حکایت درماندگی ملای چلاق
آورده اند که در روزگاری نوین، زمانی که مردم در جهان به عیش و نوش و پایکوبی می پردازند و ملت ها در مسابقات خردورزی از یکدیگر پیشی می گیرند، بخت از ملت آرام و نجیب و همیشه در رؤیای کشورمان برگشت، و هیولایی بس ناپاک، بد اندیش، و سیه دل از دیار تازیان بر آن چند صباحی حکومت کرد. آن دیوانه زنجیری و خردباخته، غران و عربده کشان به جان ملت افتاد و تا شیشه عمرش به سنگ نخورده بود، از سلحشوران و بیگناهان بکشت، و سرانجام جام زهر بنوشید و به دوزخ پیوست.
حکایت آن که پس از به درک واصل شدن آن هیولا، مردک چلاق بدطینت دیگری، با ظاهری آرام ولی دلی پراز انتقام و طبعی خون آشام، مانند قمر وزیر بر اریکه خلافت نشست، و سرزمین پارس را به گورستان و ویرانه ای چون صحرای آفریقا بدل ساخت. این چلاق زشت فطرت و کینه توز، را حرام زادگانی هست که هریک در دزدی و غارتگری و قساوت و بی رحمی بر دیگری سبقت گرفته اند. یکی از این حرام زادگان که تاریخ کمتر نظیراو را دیده، توله آخوندکی است که “مجتبی نام” خپل، چاق، بدهیکل، از حیث جنایت ورزی و آدم کشی دست هیتلر، هیاطله، تیمور لنگ، استالین، و دیگر خونخواران تاریخ را به پشت بسته است.
ایران کشور قحط الرجال
این چلاق بی دست فلک زده و مادرمرده، برای دستیابی به یک همکار دزد و غارتگری که او را رئیس جمهور می نامد، نوکران، چاپلوسان، مزدوران، و خواجگان حرم خود را به ولایات ایران می فرستد تا نامردی همتا و در خور خواسته های وی پیدا کنند که دست به کمر در خدمت او باشند. بدبختانه آنان رفتند و گشتند، بیت المال را حیف و میل کردند، ولی نتوانستند چنین نامرد نوکر پیشه ای را بیرون از حوزه ولایت و بستگان خودش، در خور مقام معظم رهبری پیدا کنند و همگی تو زرد از آب در آمدند.
گرچه چند پاردم سابیده و شاخ شکسته ولایتی مانند قالیباف، رحیمی، محسن رضایی، حداد عادل، حسن روحانی، و بی ولایتی، همگی شاخ در شاخ و دم در دم در صف انتظار و جلو دکان فال گیری مقام معظم رهبری صف کشیده اند، ولی آن حضرت پس از استخاره و مشورت با خادمین اهل حرم، از آنان خاطر مبارک را خوش نیامد و نیش مبارکشان باز نشد و همچنان سگرمه ها در هم، به اخم و تخم امامانه پرداختند.
ندای همکاری با ملای مشهدی
در این جا بود که فریادی نومیدانه از سوی جانوری کوسه روی، بد چرده، سیه دل، و مالامال از کلک و نادرستی و مارمولکی تمام، از پشت منبری که سالیانی در آنجا به بست نشسته و به فراموشی رفته بود برخاست و به گوش امام امت، روضه خوان مشهدی رسید. آن فریاد چنین بود: ” یا اماما و ای همکار الک دولک دوران فیضیه ام، و ای کسی که یک شبه از روضه خوانی ۵ تومانی به روی گرده و پشت امت همیشه بخواب کشوری پرتاب شدی، بدان و آگاه باش آن نامرد دغل و کلاهبرداری که بدنبالش بودی تا بتواند پا به پای شما گام برداشته و مملکت را یغما برد و یا به نفع غزه و لبنان مصادره کند، منم.
رفسنجانی نمونه بارز کلاهبرداری، و حقه بازی است که تاریخ ایران تا کنون کمتر به خود دیده است.
من در میان نامردان و غارتگران تکم و همیشه رل نخست و بهترین را داشته ام. حال، اگر شما اجازه و رخصت فرمایید، خودم و فرزندان دغل و کلاهبردارم دست به سینه با دستمال یزدی که از سر راه رفسنجان به تهران خریده ام، غلام حلقه به گوش و در اختیار آن امام بزرگ عمامه داران خواهیم بود”. امام را خوشش آمد، نیشش تا بناگوش باز شد، و شیهه ای از خرسندی برآورد و برروی تخت ملایی خود بغلتید و به شادمانی این خبر خجسته، پکی به بافور زد و در اغماء و سرمستی فرو رفت.
از آنچه گذشت
رژیم، به دلیل اختلافات درون افراد حاکم و برای جبهه گیری در برابر ایرانیانی که به کمک شاهزاده پهلوی شورای ملی را برای روبرویی و سرنگونی رژیم به وجود آورده اند، با ترفندی نو، هاشمی رفسنجانی را وارد مبارزات سیاسی ریاست جمهوری نمود. اینگونه کلک و حقه بازی را در دوران خاتمی و میرحسین موسوی نیز پیاده کردند که در نتیجه توانسته اند تا کنون به حکومت ننگین خود ادامه دهند.