و مشکلات شان را به دست فراموشی بسپارد؟
آیا اگر خدایِ موهومِ ادیان، برنامه های پُر رمز و راز و مخصوصی که برای مخلوقاتش نوشته را تَنها و تَنها برای عده ای خاص دست کاری کند آن همه به دلیل اینکه آنان وی را بیشتر و بهتر ستایش نموده اند، این ماجرایِ غم انگیز دو اصلِ عدالت و بی نیازی خدا را به چالش نمی کشد؟
خدایی که به خاطر ستایش بهتر و دعاهای بیشتر، مخلوقاتش را گلچین کرده و سرنوشت آنان را به خواست شان تغییر بدهد، نه عادل است و نه بی نیاز! به راستی چقدر صفات این خدایِ مشهور ادیان ابراهیمی، شبیه به صفت های اخلاقی آدمی است؟
خدایی که می ترسد که جز او خدایِ دیگری را نپرستند، هشدار می دهد، می ترساند، توهین می کند، عذاب می دهد، خشمگین شده و مجازات می کند، فکر ها را خوانده و فرد را بابت داشتن افکار حرام به جهنم فرستاده و می سوزاند و زنان باردار و بچه های کوچک را به خاطر قدرت نمایی اش از هم می درد، بسیار شبیه یک انسان نمایِ قدرت دوست و تمامیت خواه است.
حال با توجه به آنچه گفته شد و با در نظر گرفتن اینکه مطمئنن هیچ خدایی وجود ندارد که ناظر اعمال ما بوده و منتظر شنیدن دعا های ما باشد تا آنان را پاسخ گفته و زندگی های مان را تغییر دهد، آیا بار هم دعا کردن به درگاهِ خدا از دیدگاه شما عملی معقولانه و منطقی به نظر می رسد؟
چه نیکوست اگر مذهبیون از زانو زدن در مقابل خدای خیالی شان دست برداشته، دست بر روی زانوان شان گذاشته، ایستاده و با لبخندی بَر لب به کمک هَم نوعان خود بشتابند و آنچه در توان دارند برای کمک به دیگری، نه برای دریافت پاداش هایی بهتر و دلچسب تر از سویِ خدا، که برای همدلی و انسان دوستی و داشتن یک زندگی زمینی با آرامش، به کار ببندند.