ملتی گوسفندوار اسیر خودکامگان تاریخ
تاریخ سیاه و تاریک چند هزار ساله گذشته ایران از خودکامگانی گفتگو می کند که ملتی را به عنوان ملت نجیب و مهربان، به زیر ستمگری های خود در آوردند و روزهای روشن را بر آنان شب تیره و تار ساختند. شاه سایه خداست، ملت، رعیت و گوسفند پادشاهند. اینها عنوان هایی بود که به کار می رفت، و روشهایی بود که پیاده می شد. شاهانی که هرزمان می خواستند املاک و هستی مردم را به عنوان مالیات و علاقه شخص شاهنشاه تصرف می کردند، مردم را بی خردانه و ناآگاهانه برا خودخواهی اشان به جنگ و نابودی می کشاندند، و برای دل هوس بازشان دست بر ناموس دیگران می گذاشتند.
خدای واهی، و نماینده خدا
از روباه پرسیدند شاهدت کیست، گفت دمم. اگر جرأت داشتی و پیش از مرگت از شاهی می پرسیدی؛ ” این تاج و تخت را چه کسی به شما داد؟!”. پاسخ این بود که؛ ” اهورامزدا، خداوند متعال، و یا الله مدینه“. در این جا اشاره به خدای ناشناخته که ساخته و پرداخته ذهن و تخلیلات رؤیایی انسان هاست، به شاه اختیار و مجوزی می داد که بر روی ملت دربند خود خط بکشد. زیرا ملت هرگز مطرح نبوده بلکه آنان گوسفندانی بی اراده در دست چوپانی چاقو به دست و یا قصاب بی رحم محل بوده اند.
سزای نافرمانی هرفرد مرگه
کمترین انتقاد و پرسشی در برابر یک شاه، نافرمانی، گستاخی، و پاداش آن مرگ بود. مرگ برای همگان، سلامت و تندرستی برای ذات اقدس ملوکانه. با آن که ملت ایران با سخت کوشی، فداکاری و از جان گذشتگی هزاران ابرزن و ابر مرد تاریخمان آن روزهای ننگین با انقلاب بزرگ مشروطیت خود اسارت و بردگی ملتی را پشت سر گذاشت و تفنگ پر را از دست شاهان خودکامه بیرون کرد، ولی عادت داشتن به دیکتاتوری و پای گذاشتن بر شانه و کتف مردم، پایان یافتنی نبود.
گرگهای چند صد ساله اجتماعمان
از شاهان زورگوی و خودکامه که بگذریم، به گروه لاشخور و مفتخور دیگر می رسیم که وبال گردن ملت و موی دماغ شاه بوده، روشهای تخریبی و فرسایش ملی خود را همواره بر شاه و مردم پیاده کردند. این کرمهای اجتماع، آخوند، یا به گفته احمقانه خودشان روحانی نام دارند. آخوندهایی که در غارت ملی، فرسایش، ویرانی، و تجزیه کشور در سراسر تاریخ سهم بزرگی داشته اند.
این ویدیو به خوبی نشان می دهد که خرافات مذهبی شاه و دور دادن به آخوندها به وسیله او، یکی از موجبات اصلی روی کار آمدن رژیم اسلامی در ایران بود.
شاهنشاه آریامهر
سرانجام ملت گوسفند شده و مصیبت کشیده ایران با کرم و لطف بی پایان چرچیل، روزولت، و استالین، سه تفنگدار غارتگر جهانی دارای چوپانی شدند که او خود را شاهنشاه آریامهر نامید و با شعار؛”خدا، شاه، میهن” به همگان نشان داد که ایشان برگزیده خدای ناشناخته بوده که شاید سه تفنگدار جهان را بتوان خدایی دانست که ایشان را بر روی کرسی حکومت نشانده است. در این جا خدا، و شاه حق تقدم دارند و میهن در پایین ترین ارزش است و اگر هم چندان ارزشی دارد به صورت ارث بنا به قانون مردم ستیزی اساسی ایران ارث پدری است که به ایشان رسیده و ملت هیچگونه رل و یا سهمی سوای همان رعیت بودن، باربری، برده بودن، و یا در سکوت گوسفند وار نداشته است.
در سرزمین آریامهری همه مرید و بندگانند
اینجاست که بازهم روحیه شاهنشاهی با سابقه چند هزار ساله آن در شاهنشاه آریامهر غلبه کرد. احساس برتر بودن خود، و ناچیز، نفهم، بی سواد بودن دیگران، و دریای خرد و اندیشه او را بر آن داشت که بر مخالفین بتازد، یورش برد و با صدای بلند فریاد زند؛ آنان که از دایره آریامهری بیرونند، و نتوانسته اند مقام شامخ و به همتای معظم له را درک کنند، باید گذرنامه های خود را بگیرند و از ملک آباء اجدادی ایشان بیرون روند.
برای تکمیل این دستورات، پلیس ساواک و حزب فردی و خصوصی رستاخیز را به وجود آمد. در این جا که عرصه بر ملت پا برهنه و همیشه در بند به تنگ آمده بود، دریافتند که برای پاسخ گویی به این توهین های آشکار در برابر خودکامگی شاهنشاه در حیف و میل بیت المال در خود بزرگ بینی به عنوان جشن های دوهزار و پانصد ساله، باید ایستادگی کرد و از گوسفند بودن بیرون آمد. و این پدیده ای بود که در انقلاب سال ۱۳۵۷ رخ داد.
ملت ناکام، در بند و زنجیر شیخ و شاه
پیامد انقلاب مردمی سال ۱۳۵۷، اسیر و گرفتار شدن ملت ستم کشیده ایران در چنگال خونین آخوند بود که در این جریان، ما همزمان دربند شیخ زنگوله پا که رل شاهنشاه را نیز انجام می دهد، گرفتار شده ایم. حقه بازی و شیادی خمینی این شیخ افسونگر، حتی پیش کسوتان و سیاستمداران اجتماع ما را شستشوی مغزی کرده، همگان را به لب آب برد و تشنه بازگرداند. نمونه بزرگ این حقه بازی را می توان چشم بندی در رأی گیری ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ دانست. آنچنان که در مقاله پیشین رفت، در این حقه بازی به اصطلاح انتخابات جمهوری اسلامی ناشناخته و بی محتوا را در برابر رژیم شاهنشاهی که مردم بدان دلخوش نبودند، قرار داده بود. نکته دیگر، در این همه پرسی گفته بودند که قانون اساسی با رأی گیری و تصویب مردم به اجراء در می آید که هرگز اتفاق نیفتاد.
کرکری روضه خوان مشهدی
آخوند ۵ تومانی که تا پیش از انقلاب آه نداشت با ناله سودا کند، با ۳۴ سال جنایت بیشمار و غارتگری مملکت، در رجز خوانی خود هنگام سال نو در مشهد، با وقاحت و بیشرمی شرکت در انتخابات را نشانه علاقه و دلبستگی مردم به رژیم کشتارگر، و میهن دوستی آنان می داند. بنا به این شعار ضد انسانی، اگر کسی در انتخابات شرکت نکند، ضد رژیم و خائن به کشور است. این گفته زشت و ناپسند که یک نوع تهدید است، راهی را به مزدوران رژیم نشان می دهد تا کسانی که در افتضاحات ریاست جمهوری شرکت نداشته اند، مورد بازجویی قرار دهند. این نوع تهدید ملی، با تهدید آریامهری که هرکس مخالف ما است، گذرنامه اش را بگیرد و از کشور بیرون رود، تفاوتی نداشته، هردو در یک راستا و از خودکامگی و زورگویی فردی گفتگو می کند.
نکته پایانی
از آنچه گذشت به خوبی آشکار و پیدا است که ما وارث یک دیکتاتری تاریخی هستیم و در سال ۱۳۵۷، از یک دیکتاتوری با همان هویت، و با همان اندازه ولی در شکل ظاهری متفاوت به دیکتاتوری دیگر رسیدیم. دانستن و آگاهی داشتن از آنچه گذشت و در تاریخ کشورمان اتفاق افتاد، می تواند چراغ راهنمای ما برای تصمیم گیری و اقدام سیاسی و فرهنگی امان در زمان حال، و آینده باشد. ناآگاهی و بی اطلاعی از تاریخ گذشته مانند راهپیمایی در تاریکی شب بدون همراه داشتن یک چراغ و یا مشعل فروزان است.