– بَهار از راه رسید:
سَرانجام زمستان با تَمامی سَردی اَش به پایان رسید و بَهار، فَصلِ زایش و سبزی و زیبایی و تولد های دوباره، از راه رسید؛ بَهار آمد و باز دوباره کوچه پَس کوچه های شهرهای میهن مان را پُر از عطر شکوفه هایِ درختان کرد، بَهار آمد و جامه ای سبز را جایگزین قَبای سپید و رنگ و رو رَفته طبیعت نمود.
بَهار آمد و با خود نَوید امید و شادی آورد و باشد که این بَهار، هَمان بَهارِ آزادی و رهایی شَود و تمامی جدا افتادگان و دور ماندگان از مامِ میهن، سالِ آینده را در سرزمین مادری شان به انتظار بَهار بنشینند و دیگر هیچ انسانی، در هیچ کُجای کره زمین، اسیر و گرفتار هیچ کَس، هیچ اندیشه و هیچ ایدئولوژی خاصی نباشد و همگان سخن از عشق و انسانیت بگویند.
اما نوروز بَرای همگان موسم رقص و گل و لبخند نیست؛ نوروز بَرای کودکانِ کار، بَرای زندانیانِ عقیدتی – سیاسی، بَرای خانواده های کشته شدگان راهِ آزادی، بَرای مادران دَر بند و گرفتار، بَرای زنانِ قربانی زن آزاری، بَرای بیمارانِ زَمین گیری که توانایی خرید دارو ندارند، بَرای بچه های یتیم و بی سرپرست، بَرای کارگرانی که از سَر نداری و فَقر شرمنده روی خانواده شان گشته اند، برای دختران و پسران فراری، برای فرزندان اسیر اعتیاد ایران زمین، تَنها روزی دیگر است که فقط و فقط میزان تَباهی و درماندگی زندگانی شان را به رُخ شان می کشد.
حال چه نیکوست اگر ما ایرانیان، به هنگام نوروز و در وَقتِ خوشی هایِ مان، به یاد سایر هَم میهنانِ گرفتار خود نیز باشیم و بکوشیم که به هنگام نوروز و به مناسبت فَرا رسیدن این جشن اصیل ایرانی و سنت نیکویِ به جای مانده از نیاکان مان، دَست مظلومی را گرفته و گره از زندگانی هَم میهنی بگشاییم تا سرود عشق، محبت و انسان دوستی ایرانیان، مادرِ گیتی را به رَقص آورد.
– زندانیانِ سیاسی، جانباختگانِ راه آزادی و خانواده های شان:
بی شک نوروز سال ۸۸ برای بسیاری از خانواده های ایرانی، نوروز بهتری بود. نوروز سال هشتاد و هشت سهراب نیز هنگام تحویل سال، کنار مادرش نشسته بود و با چشمانش، اعضای خانواده را که به دور سفره هفت سین جمع شده بودند، نظاره می کرد. آن نوروز، نوروز بهتری برای خانواده اعرابی بود. در همان زمان، ندا و کیانوش و شبنم و امیر و هزاران جوان نازنین دیگر نیز، بر سر سفره هفت سین و در کنار خانواده های شان بودند و از بودن در کنار خانواده لذت می بردند.
حکومت خونخوار اسلامی با کشتن جوانان بیگناه این مرز و بوم و داغدار کردن خانواده های شان، تمامی نوروز ها را به کام مردمانی که عزیزان شان به دست جلادان حکومت به زیر خاک رفته اند، تلخ نموده است و تا زمانی که این رژیم ضد انسانی پای بر جاست داغ دل مادران و پدران سهراب ها و امیر ها و نداها، همواره تازه خواهد بود و ایشان کمی آرامش نخواهند داشت. شاید مادر سهراب، از نخستین روز سال نو، تا سیزده به در چشمانش را به در ورودی خانه شان بدوزد تا شاید سهرابش، پیدا شود و به خانه باز گردد.
شاید مادر ندا، سفره را که می چیند و برای اعضای خانواده اش بشقاب و قاشق و چنگال و… تدارک می بیند، بشقابی نیز برای ندا ی نازنین سر سفره بگذارد به این امید که ندا از اتاقش بیرون آید و مشغول خوردن و خندیدن و سخن گفتن شود. شاید مادر محمد مختاری سفره هفت سین را سر قبر فرزند جوانمرگش برپا کند و نوروز را با نگاه کردن به فرتور محمد بر روی سنگ قبر، آغاز نماید. نوروز که می آید، زنان و مردان دلاور بیشماری که برای ستاندن حقوق ملت ایران از جان و زندگی شان گذشتند، در کنار خانواده های شان حضور ندارند.
از عزیزان سفر کرده و در سینه قبرستان خوابیده مان که بگذریم؛ به یاد خانواده هایی می افتیم که عزیزان شان، برای نخستین و یا چندمین سال است که هنگام نوروز خانه نیستند و به جای نشستن بر سر سفره هفت سین و در کنار خانواده، مشغول لرزیدن در سلول های سرد و بی روح شان هستند. مادر مجید دری ها و مجید توکلی ها، تنها حسی که در هنگام آغاز سال نو دارند، حس بی قراری و نگرانی و پریشانی برای عزیزان در بند شان است. مگر می شود جگر گوشه آدم، در سلولی تنگ و سرد و تاریک و زیر بد ترین شکنجه های روحی و جسمی به سر ببرد و آدمی، بیخیال و آرام مشغول جشن گرفتن نوروز گردد؟
تنها کسانی که عزیزان شان در زندان بوده اند می دانند این حس انتظار لعنتی، با آدم چه ها می کند؛ انتظار انسان را دق مرگ می کند؛ فکر به اینکه چه وقت می توان دوباره برادر را دید؟ چه وقت دوباره می توان پدر را در آغوش کشید؟ چه زمان می توان دوباره روی زانوان مادر خوابید؟ و هزاران پرسش بی پاسخ دیگر، روح آدم را کِسِل می کند. چه کسی می داند فرزندان بینوای شیرزنی چون نسرین ستوده، به هنگام نوروز چه زجری می کشند و نبودن مادر مهربان شان، چه بلایی بر سرشان می آورد؟
هم میهنان، بیایید به هنگام نوروز خانواده های داغدیده و خانواده های زندانیان سیاسی را فراموش نکنیم و در غم ایشان شریک شده و شادی مان را با آنان تقسیم کنیم. یادمان باشد عزیزان آنان نیز می توانستند آزاد و در کنار ما نوروز را جشن بگیرند، اما آنان برای آزادی و حقوق انسانی ایرانیان، خودشان را فدا کردند. ایشان بر گردن تمامی ایرانیان حق داشته و این یک وظیفه ملی است که در چنین شرایطی، به دیدار خانواده های شان برویم یا برای شان کارت پُستال و دسته های گل بفرستیم. بیایید چند ساعتی از زندگانی های مان را به دلاورانی اختصاص دهیم که جان شیرین شان و یا چندین ماه و چندین سال از زندگی شان را برای ما و به خاطر ایران زمین، فدا کردند.
– نخستین نوروزِ مادَر بدونِ سَتار:
ستار را که یادتان نرفته است؟ ستار بهشتی یک وبلاگ نویس و فعال مجازی بود که روز سه شنبه نهم آبان ماه، مامورین امنیتی با هجوم به یکی از محله های رباط کریم وی را دستگیر نموده و به مکان نامعلومی انتقال دادند. ستار یک کارگر ساده و نان آورِ خانه بود که از مادرِ بیمار و سالخورده اش مراقبت می کرد.
ستار بهشتی، همچون نداها، سهراب ها، محمد ها، صانع ها، کیارش ها، امیر ها و شبنم ها و هزاران هزار تَن دیگر از حوانان پاک و روشنفکر و آزادی خواه این سرزمین، به جُرمِ بی گناهی و بی دفاعی و حقیقت گویی، جان خود را از دست داد و از میان مان رفت؛ مادر پیر و رنجورش، به هنگام تحویل سال، خیره به فرتور ستار، زار زار خواهد گریست! به دور از مرام و اخلاق انسانی است که مادر داغدارمان را در چنین شرایطی تَنها بگذاریم! دوستانی که به خانه جاوید نام، ستار بهشتی، دسترسی دارند، لطفن به نمایندگی از طرف تمامی آزادی خواهانِ ایران زمین، بدانجا رفته و دسته گلی تقدیم مادرمان کنند و تنهایش نگذارند.
– نوروز، کودکانِ کار و مردمانِ اسیر فَقرِ مادی:
نوروز که از راه می رسد، فکری نیز به حال کودکان کار کنیم؛ بیایید آن ها را نیز در جَشنِ خود شریک کنیم، مگر چه می شود که آن ها نیز لحظه ای خوشحال و خندان باشند؟ کودکان بی سَر پناه و درمانده که حق شان را آخوندهای شکم گنده خورده اند، دَریابیم و در آغوش شان بکشیم و به آنان محبت کنیم! نَه فقط به هنگام نوروز بلکه در تَمامی روزها و ماه های سال، بَهار تَنها یک بهانه برای ایجاد روابط دوستانه و انسانی با دیگران است.
بَهار که می آید سُراغی از پدران و مادران کارگری بگیریم که چندین ماه است بیکار شده اند و محتاج نان شب اند و شرمنده روی بچه های شان گشته اند که آرزوی چند کیلو آجیل و میوه را دارند! یک شب، هزار شب نمی شود ولی این دوستی ها و فرهنگ مهروزی است که سینه به سینه و نسل به نسل، به آیندگان این مرز و بوم منتقل خواهد شد و نوروز مان چه زیباتر خواهد شد وقتی به دیگر هم میهنان نیازمند مان یاری رسانیم و کمک کنیم تا ایشان نیز، لحظاتی خوش و دست کم یک شب با نشاط داشته باشند.
نوروز می آید و هَنوز خیلی ها، هَر لَحظه از زندگی شان با سَختی و تَلخی می گذرد و مدام چشم های شان گریان است، بیایید برای یک شب هم که شده، همه در کنار یکدیگر، تلاش کنیم تا دیگران را شاد کنیم! هر کس که گمان می کنیم غمی دارد را، به شادی و نشاط دعوت کنید و دست نیازمندان را بگیریم. بیایید طوری بَهار را آغاز کنیم که وقتی رفت، تا آمدن سال دیگرش، خاطرات خوشی که برای دیگران و به خصوص تُهی دستان ساخته ایم را، هر لحظه همراه داشته باشیم.